چه کسی مصدق را سرنگون کرد ؟ در گفتگو با دکتر صادق زیبا کلام
یکی از واقعیتهای تلخ کودتای ٢٨ مرداد آن است که این درست است که آمریکاییها و انگلیسیها آن را طراحی کردند، اما هیچکدام حتی یک سرباز یا نیروی غیر نظامی وارد ایران نکردند. چون دهها هزار نفر از مردم ایران بهعلاوه کسر شایانتوجهی از رجال و شخصیتهای مذهبی، سیاسی، نظامی و بانفوذ کشور در خدمت کودتا و ساقطکردن دولت دکتر مصدق درآمده بودند.
از سالگرد رخداد ٢٨ مرداد، حدود یک هفته میگذرد. امسال انتشار بخشهای دیگری از اسناد طبقهبندیشده سازمان «سیا» و آمدن نام مرحوم آیتالله کاشانی در این اسناد، باعث شد یک بار دیگر موضوع اختلافهای تاریخی میان ایشان و مرحوم دکتر مصدق در جریان ملیشدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد در سال ١٣٣٢، در سطح جامعه مطرح شود. طرفداران آیتالله کاشانی ترجیح دادند سکوت کنند و مخالفان و منتقدان، برعکس تلاش میکنند هم نقشی را که سعی شده از کاشانی ساخته شود، نادرست بدانند و هم نسبت به بیوفایی و ناسپاسی که برخی متقابلا در حق دکتر مصدق مرتکب میشوند، اعتراض کنند. امسال این تقابل وارد مراحل دیگری هم شد که نگارنده برخلاف میل باطنی، ناگزیر به نگارش این مطلب شدم. کسانی که این فرصت را داشته و نگاهی هرچند اجمالی به اسنادی که بهتازگی درباره کودتا منتشر شد، انداختهاند، معتقدند مطالب جدیدی دربر نداشته و عمدتا شامل جزئیات مطالبی است که از قبل میدانستهایم. به عنوان مثال، همین نکتهای که پیرامون ارتباط آیتالله کاشانی گفته شده، بههیچوجه نکته جدیدی نیست.
درواقع اختلافات آیتالله کاشانی و دشمنی ایشان با دکتر مصدق، آنقدر عمیق شده بود که مشارالیه هیچ مخالفتی با برکناری او نداشت؛ چه برسد به ایستادگی در مقابل کودتا. درواقع ایشان از کودتا و اساسا هر مکانیسم دیگری که منجر به برکناری مصدق از قدرت میشد، کاملا هم استقبال میکرد.
چند روز بعد از کودتا، در مصاحبه با یکی از مطبوعات هم،
مصدق را به واسطه «نپذیرفتن حکم برکناریاش از نخستوزیری از سوی شاه و سایر اقدامات دیگرش، خائن خوانده و مستحق مجازات اعدام میداند».
درباره نقش آمریکاییها و انگلیسیها هم هیچ اما و اگر یا تردیدی وجود ندارد که بگوییم اسناد جدید بر معلومات ما میافزایند. به بیان دیگر، نه درباره نقش محوری آمریکا و انگلستان در طرحریزی کودتا تردید یا ابهامی وجود دارد و نه درباره کنارآمدن شمار دیگری از یاران سابق دکتر مصدق با کودتا.
اشکال اساسی در جای دیگری است؛ اینکه همواره در قبال کودتای ٢٨مرداد، برخوردی سیاسی به معنای ایدئولوژیک صورت گرفته است. قبل از انقلاب، «٢٨مرداد» یک روز ملی و حماسی بود؛ تعطیلی رسمی بود و همواره هم شماری از زندانیان به تقاضای مسئولان و موافقت شاه، مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و از زندان آزاد میشدند. در خیابانهای شهرهای بزرگ «طاقنصرت» بسته میشد و ارکستر زنده، شیرینی، شربت و جشن و سرور عمومی برپا میشد. یکی پس از دیگری، مسئولان کشوری درباره اهمیت تاریخی سالروز «قیام ملی ٢٨مرداد» سخنرانی کرده و مقالات زیادی درباره اهمیت و جایگاه رویداد تاریخی «قیام ملی ٢٨مرداد» در روند مبارزات ضداستعماری مردم ایران و اتحاد، انسجام و همبستگی آنها به هدایت اعلیحضرت، چاپ میشدند و اینکه در نتیجه آن «قیام مردمی»، ایرانیان توانستند پس از نیمقرن که نفت تیول و در انحصار انگلیسیها بود، مدیریت و اداره آن صنعت عظیم را بهتدریج خود به دست بگیرند و سایر مطالب دیگر درباره بزرگداشت آن روز تاریخی و نقش شاه در هدایت آن حرکت تاریخی ملت بزرگ ایران.
بعد از انقلاب، از این رخداد به عنوان واقعه سیاه، خنجری از پشت بر ملت ایران و... یاد شد. از سویی دیگر، ٢٨مرداد تبدیل شد به ابزار و شاهد زندهای برای حقانیت موضوع «آمریکاستیزی» و حجتی بر اثباتِ نشاندادن خوی تجاوزگری غرب. امسال هم این روند پررنگتر دنبال شد و سخنان برخی منتسبان به کاشانی علیه دکتر مصدق، جنبه روشنتری پیدا کرد.
دلیل نگارش این مطلب، این است که نه قبل و نه بعد از انقلاب، کمتر تلاشی «غیرسیاسی» و «غیرایدئولوژیک» پیرامون بررسی ابعاد واقعی رویداد تاریخی ملیشدن نفت و سرانجام تلخ آن در قالب کودتای ۲۸مرداد صورت گرفته است.
انگلستان
در اینکه شرکت نفت یا درستتر گفته باشیم انگلستان، سهم بسیار اندکی از درآمد نفت را به ایران میداد و سهم بسیار بیشتر را برای خود برمیداشت، تردیدی نیست. این احساس اجحاف ناروایی که در حق ایرانیان از سوی انگلستان در زمینه نفت صورت میگرفت، در عصر بعد از رضاشاه (دهه ۱۳۲۰) که از یک سو فضای سیاسی کشور باز شده و از سوی دیگر، جریانات سیاسی جدیدی ظهور کرده بودند، بهتدریج تبدیل میشود به یک خواست و اراده ملی. بهتدریج اصطلاحی در دهه ١٣٢٠ در سپهر سیاسی ایران جا افتاد با عنوان «استیفای حقوق ملت ایران» که مقصود افزایش سهم ایران از درآمدهای نفتی کشور بود. پاسخ انگلستان به احساس نارضایتی و اعتراض به ناعادلانهبودن سهم ایران از نفت، آن بود که «میان دولت ایران و شرکت نفت یک قرارداد رسمی منعقد شده و شرکت نفت، سهم ایران را حسب آن قرارداد پرداخته است. بنابراین آنچه ایرانیان مطالبه میکنند، بیرون از چارچوب قرارداد است». ایرانیان هم پاسخ میدادند که «آن قرارداد یکسویه و در نتیجه اعمال قدرت انگلستان در سال ١٣١٢ (١٩٣٣) به حکومت رضاشاه منعقد شده بوده و چندان اعتباری ندارد». متقابلا مقامات انگلیسی هم پاسخ میدادند «قرارداد ١٩٣٣ بههرحال با یک دولت رسمی و قانونی که در ایران بر سر کار بوده و یک شخصیت حقوقی به نام شرکت نفت، منعقد میشود که برای هر دو طرف تعهدآور بوده است. حسب آن قرارداد، شرکت، سرمایهگذاریهای گسترده و برنامهریزیهای بلندمدتی در ایران کرده است.
