تأملی در شرایط امکان نظریه <<استبداد تاریخی >>
ابراهیم توفیق در کنفرانس «جامعهشناسی تاریخی ایران: بررسی و نقد آثار همایون کاتوزیان>>
گروه اندیشه: در سال ١٣٣٩ همایون کاتوزیان از اعضای شاخص «جامعه سوسیالیستهای ایرانی» بود؛ اولین سازمان سیاسی بعد از کودتا که اعضای باقیمانده نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی در خارج از کشور تشکیل داده بودند. آن زمان کاتوزیان در انگلستان دانشجو بود و به همراه برخی دیگر از جامعه سوسیالیستها مثل حمید عنایت، از اعضای اولیه و مؤسس «کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» بود که البته خیلی زود از آن جدا شدند، چراکه «از روند رادیکالیزهشدن کنفدراسیون و تبدیل آن به یک تشکل دانشجویی سیاسی گلایه داشتند» این گرایش «اصلاحطلبانه» که خود را در حمایت نیروی سوم و خلیل ملکی از برنامه «انقلاب سفید» هم نشان داد تا امروز همراه کاتوزیان باقی مانده و او را به پرارجاعترین نظریهپرداز در بین اصلاحطلبان امروزی تبدیل کرده است. با این اوصاف ابراهیم توفیق، خلیل ملکی را شخصی ارزشمند میداند که میتوان آینه او را در مقابل اصلاحطلبان امروزی گرفت تا دریابند ربطی به او ندارند، چراکه دستکم در آن زمان نیروی سوم - جدا از التقاط نظری «سوسیالیسم ایرانی» و بومیگرا و موج ضد«غربزدگی» که با کمک روشنفکران مذهبی تسهیلکننده قدرتگیری جریان اسلامگرا در انقلاباسلامی شد- در زمینه اقتصادی نیرویی سوسیالدموکرات محسوب میشد و نه مانند اصلاحطلبان امروز طرفدار بازار آزاد. «کنفرانس جامعهشناسی تاریخی ایران: بررسی و نقد آثار همایون کاتوزیان» در دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس محل نقد و جدل موافقان و مخالفان او بود. کنفرانسی منظم و فشرده با ارائه حدود ٢٠ مقاله و سخنرانی در دو نوبت صبح و بعدازظهر. پس از سخنان دبیر علمی همایش دکتر علی ساعی، همایون کاتوزیان به قرائت متنی در توضیح رئوس نظریه خود پرداخت. پانل اول اقتصاد، سیاست و دولت در نظریات همایون کاتوزیان بود. پانل دوم جامعهشناسی تاریخی کاتوزیان و پانل سوم امکانهای نظریه کاتوزیان. از آنجا که صحبتهای کاتوزیان بهتفصیل در خبرگزاریها و مطبوعات آمده است، آنچه در ادامه میآید سخنرانی انتقادی ابراهیم توفیق، هاشم آقاجری و غلامرضا کاشی در این کنفرانس است.
در کتاب اقتصاد
سیاسی ایران کاتوزیان با اشاره به سه لحظه مهم تاریخی یعنی انقلاب مشروطه و شکلگیری
رژیم پهلوی، نهضت ملی و کودتای ٢٨ مرداد و ناممکنشدن کابینه اصلاحی امینی و شبهکودتای
دربار میگوید من منطق این تحلیلها را منطق امکانمندی مینامم. یعنی در نگاه
کاتوزیان ما دچار نوعی جبرگرایی نیستیم، بلکه شاهدیم چگونه یک امکان بر امکانهای
دیگر غلبه میکند. این نگاه عمیقا خطی و تطبیقی است و در یک پرش تاریخی ایران را
براساس مقایسه با تاریخ غرب توضیح میدهد و سنخهایی آرمانی میسازد که ربط زیادی
به توضیح واقعیت ندارد. آنگاه این امکان را به وجود میآورد که بگوید در برابر
تاریخ غرب ما غیابنگاری میکنیم و تاریخ بلندی از سکون داریم.
هدف این گفتار نه بررسی
محتوایی نظریه «استبداد تاریخی» کاتوزیان، بلکه بررسی شرایط امکان تاریخی آن است.
