رالز و عدالت
نظریه عدالت رالز بهطور خلاصه معتقد است منابع طبیعی محدودند و انسانها با توجه به ویژگیهای خود یعنی خودپسندی و حسادت بر سر تقسیم و بهرهمندی از این منابع با هم درگیر خواهند شد. برای حل این مشکلات باید به اصول عدالت در وضع اولیه متوسل شد
نظریه عدالت رالز یکی از مشهورترین
نظریات فلسفه سیاسی قرن بیستم است. این نظریه با کتابی به همین نام در سال ١٩٧١ بر
سر زبانها افتاد. رالز در این کتاب میکوشد با بهکارگیری اشکال گوناگون قرارداد
اجتماعی معضل عدالت توزیعی (توزیع عادلانه مواهب در یک جامعه) را
حل و رفع کند. نظریه منتج از این کتاب به طرح «عدالت بهمثابه انصاف» مشهور است و
به دو اصل عدالت میانجامد: اصل آزادی و اصل تفاوت.
هدف رالز در کتاب «نظریهای در باب
عدالت» نوعی آشتی بین آزادی و برابری است، یعنی رسیدن به ساختار یک جامعه نظمیافته.
محور این تلاش شرحی از شرایط تحقق عدالت، ملهم از دیوید هیوم، و نوعی وضعیت انتخاب
منصفانه مشابه ایدههای کانت است برای طرفینی که به این شرایط بر میخورند.
رالز متعلق است به سنت قرارداد
اجتماعی، گرچه با دیدگاهی متفاوت از متفکران پیش از خود. بهخصوص او با استفاده از
یک دستگاه مفهومی ساختگی اصول عدالت را بسط میدهد: وضع اولیه که در آن هر شخصی از
پشت حجاب جهل نسبت به اصول عدالت تصمیم میگیرد. این «حجاب» بهگونهای است که
آدمیان را نسبت به هر واقعیتی درباره خودشان کور میکند و آنها نمیتوانند اصول را
بهنفع خود مصادره کنند. در وضع اولیه «... هیچکس جایگاه خود، موقعیت طبقاتی یا شأن اجتماعی خود را در
جامعه نمیشناسد، هیچکس نمیداند سهم او، هوش او، قدرت او و نظایر آن در توزیع
داراییها و تواناییهای طبیعی چقدر خواهد بود. حتی فرض میکنم اشخاص برداشتی از
خیر یا گرایشهای روانشناختی مختص خود ندارند. اصول عدالت پشت حجاب جهل انتخاب میشوند.»
نظریه عدالت رالز بهطور خلاصه معتقد است منابع طبیعی محدودند و انسانها با توجه
به ویژگیهای خود یعنی خودپسندی و حسادت بر سر تقسیم و بهرهمندی از این منابع با
هم درگیر خواهند شد. برای حل این مشکلات باید به اصول عدالت در وضع اولیه متوسل شد.
بنابر نظر رالز، جهل به این جزئیات
درباره خود منجر به اصولی میشود که برای همگان منصفانه است. تفاوتهای نژادی،
فرهنگی و قومی از بین میرود و انسانها از شعور و فهم متوسط و عادی برخوردارند و
در جهل با هم برابرند. اگر یک فرد
نداند سرنوشتش در جامعه مفروض چه میشود، به احتمال زیاد هیچ طبقهای از مردم را
بر طبقه دیگر برتری نمیدهد، بلکه طرحی از عدالت در میاندازد که با همه به انصاف
رفتار میکند. رالز مشخصا ادعا میکند که همه آدمها در وضع اولیه یک راهبرد
حداکثری اختیار میکنند که به نفع پایینترین اقشار جامعه خواهد بود و امیدواریهای
آنها را به حداکثر میرساند.
مبنای وضع اولیه رالز بر یک «نظریه
موجز درباره موهبت» است که به زعم او «عقلانیت پشت انتخاب اصول را در وضع اولیه توضیح میدهد». بعد
از اینکه ما دو اصل را از وضع اولیه نتیجه گرفتیم به یک نظریه کامل درباره موهبت میرسیم.
رالز مدعی است اشخاص در وضع اولیه دو
اصل اختیار میکنند که بر حقوق و وظایفشان حکمفرماست و نحوه توزیع مزایای اجتماعی
و اقتصادی را در سرتاسر جامعه مشخص میکند. بنا به اصل تفاوت، نابرابری در توزیع
مواهب فقط در صورتی مجاز است که به نفع بیبهرهترین اعضای جامعه باشد.