در قرارداد پیشبینی شده بوده که موارد مورد اختلاف طرفین چگونه میبایست مورد رسیدگی قرار میگرفت. بنابراین نه ایران و نه شرکت نمیتوانستند بهصورت یکجانبه اقدام به لغو قرارداد بنمایند». طبیعی بود که این ردوبدلشدنهای حقوقی در فضای سیاسی ملتهب ایران دهه ١٣٢٠ جایی نداشتند و هر روز بیشازپیش «استیفای حقوق ملت ایران» اهمیت بیشتری پیدا میکرد. بهتدریج دولتها و مقامات ارشد کشور در مطبوعات و در مجلس مواخذه میشدند که برای «استیفای حقوق ایران از نفت» گامی برنداشتهاند، یا وعدههایی را که دادهاند عملی نکردهاند. در این فضا بود که دکتر مصدق به همراه اقلیتی از نمایندگان مجلس شانزدهم در اواخر سال ١٣٢٩ به نام «سعادت ملت ایران...» موفق شدند قانون ملیشدن نفت را به تصویب برسانند. مرحوم آیتالله کاشانی هم با تمام وجود در آن مرحله از «ملیشدن نفت» جانبداری میکند. دکتر مصدق که رهبری جریان ملیشدن نفت را بر عهده داشت در ابتدا سال ١٣٣٠ به پیشنهاد شاه و با موافقت مجلس نخستوزیر میشود و زمام امور کشور را در یک شرایط بسیار دشوار که ایران وارد یک مرافعه عظیم با قدرت جهانی به نام انگلستان شده، به دست میگیرد. بگذارید قبل از بررسی عملکرد دکتر مصدق، اشارهای به واکنش انگلستان به ملیشدن نفت داشته باشیم.
انگلیسیها بعد از نیم قرن که زمام امور صنایع نفت کشور را در انحصار داشتند، مجبور به ترک ایران میشوند. ازآنجاکه حسب قرارداد ١٩٣٣ نفت را از آن خود میدانستند، اجازه فروش به ایران نمیدهند و مصدق حتی با ارائه تخفیف هم نمیتواند نفت را صادر کند. مصدق فقط با انگلستان مواجه نیست. آنقدرها طول نمیکشد که جبهه گستردهای از مخالفان داخلی هم در مقابلش صفآرایی میکنند. شاه، دربار، اشراف، ملاکین و خوانین، رجال وابسته به انگلستان، ارتش و بسیاری از فرماندهان نظامی، حزب توده، مجلس، مطبوعات چپ وابسته به حزب توده صرفا بخشی از جبهه مخالفان مصدق را تشکیل میدادند. تکلیف دربار و نیروهای محافظهکار وابسته به انگلستان روشن بود. اما مخالفت تودهایها نیاز به توضیح دارد.
حزب، توده ملیشدن نفت را از اساس یک رقابت سیاسی میان آمریکا و انگلستان میدید. از دید رهبران حزب توده، مصدق و جبهه ملی تلاش میکردند تا انحصار نفت ایران را از چنگال انگلستان درآورده و پای آمریکا را هم به نفت ایران باز کنند.
درحالیکه دربار به همراه اشراف و خوانین که متحدان سنتی انگلستان بودند از منافع آن کشور حمایت میکردند. بهزعم حزب توده، کل نهضت ملیشدن نفت یک رقابت و نبرد پنهانی میان غولهای نفتی بزرگ و یک بازی سیاسی بیشتر نبود. رهبران حزب از روشنفکران، زحمتکشان، ترقیخواهان، نویسندگان و میهنپرستان کشور میخواستند که فریب ملیگرایی مصدق را نخورند و در دام تضادهای میان امپریالیستها گرفتار نشوند. دستکم یک دلیل پشتکردن حزب توده به مصدق به واسطه نگاه سرد مسکو به موضوع ملیشدن نفت در ایران بود. روسها تا به آخر هم حاضر نشدند هیچ کمکی به دولت مصدق بکنند.
ایالات متحده آمریکا
میرسیم به «آمریکا»؛ برخلاف آنچه در روایتهای جهتدار درباره رویکرد آمریکاییها گفته میشود مبنی بر اینکه از ابتدا در جهت همراهی و همکاری با لندن و موضعگیری علیه مصدق گام برداشتند، اینگونه نبود. آمریکاییها تا حدود زیادی در اوایل کار با دولت مصدق و با موضع ایرانیها در قبال مسئله نفت همراهی داشتند. آنها هم مانند ایرانیها معتقد بودند که سهمی که شرکت نفت به ایران میپردازد، بسیار ناچیز است. حتی اگر ١٧ سال پیش به هنگام انعقاد قرارداد ١٩٣٣، سود ایران از عملیات شرکت خیلی هم ناعادلانه نبوده، امروز (سال۱۹۵۰ که نفت ملی شده بود) و با قراردادهای جدید، سودی که شرکت نفت به ایران میپرداخت بسیار ناعادلانه بود. واشنگتن از یکسو لندن را در برخورد با مصدق دعوت به خویشتنداری میکرد، و از سوی دیگر تلاش میکرد تا اختلاف میان دو کشور با مصالحه و توافق فیصله پیدا کند. یک پای آمریکاییها در تهران بود، پای دیگر در لندن و پای سوم در واشنگتن و واقعا سعی میکردند که بحران ملیشدن نفت با مصالحه و توافق حلوفصل شود. راهحل یا فرمولهایی هم ابداع کردند که عمدتا بهدلیل مخالفت ایران به جایی نرسیدند.
سه عامل باعث شد واشنگتن نگاه مثبت اولیهاش را در قبال دولت دکتر مصدق از دست بدهد.
انتخابات آمریکا در سال ١٣٣١ که باعث پیروزی جمهوریخواهان و رویکارآمدن آیزنهاور به جای ترومنِ تا حدودی لیبرال شد.
ثانیا تلاشهای زیادی که برای یافتن یک راهحل میان ایران و آمریکا صورت گرفته، عملا راه به جایی نبرده بود.