فضای سخن کاتوزیان ژانری است که در دهه ١٣٤٠ شکل میگیرد که میتوان
آن را «جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی» نامید. این ژانر پیامد
بازخوانی و بازآرایی عقلایی-جامعهشناختی پرسش علل عقبماندگی ماست. تاریخنگاری
مدرن اندیشهمحور فریدون آدمیت از سویی و جامعهشناسی تاریخی-ساختارگرای خنجی،
اشرف و پس از آنها کاتوزیان و آبراهامیان نقشی تعیینکننده در شکلگیری و تثبیت
این ژانر داشتهاند. جانمایه این
ژانر روایتی است از تاریخ ایران که خود نتیجه بازخوانی و بازآرایی عقلانی- جامعهشناختی
پرسش «علل عقبماندگی ما» است که تاریخ معاصر ما در پاسخ به آن رقم خورده است. بنا
بر این روایت در لحظه مواجهه با غرب مدرن در میان گروهی از نخبگان، گذشته تاریخی
ما بهعنوان علت عقبماندگی اکنون، به مسئله تبدیل میشود. این گذشته یا در کلیتش
یا از مقطعی به بعد مثل پس از حمله اعراب و قبایل ترک و بهویژه مغول، ذیل منطق سکون
خوانده میشود. این روایت سه ویژگی تعیینکننده دارد؛ اولا تصوری از تداوم تاریخی
ایران به وجود میآورد. یعنی ایران یا ایرانهای تاریخی را به پیشتاریخ ایران
معاصر یا جغرافیای سیاسی دولت-ملت تبدیل میکند. دوم اینکه براساس این تداوم
تاریخی یک دورهبندی بلند را ممکن میکند که مبنایش گسست معرفتشناختی نخبگان است.
آگاهی نخبگان به علل تاریخی عقبماندگی، تاریخ ایران را به دو دوره پیش و پس از
این آگاهی و دوره معاصر را به دوران گذار از سنت ساکن به مدرنیته پویا تبدیل میکند.
ویژگی سوم، کوشش این نخبگان در گذار به مدرنیته همواره در مواجهه با نیروی بهجامانده
از سکون تاریخی بیثمر مانده است/ میماند.
ژانر جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی
نتیجه امکانی همنشینی دگردیسیهایی است در حوزههای سیاسی-اجتماعی و در حوزه نظام
دانش تاریخی اجتماعی در دو سطح ملی و بینالمللی.
مشخصه اول این ژانر نتیجه چرخشی است که از تاریخنگاری
«سنتی» به «جامعهشناسی تاریخ» (آدمیت) اتفاق میافتد. تاریخ دیگر تاریخ وقایعنگارانه
شاهان نیست، بلکه نظری-مفهومی و جامعهشناختی است، اگرچه همچون تاریخنگاری ماقبلش
امپریستی و مدعی بازنمایی واقعیت است. ابتدا باید به فضایی
پرداخت که این چرخش را ممکن میکند. این دگردیسی همزمان و همسوست با تحولات نظام
دانش تاریخی- اجتماعی در سطح بینالمللی. دگردیسی در نظام دانش
بینالمللی و ملی خود پیامد تحولات بنیادین نظام بینالمللی و فرم ادغام دولت-ملتها
در آن است.
پایان جنگ جهانی دوم مترادف است از یکسو
با شکلگیری نظام دوقطبی، رقابت بلوک سرمایهداری به سرکردگی آمریکا و بلوک
سوسیالیستی به سرکردگی شوروی و از دیگر سو با رهایی کشورهایی که بعدا جهان سوم
نامیده میشوند، از قید استعمار و شکلگیری دولت-ملتهای جدید. نحوه ادغام و آینده
این دولتهای جدید به یک مسئله مرکزی در رقابت میان بلوکها تبدیل میشود. ما باازاهای
نظری این رقابت نظریه مدرنیزاسیون از یکسو و نظریه راه رشد غیرسرمایهداری به
مثابه مرحله گذار به سوسیالیسم از دیگر سوست. در سطح ملی این وضعیت جدید همزمان
است با خلع قدرت و تبعید رضاشاه، سربرآوردن دوباره آن کثرت اجتماعی که خود را در
انقلاب مشروطه نشان داده بود و ذیل دیکتاتوری رضاشاه به محاق رفته بود، شکلگیری
جنبشهای حقطلبانه کارگران و زحمتکشان، زنان و اقلیتهای قومی که همگی به میانجی
حزب توده بهویژه در نیمه اول دهه ٢٠ به یک نیروی مهم اجتماعی و سیاسی تبدیل میشوند
و بالاخره جنبش استقلالطلبی ملی در شکل ملیشدن صنعت نفت. برآمدهای بازه ١٣٢٠ تا ١٣٣٢
مسئله اجتماعی را به یک مسئله تعیینکننده
تبدیل میکند، عدم کفایت مدرنیزاسیون سیاسی یا همان دولت-ملتسازی آغازین را برای
حفظ انسجام ملی نشان میدهد و گذار به مدرنیزاسیون اجتماعی-اقتصادی بر مبنای
برقراری توازن و عدالت اجتماعی را به یک ضرورت گریزناپذیر تبدیل میکند
. دیگر صرف حفظ مرزهای ملی
و برقراری امنیت داخلی برای حفظ انسجام اجتماعی کفایت نمیکند، بلکه سازوکارهایی
ضروری میشود که دخالت مؤثر در روابط اجتماعی-اقتصادی به منظور تعمیق مدرنیزاسیون
را ممکن میکند.
