رهایی
باید همهجانبه و همگانی و متکی بر رهاکردن خود باشد و در نتیجه پیوند نزدیکی دارد
با «توانبخشی به خود»
شاید فرق مهم رهایی با آزادی و عدالت در همین امر باشد. هم آزادی
و هم عدالت به نحوی به دولت وصل میشوند؛ آزادی را باید مانند یک حق از دولت طلب کرد،
و عدالت نیز در تجربه تاریخی ما هدیهای است که دولت در مقام خدای جدید در بهشت سوسیالیسم
واقعی به افراد اعطا میکند. دوگانگی سیاست و جامعه در آزادی و عدالت از این قرار است:
در اولی ظاهراً سیاست برجسته است و محتوای اجتماعی کنار گذاشته میشود. در دومی سویه
اجتماعی- اقتصادی پررنگ است و سیاست قیچی میشود. نهایتا در هر دو مورد قضیه به نفع
دولت تمام میشود.
به نظر میرسد مفهوم
رهایی از ابتدا واکنش یا تلاشی بوده برای مقابله با این دوگانهسازی و ایستادن جلوی
تقسیمبندی میان سیاست بهعوض جامعه و پلزدن میان این دو حوزه. همین امر امکان داده
رهایی در تقابل با آزادی و عدالت، همهجانبه و همگانی و خودساز باشد.