ثالثا که از هر دو مهمتر بود، قدرتگرفتن حزب توده بود. از دید واشنگتن اگر حکومت مصدق ادامه مییافت، ممکن بود حزب توده بتواند به کمک اتحاد شوروی نخستوزیر ناسیونالیست را کنار زده و خود قدرت را به دست گیرد.
بنابراین از نیمه دوم سال ١٣٣١ آمریکا هم به صف مخالفان مصدق پیوست. با پیوستن آمریکا به صف مخالفان دکتر مصدق از اوایل سال ١٣٣٢ حالا دیگر حلقه مخالفان دولت مصدق تکمیل شده بود. آمریکا، انگلستان، دربار، خوانین، اشراف، حزب توده، ارتش، محمدرضا پهلوی، اشرف، حسین مکی، مظفر بقایی و حزب زحمتکشان و اکثریت مجلس هفدهم جملگی جدای از مخالفتها و تضادهایی که با یکدیگر داشتند، درباره دشمنی با مصدق و برکناری او همداستان بودند. در برابر آن صف گسترده مخالفان و ناراضیان، مرحوم دکتر مصدق فقط به محبوبیت در میان دانشجویان، بازار، برخی از چهرههای ملی مانند دکتر حسین فاطمی، شماری از روزنامهنگاران مستقل و بالاخره یکی، دو نفر از روحانیون مانند مرحوم آیتالله طالقانی و حاجسیدرضا فیروزآبادی متکی بود. حاجت به گفتن نبود که آن محبوبیت به هیچروی در برابر صف گسترده مخالفان شانسی برای موفقیت مصدق باقی نمیگذارد. بنابراین خیلی هم تصادفی نبود که وقتی حرکت کودتا در نخستین ساعات صبح روز ٢٨ مرداد آغاز شد، تا پایان کار که در حدود یک بعدازظهر به طول انجامید، حرکتی برای حمایت و پشتیبانی از او انجام نشد.
کدام قضاوت؟
آنچه گفتیم تاریخچه بسیار کوتاهشده نهضت ملیشدن نفت، رویکارآمدن دولت دکتر مصدق و نهایتا کودتای ٢٨ مرداد بود. تلاشمان آن بود که حتیالامکان و بدون جهتگیری سیاسی آن را نقل کنیم. ظهور و سقوط نهضت ملیشدن نفت بدون تردید یکی از مهمترین بخشهای تاریخ معاصر ایران است و پرداختن به آن کار عظیمی است. ضمن آنکه کارهای زیادی هم پیرامون آن صورت گرفته. با جود تحقیقات و مطالعاتی که تاکنون صورت گرفته، با این حال پرسشهای بسیار مهمی درخصوص این بخش از تاریخ معاصر ایران مطرح هستند که عمیقا به آنها پرداخته نشده. علت پرداختهنشدن به این موضوعات یا پرسشها آن بوده که کل سوژه ملیشدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد در یک هاله پررنگی از عواطف و احساسات ملیگرایانه از یک سو و از سویی دیگر بغض و کینه نسبت به نفوذ و استیلای قدرتهای غربی در ایران فرورفته است. صرفنظر از آنکه جزئیات و واقعیات این رویداد چگونه بوده است، از منظر ایرانیان این رویداد در هالهای از حماسه و نبرد میان خیر و شر، نور علیه ظلمت، سیاهی علیه سفیدی و حق علیه باطل فرو رفته است. در یک طرف این نبرد نابرابر (از منظر ما ایرانیان)، ملتی قرار دارد که میخواسته نگذارد ثروت ملیاش (نفت) که توسط قدرتهای زورگو و چپاولگر غربی (یعنی انگلستان) به تاراج برود و در طرف دیگر امپراتوری بزرگ انگلستان قرار دارد که مظهر استعمار، استثمار، چپاولگری، غارت، تجاوز، زورگویی و سلطهگری علیه ملتهای ضعیف و بهتاراجبردن منابع کشورها و ملتهای کوچکتر و ضعیفتر است. بالطبع روایتی که بر این اساس به رشته تحریر درمیآید، نمیتواند یک تاریخنگاری ابژکتیو و واقعگرایانه باشد؛ بیشتر یک حماسهسرایی خواهد بود. در عمل هم بسیاری از آثار و تألیفات ما پیرامون نهضت ملیشدن نفت با چنین نگاهی به رشته تحریر درآمدهاند؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب.
روایت رسمی نهضت ملیشدن نفت در سه دهه اخیر دچار تغییراتی شد.
اولا سعی شد کل ماجرا در خدمت «آمریکاستیزی» قرار گیرد. در نتیجه آمریکا به صورت مرکز ثقل درآمد. نقش انگلستان تا حدود زیادی کمرنگتر و ذیل آمریکا قرار میگیرد. به نقش عناصر و عوامل داخلی هم خیلی اشارهای نمیشود. آمریکاییها کودتای ٢٨ مرداد را به راه میاندازند، دولت قانونی دکتر مصدق را به کمک انگلیسیها سرنگون میکنند؛ بعد از کودتا همهکاره ایران میشوند؛ به مدت ٢٥ سال جلوی رشد و توسعه، پیشرفت و ترقی ایران را میگیرند؛ در قالب برنامهریزیهای ضدملی که توسط رژیم شاه در ایران به اجرا میگذارند، کشاورزی ایران را نابود میکنند؛ جلوی ایجاد صنایع ملی و بومی را میگیرند و به جای آن صنایع وابسته و مونتاژ را در کشور ایجاد میکنند؛ فرهنگ ملی و اسلامی ما را سعی میکنند از میان ببرند و به جای آن فرهنگ مبتذل و پوچ غربی را رواج میدهند؛ کاپیتولاسیون را به رژیم شاه تحمیل میکنند تا هر سیاست و اقدامی را بتوانند در ایران به اجرا بگذارند؛ ساواک و ابزار سرکوب را برای رژیم شاه راهاندازی میکنند و مبارزان، مجاهدان و آزادیخواهان را از بین میبرند؛ درآمدهای نفتی ایران را به جای آنکه صرف توسعه و عمران کشور شود، صرف خرید تسلیحات و گسترش قوای مسلحه ایران میکنند و رژیم شاه را بهصورت ژاندارم منطقه درمیآورند؛ و بالاخره در دوران انقلاب هم تا دقیقه آخر از رژیم شاه حمایت و پشتیبانی میکردند و از آن رژیم میخواستند با سرکوب و کشتار مردم جلوی انقلاب را بگیرد. بعد از انقلاب هم از همان فردای ٢٢ بهمن بساط انواع توطئه علیه انقلاب و نظام اسلامی را به راه انداختهاند
تا امروز.
اما اینکه از آن سو در جریان آن نهضت و اجرای کودتای ٢٨ مرداد چه میشود و چه نمیشود و اینکه خود ایرانیان در اجرای آن کودتا چه میزان دخیل بودند، خیلی پرداخته نمیشود. عنصر دیگری که در برخی روایتها پررنگ شده، مقصرجلوهدادن دکتر مصدق در جریان کودتا و به همان میزان تبرئه سایرین است.