بر این پسزمینه است که شکلگیری
نهادهای دولتی توسعهای مثل سازمان برنامه و بودجه ممکن میشود. شکلگیری و گسترش
چنین نهادهایی در دهه ٣٠ است که دولت اصلاحات اجتماعی-اقتصادی امینی را در آغاز
دهه ٤٠ ممکن میکند. دولت امینی را میتوان نوعی دیکتاتوری توسعه سرمایهدارانه و
شکل خاص تحقق نظریه مدرنیزاسیون ارزیابی کرد. اگرچه عمر کوتاهی دارد و بهزودی از
طرف شاه- دربار مصادره
میشود و صورتی شاهانه به خود میگیرد. به موازات و متناظر با این فرایند ما شاهد
دگردیسی نظام دانش هستیم. اگر در مقطع تأسیس دولت- ملت دانشهایی مثل تاریخ و زبانشناسی،
در کنار جغرافیا، مواد لازم برای این تأسیس را مهیا میکنند، دخالت عمقی و مؤثر در
جامعه شکلگیری و گسترش علوم اجتماعی را ضروری میکند. بیهوده نیست که مؤسسه
تحقیقات اجتماعی در انتهای دهه ٣٠ شکل میگیرد و در اوایل دهه ٥٠ دانشکده علوم
اجتماعی از دانشکده ادبیات مستقل میشود. تا آنجا که من میدانم ما جز تاریخچههایی
درباره مؤسسه تحقیقات اجتماعی نداریم و متون تولیدشده موضوع تحلیل محتوایی و تاریخی
قرار نگرفتهاند. درنتیجه ما هنوز نمیتوانیم درباره تأثیر متقابل تولیدات مؤسسه و
متونی که من ذیل ژانر جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی دستهبندی کردم تحلیلی ارائه
بدهیم. اما یک تفاوت عمده میان این دو دسته از متون وجود دارد. برخلاف پژوهشهای
مؤسسه که عموما از طرف نهادهای دولتی مثل سازمان برنامه و بودجه سفارش داده میشدند
و معطوف به مسائل روز و در سطح جامعهشناسی خرد هستند، متون جامعهشناسی تاریخی
عقبماندگی پژوهشهاییاند در سطح کلان که دورههای بلند تاریخی را بررسی میکنند.