نتایج ناشی از وضع اولیه هم فرضیاند
و هم غیرتاریخی. فرضی به این معنا که اصول مذکور بر مبنای توافقی است که در شرایط
خاص صورت خواهد گرفت نه توافقی که نقدا صورت گرفته. استدلال رالز این است که اصول
عدالت اصولیاند که اگر آدمیان در وضع فرضی اولیه بودند بر سر آن توافق میکردند و
در نتیجه این اصول بار اخلاقی دارند. غیرتاریخی به این معنا که در جهان خارج هرگز
جز در موارد تجربی محدود احراز نشدهاند یا نمیتوانستند بشوند.
دو اصل عدالت
رالز دو اصل مهم را مطرح میکند و
اولویت را به آزادی میدهد. اصل نخست تضمینکننده آزادى است و اصل دوم، چارچوبى
براى حدود برابرى آدمیان به دست میدهد تا بهگونهای آزادی و برابری با هم جمع
شوند: نه آزادى فداى برابرى شود و نه برابرى انسانها به بهانه آزادى نادیده
انگاشته شود. «اول: هر شخص بایستی حق برابر نسبت به موسعترین آزادیهای پایهای
داشته باشد که با آزادی دیگران نیز جور دربیاید.» آزادیهای پایهای شهروندان برای
رالز عبارتند از: آزادی سیاسی رأیدادن و منصبگرفتن، آزادی بیان و تجمع، آزادی عقیده،
آزادی دارایی شخصی و آزادی از دستگیری دلبخواهی فرد. اصل دوم: نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی را باید بهگونهای برطرف کرد
که الف) بیشترین نفع را
به کمبهرهترین اعضای جامعه برساند؛ ب) مناصب و جایگاهها تحتشرایط برابری
منصفانه فرصتها به روی همگان گشوده باشد.
منتقدان و موافقان
در سال ١٩٧٢، مارشال کوهن مقالهای
تمجیدآمیز درباره «نظریهای در باب عدالت» در «نیویورکتایمز بوکریویو» نوشت. او
استفاده رالز از تکنیک فلسفه تحلیلی را تحسین کرد و معتقد بود همین قضیه کتاب را
به بهترین و قاطعانهترین دفاع از سنت قرارداد اجتماعی بدل میکند. پس از او
بسیاری کتاب را ستودند و بسیاری به نقد کشیدهاند. مشهورترین منتقدان از طیف راست رابرت
نوزیک و آلن بلوم و از طیف چپ رابرت پل ولف و مایکل سندل بودهاند. به اعتقاد سندل، رالز آدمیان را تشویق
میکند به عدالت بیندیشند حال آنکه آنها را از آمال و ارزشهایی جدا میکند که
معرف ایشان است و به آنها امکان میدهد عدالت را تعریف کنند. سندل سنگ بنای فلسفه
سیاسی رالز را استوار بر یک متافیزیک غیرقابلدفاع از «خود» میداند. نظریات رالز
بر فرضیات متافیزیک فلسفه اخلاق کانت بنا میشود. از نظر کانت مبنای قانون اخلاقی
را نه در ابژه بلکه باید در سوژه عقل عملی یافت، فاعلی که اراده خودمختار دارد.
چیزی بهجز خودِ سوژه همه هدفهای ممکن نمیتواند ایجاد حق کند و این تنها سوژهای
است که فاعل اراده خودمختار نیز هست. این تصور سوژهای که مقدم بر و مستقل از
اعیان شناخت خویش است مبنایی برای قانون اخلاقی عرضه میکند که برخلاف مبانی تجربی
صرف، نه به غایتگرایی و نه به روانشناسی موکول است و بهاینترتیب بینش وظیفهگرایانه
را تکمیل میکند. بهاینترتیب
کانت و بهتبع او رالز در نظریه عدالت، درک اصول عدالت را با تصور خاصی از سوژه
گره میزنند و داوری افراد را در شرایط خاص تنها راه رسیدن به اصول عدالت میدانند.
هرچند در تصویر این شرایط مطلوب، بین محتوای عدالت در نظریات کانت و رالز، همسویی
کاملی وجود ندارد و فرد اخلاقی کانت، دقیقا همان فرد موجود در وضع اصیل رالز نیست،
اما از نظر سندل هم فرد اخلاقی کانت (که حاکم و داور اصول اخلاقی و اصل موضوعه
عدالت است) و هم تصور رالز از افراد وضع اولیه (که گزینش و توافق بر سر محتوای
اصول عدالت را برعهده دارند) بر این پیشفرض نظری استوار است که فرد و هویت او میتواند
از غایات، اهداف و آگاهی سوژه جدا شوداینجا.