در این رویکرد، اشکال اساسی دکتر مصدق اعتمادش به آمریکاییهاست. کودتای ٢٨ مرداد و شکست نهضت ملیشدن نفت به واسطه اعتماد دکتر مصدق به آمریکاییها صورت گرفت. معنی این روایت آن است که اگر مصدق به آمریکاییها اعتماد نمیکرد، آمریکاییها نمیتوانستند کودتای ٢٨ مرداد را به راه بیندازند و دولتش را سرنگون کنند. واقعیت آن است که کودتا اساسا اسباب و علل بسیار دیگری داشت و تنها چیزی که نقشی در آن نداشت، مسئله اعتماد کردن یا نکردن دکتر مصدق به آمریکاییها بود.
نقش عوامل داخلی
جایگاه و نقش کنشگران داخلی در کل آن ماجرا در سایه تقسیمبندی «حق و باطل» تعریف شدهاند. به این معنا که شاه، دربار، سرلشکر زاهدی، شعبان جعفری، اشرف پهلوی و... در کنار آمریکا و انگلستان و برعکس نقش دکتر مصدق، آیتالله کاشانی، دکتر حسین فاطمی و... در کنار ملت در طرف مقابل. واقعیت آن است که ٦٣ سال است که ما این سناریو را برای خودمان ساخته و پرداختهایم؛ اما مثل همه رویدادهای دیگر زندگی، آنچه برای یک طرف ماجرا «حق مطلق» است، برای طرف مقابل اینگونه نیست. از نظر ما ایرانیان، «حق» این بود که نفت تعلق به ملت ایران داشت و بالطبع عمده درآمدهای آن هم از آنِ ایرانیان بود.
بیاییم برای یک بار هم که شده، در موضوع ملیشدن نفت ببینیم طرف مقابل، یعنی انگلستان به موضوع چگونه مینگرد. البته مراد ما بههیچروی آن نیست که حق با انگلستان است؛ بلکه صرفا رفتن در ورای پارادایم سادهانگارانه که ما حق مطلق و در مقابل مخالفانمان باطل مطلق هستند. از نظر انگلیسیها، شرکت نفت یک قرارداد رسمی با دولت ایران منعقد میکند که براساس آن اگر در ایران به نفت میرسید، طبق قرارداد درصد مشخصی از درآمد آن به ایران تعلق میگرفت. همه هزینهها هم برعهده شرکت بوده است. نخستین و مهمترین نکته این قرارداد آن است که هیچ هزینهای برعهده ایران نبوده و ایران صرفا در سود سهیم بود. اگر شرکت ضرر میکرد یا به نفت نمیرسید، کوچکترین هزینه و زیانی متوجه ایران نمیشد. قبل از انگلیسیها هم اروپاییهای دیگری به دنبال یافتن نفت از اواخر قرن نوزدهم به این طرف به ایران (و مناطق دیگری که احتمال یافتن نفت وجود داشت) آمده بودند و بسیاری از آنها هم همه هستیشان را در بیابانهای جنوب و غرب ایران که حدس زده میشد دارای نفت است، از دست داده و دست از پا درازتر و ورشکسته ایران را ترک کرده بودند. ویلیام ناکس دارسی هم یکی از این ماجراجوها بود که برای یافتن نفت به ایران میآید و پس از پرداخت مبالغی به مسئولان ایران «امتیاز دارسی» را در سال ۱۹۰۱ از آنان اخذ میکند. او به مدت شش سال در بیابانها و تپهماهورهای خوزستان به جستوجوی نفت میپردازد. انگلیسیها مجبور بودند همه ماشینآلات و وسایلی را که برای حفاری و زندگی نیاز داشتند، با کشتی به بوشهر آورده و از آنجا با قاطر و شتر صدها کیلومتر پیموده و به بیابانهایی که امروزه آغاجاری، مسجدسلیمان و هفتکل نامیده میشوند، منتقل کنند. بیش از شش سال کارکنان دارسی زیر چادر در بیابانهای خوزستان به دنبال نفت بودند؛ اما به جای نفت به آب شور، صخره و ناکجاآباد میرسیدند. دارسی که قبل از آمدن به ایران یک میلیونر موفق بود و درآمد سرشاری از کشف معادن طلا در استرالیا و کشتیرانی به دست آورده بود، همه ثروتش را در جریان جستوجوی نفت در ایران از دست میدهد. بعد از چند سال مجبور میشود که از بانکها و دولت انگلستان قرض بگیرد؛ اما باز هم به نفت نمیرسد و سرانجام در پایان سال ششم ورشکسته و مقروض تصمیم میگیرد که به عملیات حفاری و جستوجو برای یافتن نفت پایان بخشیده و ایران را ترک کنند. برخی از تجهیزات و کارکنان دارسی ایران را ترک کرده، شماری دیگر هم در کشتی و مابقی هم در راه بندر بوشهر بودند که یکی از چاههای مسجدسلیمان به نفت میرسد. دارسی که عملا ورشکسته شده بوده و مقروض، مقداری از سهام شرکتش را به دولت انگلستان میفروشد؛ اما همانطور که گفتیم، هیچ ایرانیای حاضر نمیشود حتی یک سهم از او خریداری کند. بعد از رسیدن به نفت سهام شرکت چندین برابر شده و انگلیسیها زمین بزرگی را که ما امروزه به نام شهر آبادان میشناسیم، از شیخخزعل خریداری میکنند و با صرف میلیونها دلار پالایشگاه بزرگی در آن میسازند. نفت خام را از فاصله صدها کیلومتر با لولهکشی از مناطق مختلف خوزستان به آبادان منتقل میکنند. همه امور هم برعهده خود انگلیسیها بوده، از تأمین امنیت، بهداشت، آب آشامیدنی و احداث جاده تا مدرسه و بیمارستان. حسب امتیاز دارسی ١٦ درصد از درآمد، اگر به نفت میرسیدند، به دولت ایران تعلق میگرفت. طبیعی بود که وقتی انگلیسیها به نفت رسیدند و ایرانیها متوجه درآمد سرشار آن شدند، خواهان سهم بیشتر میشوند؛ اما پاسخ انگلیسیها هم روشن بود. ما با شما یک قرارداد داشتیم و حسب آن عمل کردهایم. مگر در زمانی که ما ورشکست شده بودیم و مجبور شدیم بساطمان را جمع کنیم و از ایران خارج شویم، از شما تقاضای ضرر و زیان کردیم؟ آیا از شما خواستیم که چون این همه هزینه کردهایم و به نفت نرسیدهایم، دولت ایران باید به ما کمک کند؟ آیا در زمان ناکامی ما، شما حاضر شدید مقداری از سهام شرکت خریداری کنید؟
بسیاری از خوانندگان ممکن است نگارنده را به جانبداری از انگلیسیها متهم کنند؛ اما همه هدفم آن است که بگویم طرح مسئله به صورت «سیاه و سفید»، سادهکردن موضوع است. آن چاه که آن روز در مسجدسلیمان یا آغاجاری به نفت رسید، بهراستی از آنِ چه کسی بود؟ آیا از آنِ ایرانیان بود که صاحب آن خاک و سرزمین میبودند؟ یا از آنِ انگلیسیها بود که هفت سال در بیابانهای آن مناطق و زیر چادر با مار و عقرب زندگی کرده بودند و حالا به نفت رسیده بودند؟ آیا پالایشگاه آبادان که سالها ساخت آن طول کشیده بود، از آنِ ایرانیان بود یا شرکت نفت؟ درعینحال این هم یک واقعیت دیگری است که از زمانی که انگلیسیها به نفت رسیدند، به جنوب ایران و در یک سطحی وسیعتر به کل ایران بهعنوان یک مستعمره، یک دارایی و ملک تلقشان نگریستند. و عملا از هیچ مداخله و انجام هر حق و ناحقی که برای حفظ و حراست از نفت بود، خودداری نکردند.