مشخصه دوم این متون
همین کلان و بلنددامنهبودن است. این ویژگی را هم در متون تحلیلگران آمریکایی میتوان
دید مثل جیمز بیل یا لئونارد بیندر که در سنت نظریه مدرنیزاسیون قلم زدهاند، هم
در ترجمه و تألیفهایی که در سنت مارکسیسم ارتدکس شوروی نوشته شدهاند و هم در
آثاری که عباس ولی ذیل رویکرد آسیایی طبقهبندی میکنند مثل آثار اشرف و کاتوزیان. البته این متون بهشدت هم متأثر از
آثار سنت نظریه مدرنیزاسیوناند و هم متأثر از سنت شوروی، چه از منظر همسویی با
گروه اول و چه از منظر مرزبندی با گروه دوم. اگر تمرکز را روی این آثار بگذاریم با یک مشخصه سوم روبهرو میشویم،
یعنی تمرکز ویژهای که آنها روی تنظیمات (اصلاحطلبی دیوانسالاران) و جنبش و انقلاب
مشروطه دارند بهعنوان لحظهای که یا از ظرفیت رفع سکون و عقبماندگی برخوردار است
یا لااقل آن را به مسئله تبدیل میکند. برای اینکه در فضای جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی
تنفس میکنیم این تمرکز و خوانش این دوره بهعنوان نقطه عطفی که گذشته ایران
تاریخی با دوره معاصر برقرار میکند به یک بداهت تبدیل شده است. اما این دورهبندی
تاریخی در زمان شکلگیریاش یک بدعت تاریخنگارانه- جامعهشناختی است. درواقع همین
تمرکز و دورهبندی ناشی از آن نقطه اتصال تاریخنگاری فکرمحور آدمیت و تاریخنگاری
ساختارگرای اشرف و کاتوزیان است و یک چشمانداز و فضای سخن نخبهگرایانه را ممکن
میکند که من بهعنوان ژانر جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی نامگذاری میکنم.
شرایط امکان این بدعت تاریخنگارانه
چیست؟ برای پاسخ باید هم به تحولات سیاسی-اجتماعی و ایدئولوژیک و هم به امکاناتی
که نظام دانش
تاریخی-اجتماعی در اختیار میگذارد
توجه کنیم. مختصات دهه ٤٠ عبارتاند از:
شکست نهایی ایده «شاه
باید سلطنت کند و نه حکومت» در پیآمد کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ علیه دولت ملی مصدق و
شبهکودتا علیه کابینه امینی، حذف روزافزون نخبگان قاجاری از بدنه قدرت سیاسی،
مصادره شاهانه اصلاحات و سیاستزدایی از بوروکراسی و تکنوکراسی دولتی، جدایی
روزافزون رژیم پهلوی از پایههای محافظهکار اجتماعیاش در پیآمد مدرنیزاسیون
اجتماعی-اقتصادی تکنوکراتیک و بهغایت تمرکزگرا. بر این پسزمینه باز ارزیابی رژیم پهلوی و فرایند مدرنیزاسیون
و از این رهگذر آن فرایند تاریخی که به شکلگیری رژیم پهلوی میانجامد، یعنی
تنظیمات و مشروطه، در میان نخبگان سیاسی و فکری به یک مسئله عاجل تبدیل میشود.
نسخه غربستیزانه در ایده «بازگشت به خویشتن» و «غربزدگی» فرمول میشود. ژانر جامعهشناسی تاریخی عقبماندگی
در مرزبندی با این ارزیابی از یکسو و در پیرایش انقلاب مشروطه از سلطنت پهلوی بهعنوان
یک بیراهه و بازتولید استبداد دیرین از دیگرسو شکل میگیرد. در اینجاست که ایده
شکست انقلاب مشروطه به معنای جدیدی شکل میگیرد. این ایده جدید نیست و در بازه پس
از ناکامی رژیم مشروطه تا بهقدرترسیدن
رضاخان / رضاشاه به وجود میآید، اما
به معنایی کاملا متفاوت. همعصران، برخلاف پسینیان، در رضاخان / رضاشاه دیکتاتور
منورالفکری را تشخیص میدهند که قادر به اجرای اهدافی است که رژیم مشروطه در تحققشان
ناکام شده بود. در تاریخنگاری نخبهگرا و فکرمحور آدمیت، انقلاب مشروطه در منطق
فلسفه روشنگری بازآرایی میشود که نتیجه کنش آگاهانه مردان بزرگ عمل مثل امیرکبیر و
سپهسالار و مردان فکر مثل آقاخان کرمانی، آخوندزاده، طالبوف و دیگران است، ولی این
انقلاب در اثر خرابکاری «غوغائیان» ناکام میماند و بهاینترتیب امکانپذیر میکند
تا مشروطه را پهلویزایی کنیم. قرابت ایده غوغائیان و تز کاتوزیان مبنی بر چرخه
معیوب استبداد-شورش-استبداد کاملا مشهود است. در همسویی با آدمیت، در تاریخنگاری
ساختارگرا رژیم پهلوی با وامگیری از نظریههای نئوپاتریمونیالیسم یا استبداد شرقی
مارکس-ویتفوگل به مثابه بازتولید سنت دیرین پاتریمونیالیسم و استبداد تاریخی تحلیل
میشوداینجا.