ما هر بار که سر وقت موضوع ملیشدن نفت رفتهایم، مسئله را صرفا از دید خودمان مطرح کردهایم. انگلستان هم بالطبع یک طرف دیگر مرافعه بود و استدلالهای خودش را داشت.
در عین حال همانطور که پیشتر اشاره داشتیم صرفنظر از «اما» و «اگر»های حقوقی و فلسفی، صرفنظر از آنکه ایرانیان در کشف، حفاری، استخراج، پالایش، حملونقل و سایر مراحلی که نفت خام از صدها متر زیر زمین به دست آمده و تبدیل به یک فراورده ارزشمند و دلار میشد، ایرانیان چقدر سهم داشتند و انگلیسیها چقدر، ما چقدر زحمت کشیده و سرمایهگذاری و ریسک کرده بودیم و متقابلا انگلیسیها چقدر، واقعیت تلخ آن بود که بخش عمده درآمدهای نفتی به حساب انگلیسیها ریخته میشد و درآمد ایران بسیار ناچیز بود و باز همانطور که پیشتر اشاره داشتیم، در مقایسه با استانداردهای قراردادهای آن مقطع (دهه۱۹۵۰) هم درآمدهای ایران ناچیز بود. در همان مقاطع شرکتهای نفتی آمریکایی که وارد خاورمیانه شده بودند، در عربستان، کویت و سایر مناطق قراردادهای موسوم به ٥٠-٥٠ با کشورهای دیگر منعقد میکردند. یعنی نصف درآمد کمپانیهای نفتی از آن شرکت و نصف دیگر از آن کشورهای صاحب نفت بود. سهمی که در قراردادهای جدید به کشورهای نفتی میرسید، بهمراتب بیشتر از سهم دریافتی ایران بود. بنابراین مسئله «استیفای حقوق ملت ایران»، مسئلهای جدی و واقعی بود.
ملیشدن صنعت نفت
میرسیم به مبحث دیگری که باز درخصوص موضوع «ملیکردن نفت» همواره آن را فرض گرفتهایم که درست بوده. آیا ملیکردن نفت تنها راه استیفای حقوق ملت ایران بود؟ آیا هیچ راه دیگری برای افزایش درآمدهای ایران وجود نداشت؟ نکته دیگری که توسط برخی از مسئولان وقت ایران در پاسخ به اصرار دکتر مصدق مبنی بر «ملیکردن» مطرح شده بود آن بود که بهفرض ملیکردن هم با موفقیت صورت گیرد، انگلستان هم قبول کند و کل صنایع و تأسیسات نفت را به ما واگذار کند، آیا ما ایرانیان میتوانیم آن صنعت عظیم را اداره کنیم؟ پاسخ مصدق آن بود که ما بنا نداریم انگلیسیها و متخصصان و کارشناسان نفتی را اخراج کنیم. آنها میتوانند همچنان در ایران و صنایع نفت باقی بمانند؛ منتها به عنوان کارکنان دولت ایران. به عبارت دیگر، دولت ایران میشود «کارفرما» و شرکت نفت میشود «پیمانکار» که در استخدام ایران است. منتها مشکل این بود که آیا انگلیسیها حاضر بودند شرکت نفت و تأسیساتی را که در ٥٠ سال ایجاد کرده بودند در اختیار ایرانیان قرار دهند و صرفا مقداری خسارت دریافت کنند و در استخدام دولت ایران درآیند؟ پاسخ انگلیسیها «نه» قاطع به پیشنهاد مصدق بود.
آنچه مسئله «ملیکردن» را پیچیده کرده بود این واقعیت بود که «ملیکردن» بهتدریج از یک مسئله حقوقی (استیفای حقوق ملت ایران) خارج و بدل به یک رویارویی و مبارزه استقلالطلبانه و آزادیخواهانه بر ضد استیلای ٢٠٠ساله انگلستان در ایران شد. به بیان دیگر، مسئله صرفا این نبود که انگلستان درصد سهم ایران را افزایش دهد یا قرارداد ١٩٣٣ اساسا کنار گذاشته و قرارداد جدیدی منعقد شود. همه بغض و کینههای تاریخی ایرانیان علیه استیلا و علیه «آقایی» و «سروری» انگلستان در ایران، علیه دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم آن کشور در ایران، علیه زورگوییهای آن ابرقدرت به ایرانیان، همه متمرکز شده بود در آرمانی به نام ملیشدن نفت. مهم نبود که آیا ایرانیان قادر به اداره تأسیسات عظیم نفتی بودند یا نه؟ مهم نبود که آیا شرکت حاضر بود سهم بیشتری به ایران بدهد یا نه؟ مهم این نبود که دادگاه بینالمللی لاهه حق را به ایران داده بود یا به انگلستان؛ مهم این بود که ملیشدن نفت بدل شده بود به یک اسطوره ملی، یک آرمان ملی، یک آرزوی ملی، یک خواست و اراده ملی و مصدق در رأس آن آرمان و اراده ملی قرار گرفته بود. آن امواج و احساسات ملیگرایانه و استقلالطلبانه، آنقدر نیرومند شده بود که نهتنها ٢٠ میلیون جمعیت ایران را به حرکت درآورده بود بلکه آن امواج خود دکتر مصدق و سایر رهبران جبهه ملی را هم از جا کنده بود. درواقع احساسات و عواطف ناسیونالیستی که ملیشدن به راه انداخته بود، آنقدر نیرومند بود که حزب توده را با آن همه عظمت و پیشاهنگی که در میان جریانات ترقیخواهانه و روشنفکری کشور داشت، وادار به سکوت کرده بود. حزب بر سر دوراهی سختی قرار گرفته بود. از یک سو همراهیاش با جریان نیرومند ملیکردن باعث میشد عملا برود زیر پرچم دکتر مصدق ناسیونالیست، لیبرالآریستوکرات که حاضر به دشمنی با آمریکا به عنوان امپریالیسم نبود و از سویی دیگر اگر زیر پرچم دکتر مصدق و ملیشدن نفت نمیرفت، با محبوبیت عظیمی که ملیشدن به راه انداخته بود و بسیاری از هواداران حزب را هم به سمت خود جلب کرده بود، نمیدانست چگونه کنار بیاید. دربار، اشراف، ملاکین، وکلای محافظهکار مجلس، رجال و شخصیتهای سیاسی انگلوفیل هم مانند حزب توده در مقابل سیل خروشان عظیمی که نهضت ملیشدن نفت به راه انداخته بود، مجبور به سکوت شده بودند. برخی هم حتی از روی اعتقاد یا فرصتطلبانه به آن پیوسته بودند. قدرت و شدت امواج و احساسات ملیگرایانه علیه امپراتوری و ابرقدرت بریتانیا را میتوان در نخستوزیری خود دکتر مصدق متجلی دید. با اینکه نه شخص شاه، نه دربار، نه اکثریت مجلس و نه بسیاری از رجال و چهرههای مقتدر و بانفوذ کشور موافق نخستوزیری دکتر مصدق نبودند، اما امواج سیاسی -اجتماعی بهراهافتاده در جریان ملیشدن آنقدر نیرومند بودند که مصدق به آسانی نخستوزیر شد.
طبیعی بود که امواج احساسات آرمانگرایانه ناسیونالیستی که ملیشدن به راه انداخته بود (همانند احساسات ملی دیگر) دیر یا زود فروکش میکرد و باز همانند بسیاری از وضعیتهای مشابه، واقعیتهای تلخ و عریان اقتصادی دیر یا زود باعث فروکشکردن احساسات سیاسی- ناسیونالیستی میشدند.
همه آنان که در فضای آرمانگرایانه سالهای ٣١-١٣٣٠ مجبور شده بودند مخالفتشان با دکتر مصدق را قورت بدهند، با ظهور نخستین علائم فروکشکردن آن موج در ابتدا شروع به انتقاد، سپس اعتراض و مخالفت و در پایان هم تلاش در سرنگونی علیه دکتر مصدق کردند. افزایش مشکلات و دردسرهای بیشتری که مصدق در اداره کشور با آن روبهرو شده بود، از یکسو و حلنشدن مناقشه نفت با انگلستان از سوی دیگر، نهتنها مخالفین وی، بلکه شماری از طرفداران او را هم بهتدریج به بیتفاوتی در قبال برکناریاش سوق داده بود.
عملکرد دولت مصدق
نفس مقوله ملیکردن نفت و درست یا نهچندان درستبودن آن به کنار، موضوع مهم دیگری که امسال در سالگرد ٢٨ مرداد و البته همه ٦٢سال قبل از آن، کمتر بررسی شد، عملکرد دولت مرحوم دکتر مصدق بعد از ملیشدن و در جریان مذاکرات است. بعد از ملیشدن و نخستوزیرشدن دکتر مصدق در اردیبهشت ١٣٣٠، مذاکرات مفصلی میان ایران و انگلستان با میانجیگری آمریکاییها صورت گرفت. هدف آن مذاکرات شکستن بنبست اختلافات میان ایران و انگلستان و یافتن یک راهحل مرضیالطرفین بود. بالطبع انگلستان کاملا مخالف ملیشدن نفت بود و ایران کاملا موافق. انگلستان معتقد بود که یک قرارداد دوجانبه قانونی با دولت ایران داشته و حسب آن قرارداد یا توافق، نه ایران و نه انگلستان نمیتوانستند یکجانبه قرارداد را فسخ کنند. لندن استدلال میکرد که در قرارداد، پیشبینی شده بود اگر هر یک از طرفین ایراد، دعوا و ادعایی میداشتند، یا فکر میکردند حقی از آنان سلب شده، یا طرف مقابل مواردی از قرارداد را درست عمل نکرده یا هر موضوع دیگری، مسئله باید به داوری و حکمیت که در قرارداد پیشبینی شده بود، ارجاع میشد. نه ایران و نه انگلستان، حسب قرارداد ١٩٣٣ نمیتوانستند یکجانبه آن را نقض کنند. قبل از ادامه بررسی موضوع نحوه برخورد دکتر مصدق در جریان مذاکرات بعد از ملیشدن نفت، مجبور هستیم آمریکا و نقش آن کشور در جریان مذاکرات را هم به بحثمان بیفزاییم. همانطور که پیشتر اشاره شد، اگر نگفته باشیم که آمریکاییها در ابتدای ملیشدن از ایران جانبداری میکردند، دستکم علیه ما هم نبودند و یقینا از انگلستان هم جانبداری نمیکردند. واشنگتن «اوریل هریمن» را به عنوان مذاکرهکننده اصلی میان ایران و انگلستان انتخاب کرده بود. او تلاش زیادی کرد تا بتواند راهحلی در برونرفت از مناقشه میان ایران و انگلستان بیابد. راهحلها یا فرمولهایی هم در ماههای بعدی طراحی کرد، اما متأسفانه همه تلاشهای میانجیگرانه آمریکاییها بینتیجه ماند.
همانطور که گفتیم تحقیقات منصفانه و بیطرفانهای تاکنون درباره این مذاکرات صورت نگرفته. آیا راهحلها یا پیشنهادهای آمریکاییها منصفانه بودند؟ آیا امکان مصالحه وجود داشت؟ آیا مصدق بیش از اندازه سرسختی نشان میداد یا برعکس انگلستان حاضر به دادن هیچ امتیازی نبود؟ برخی از پیشنهادها یا راهحلهایی که آمریکاییها پیدا و طراحی کرده بودند، میتوانستند راهگشا باشند.
در یکی از راهحلها که به نام بانک جهانی شهرت پیدا کرده بود، مسئله مناقشهبرانگیز مالکیت صنایع نفت (اینکه آیا تعلق به انگلستان داشتند یا ایران) به صورت معلق باقی میماند تا در یک آیندهای ایران و انگلستان روی آن موضوع میتوانستند به توافق برسند. فعلا آن تأسیسات که عملا تعطیل شده بودند به راه میافتادند و تولید و صادرات نفت از سرگرفته میشد. بانک جهانی بهعنوان «سرپرست موقت» اداره تأسیسات نفت را از انگلیسیها تحویل میگرفت؛ متخصصان و کارشناسان انگلیسی بازمیگشتند و تولید و صادرات نفت از سر گرفته میشد. بخشی از درآمد حاصله از فروش نفت به ایران داده میشد؛ بخشی شرکت، مقداری هم بانک جهانی به عنوان مدیریت برمیداشت و الباقی به حسابی ریخته میشد تا اگر قرار میشد ایران بابت دراختیارگرفتن تأسیسات شرکت به آن غرامت بدهد از آن محل پرداخت کند. این فرمول به نسبت وضعیتی که ایران تا قبل از ملیشدن در آن قرار داشت و به نسبت وضعیتی که بعد از کودتا در آن قرار گرفت بسیار مناسبتر میبود. در عین حال این راهحل یا توافق، یکی از بزرگترین خواستههای ایران و شخص دکتر مصدق را که عبارت بود از؛ برکناری انگلیسیها از مدیریت شرکت نفت و به تعلیقدرآمدن مالکیت آنان از نفت را تحقق میبخشید. اهمیت این راهحل بهواسطه موضوع پیچیده ادعای تاریخی مالکیت لندن بر نفت ایران میبود. انگلیسیها همانطور که گفتیم حسب امتیاز دارسی و توافق ١٩٣٣ خود را صاحب صنایع نفت میدانستند. از سوی دیگر مصدق مُصر بود که حق مالکیت آنها از منابع و کلیه تأسیسات نفتی کشور باید سلب شده و در اختیار دولت ایران قرار گیرد. انگلیسیها صرفا میتوانند بهعنوان کارکنان دولت ایران در صنایع نفتی حضور داشته باشند و نه مالکین آن صنایع. فرمول بانک جهانی گام بزرگی در جهت خواسته اصلی ایران که سلب مالکیت انگلیسیها میبود، برمیداشت. تملک انگلیسیها بعد از نیمقرن دستکم به حالت تعلیق درمیآمد. نکته مهم دیگر آن توافق در شکستهشدن انحصار مدیریتی انگلیسیها بر تأسیسات نفتی کشور میبود. مدیریت تأسیسات در دست بانک جهانی قرار میگرفت و جدای از آنکه انگلیسیها برای بانک جهانی کار میکردند، راه برای ورود ایرانیان و غیرایرانیان به اداره صنایع نفتی باز میشد و بالاخره تحول مهمی برای درآمدهای ایران ایجاد میشد. به جای آنکه درآمد ایران یک درصدی از سود یا فروش باشد، ما شریک در درآمد از هر بشکه نفت میشدیم. هر یک بشکه نفتی که صادر میشد، سهم معینی از آن به ایران تعلق میگرفت. اینکه چرا مصدق آن راهحل را قبول نکرد؛
و اینکه اساسا چرا ماهها مذاکرات نفتی راه به جایی نبرد، معمایی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته. یک نظر آن است که مصدق احساس میکرد، اگر با انگلیسیها به توافق برسد، مخالفین و رقبای وی، از جمله حزب توده و آیتاللهکاشانی او را متهم به سازش با انگلستان خواهند کرد؛ مستقل از آنکه ذات توافق چگونه بوده باشد.
برخی از مخالفان و منتقدان مصدق درعین حال معتقدند که او چندان به دنبال دستیابی به توافق در مورد نفت نبود و ترجیح میداد انگلیسیها او را برکنار کنند تا همچنان همانند یک قهرمان ملی باقی بماند.
به هر حال واقعیت هرچه بود، به نظر میرسد دکتر مصدق چندان اصرار و اشتیاقی به مصالحه و رسیدن به یک توافق با انگلیسیها نداشت. واضح است که هر نوع مصالحهای با شرکت نفت مستلزم دادن امتیازاتی از سوی ایران بود. راهحل او خلاصه میشد در سلب مالکیت کامل از شرکت نفت و تحویلگرفتن صنایع و تأسیسات از انگلیسیها. مدیریت صنایع نفت باید در دست ایرانیان قرار میگرفت و ایران میتوانست متخصصان و شرکتهای نفتی غربی را برای اداره شرکت نفت دعوت کند. انگلیسیها میتوانستند در صنایع نفت باقی بمانند اما به عنوان کارکنان دولت ایران و بالاخره درخصوص تأسیسات نفتی که توسط شرکت ایجاد شده بود مصدق حاضر به پرداخت غرامت بود. پرداخت غرامت هم از محل درآمدهای آینده ایران از نفت باید صورت میگرفت چون کشور درآمد دیگری نداشت. حاجت به گفتن نیست که هیچیک از این خواستهها مورد قبول شرکت نبود. بنبست مذاکرات و تداوم بحران نفت نتایج زیانباری برای ایران و مصدق دربر داشت. نخست آنکه انگلستان در نگاه منفیاش به مصدق مبنی بر اینکه هیچ توافقی با وی ممکن نیست و چارهای به جز برکناری وی وجود ندارد، ثابتقدمتر شد.
لندن معتقد بود بغض و کینه مصدق نسبت به انگلیسیها آنقدر زیاد است که او تن به هیچ مصالحه و توافقی نخواهد داد. به بنبسترسیدن مذاکرات انگلیسیها را دیگر کاملا مجاب کرده بود که مادام که مصدق بر سر کار باشد، به هیچ توافقی نمیتوان در مورد نفت دست یافت و بنابراین هیچ چاره دیگری به جز سرنگونی وی وجود ندارد.
تحول بعدی که شکست مذاکرات به بار آورد، تغییر موضع آمریکاییها بود. واشنگتن همانطور که پیشتر اشاره داشتیم در ابتدا هم با ملیشدن نفت همراهی داشت و هم نگاهش به دکتر مصدق مثبت بود. آمریکاییها که در آن مقطع نگران رخنه و نفوذ اتحاد شوروی و قدرتگرفتن کمونیستها در ایران بودند، نگاه مثبتی به مصدق ناسیونالیستلیبرال داشتند و او را مانعی بر سر راه نفوذ کمونیسم و قدرتگرفتن حزب توده در ایران میپنداشتند. اما از یک سو جمهوریخواهان در انتخابات سال ١٣٣١ به قدرت رسیده بودند و از سویی دیگر بحران نفت نتوانسته بود به یک سرانجام برسد. تلاشهای آنها برای یافتن راهحل بینتیجه مانده بود. بهتدریج آمریکاییها هم متمایل میشدند به راهحل لندن؛ اینکه با بودن مصدق راهحلی برای برونرفت از بنبست نفت وجود نداشت و به نظر میرسد که چاره کار برکناری وی باشد.
حزب توده و جریان چپ
تیر خلاص را در شقیقه دکتر مصدق در رابطه با آمریکاییها حزب توده شلیک کرد. قدرتگرفتن روزافزون حزب چپگرا و کمونیست توده که مورد حمایت کامل روسها بود، واشنگتن را مجاب کرد که تداوم دولت مصدق نهتنها ممانعت از بهقدرترسیدن کمونیستها در ایران نمیکند، بلکه برعکس دارد راه را برای بهقدرترسیدن چپهای طرفدار روسیه در ایران هم هموار میکند. واشنگتن احساس میکرد به کمک و حمایت روسها، حزب توده دیر یا زود مصدق و دربار ضعیفشده را سرنگون خواهد کرد و با برچیدن سلطنت دست به یک انقلاب چپگرایانه مورد حمایت روسها خواهد زد. حلنشدن بحران نفت در داخل کشور نیز باعث شده بود شماری از مخالفان مصدق و حتی کسانی که در ابتدا از وی حمایت هم میکردند، بهتدریج متمایل به برکناری وی شوند. قطع درآمدهای نفتی و محاصره آبادان وضع اقتصادی کشور را در شرایط نامطلوبی قرار داده بود. طیف مخالفان مصدق در داخل کشور هم حالا جدیتر و نیرومندتر شده بود. همانند آمریکاییها، قدرتگرفتن روزافزون حزب توده در میان جریانات مذهبی و محافظهکار نیز نگرانیهای جدی را ایجاد کرده بود. برخی از شعارها و تحرکات رادیکال حزب توده بدون تردید باعث افزایش ترس و نگرانی شماری از علما، روحانیون و جریانات محافظهکار مذهبی از تداوم دولت مصدق شده بود. شواهدی در دست است که نشان میدهد با وجود آنکه به واسطه تیرگی روابط میان ایران و انگلستان سفارت آن کشور در تهران تعطیل شده بود، با این حال جریانات وابسته به انگلستان تعمدا شعارهای چپگرایانه انقلابی مشابه حزب توده علیه روحانیت، اسلام، دربار، برچیدن سلطنت و اعلام جمهوری و اینکه به زودی در نتیجه یک انقلاب تودهای یک حکومت کمونیستی در ایران به قدرت خواهد رسید و شعارهایی از این دست میدادند تا مردم به خصوص اقشار و لایههای متدینتر را به وحشت و نگرانی از وضعیت کشور بیندازند.
نکته پایانی
نکتهای که درخصوص ملیشدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد باید ذکر کرد، نحوه وقوع خود کودتاست. کودتای ٢٨ مرداد اساسا اینگونه نبود که از ساعات نخست روز ٢٨ مرداد اهالی تهران بیدار و متوجه شوند که تانکها و زرهپوشهای نظامی در مراکز تهران و خیابانهای اصلی پایتخت ظاهر شدهاند و مراکز مهم و حساس حکومتی را اشغال کرده یا به محاصره خود درآوردهاند. حدود ساعت ٧/٣٠ صبح روز ٢٨ مرداد چند صد نفر از نظامیان که لباس غیرنظامی به تن کرده بودند، بهعلاوه شماری از زنان بدکاره منطقه بدنام تهران به همراه لاتها، چاقوکشها و بارفروشان میدان ترهبار تهران از مناطق جنوب شهر تهران حرکت کرده و درحالیکه شعار «جاوید شاه» میدادند، با کامیون، سواری و وانت به طرف مرکز شهر حرکت میکنند. رفتهرفته بر تعداد آنها افزوده میشود و حدود ساعت ١٠ صبح به هزاران نفر بالغ میشوند و تا ظهر تعدادشان به دهها هزار نفر میرسد.
ساعت١:٣٠ بعدازظهر رادیو را به اشغال خود درمیآورند و سپس وارد کاخ نخستوزیری محل استقرار دکتر مصدق میشوند. اطرافیان دکتر مصدق او را از پشت ساختمان خارج میکنند. مهمترین سؤالی که ما در این ٦٣ سالی که از کودتا میگذرد از خودمان نخواستهایم بپرسیم آن است که در فاصله هشت صبح تا یک بعدازظهر که آن جمعیت از چندصد نفر به دهها هزار نفر رسیده و موفق به تصرف رادیو و کاخ نخستوزیری میشوند، طرفداران دکتر مصدق کجا بودند؟ چرا به طرفداری از او هیچ حرکتی انجام نمیدهند؟ ١٤ ماه قبل از ٢٨ مرداد، در ٣٠ تیر ١٣٣١ و بهدنبال بالاگرفتن اختلافات دکتر مصدق با شاه بر سر کنترل ارتش (مصدق میخواست وزارت جنگ و کنترل ارتش را خود به دست گیرد اما شاه موافق نبود) دکتر مصدق استعفا میدهد و شاه احمد قوامالسلطنه را جانشین او میکند. بلافاصله بعد از اعلام این خبر، هزاران نفر به طرفداری از دکتر مصدق به خیابانها ریخته و با وجود تیراندازی و کشته و مجروحشدن بسیاری به تظاهرات و اعتراضاتشان ادامه میدهند. سرانجام پس از سه روز شاه تسلیم شده و مجددا دکتر مصدق را به نخستوزیری منصوب میکند. در تقویم ما این واقعه به نام «قیام ملی ٣٠ تیر» معروف شده است. فاصله میان قیام ملی ٣٠ تیر تا کودتای ٢٨ مرداد ١٤ ماه بیشتر نیست. چرا بسیاری از مردمی که در ٣٠ تیر در حمایت از مصدق آنگونه پایداری از خود نشان داده بودند، ١٤ ماه بعد و در چهار الی پنج ساعتی که شاهد تظاهرات طرفداران شاه بودند، هیچ حرکتی از خود نشان نمیدهند؟ آیا میتوان نتیجهگیری کرد که در آن ١٤ ماه محبوبیت دکتر مصدق کاهش پیدا میکند؟ اگر چنین فرضی را نپذیریم، درآنصورت چه عوامل دیگری میتوانسته باعث بیتفاوتی طرفداران او شده بوده باشد؟ آیا اساسا این فرض که طرفداران دکتر مصدق روز ۲۸مرداد به طرفداری از او حرکتی نمیکنند، چقدر میتوانسته درست بوده باشد؟ به عبارت دیگر، ما داریم فرض میکنیم مصدق همچنان طرفداران زیادی داشته و در نتیجه با شگفتی میپرسیم پس چرا در ۲۸ مرداد واکنشی نشان ندادند؟ آیا بهراستی اینگونه بوده و مردم زیادی در ۲۸ مرداد همچنان از او حمایت و طرفداری میکردهاند؟ اینها پرسشهایی هستندکه ما در خلال ۶۳ سالی که از کودتای ۲۸مرداد میگذرد نخواستهایم آنها را مطرح کنیم. در عوض ترجیح دادهایم بهجای این دست پرسشها، همه تقصیرات را بر گردن دیگران بیندازیم. اما نه از بسیاری از واقعیتهای نهضت ملیشدن نفت میتوان گریخت و نه از واقعیتهای کودتای ٢٨ مرداد.
یکی از واقعیتهای تلخ کودتای ٢٨ مرداد آن است که این درست است که آمریکاییها و انگلیسیها آن را طراحی کردند، اما هیچکدام حتی یک سرباز یا نیروی غیر نظامی وارد ایران نکردند. چون دهها هزار نفر از مردم ایران بهعلاوه کسر شایانتوجهی از رجال و شخصیتهای مذهبی، سیاسی، نظامی و بانفوذ کشور در خدمت کودتا و ساقطکردن دولت دکتر مصدق درآمده بودند.
کلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت، متعلق به روزنامه «شرق» است.اینجا