وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

«من ایران و ایرانی را نه فقط دوست داشته بلکه پرستش می‌کنم... . مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد. قدمی برخلاف رضای خدا و صلاح مملکت برنداشتم... . به تصدیق دوست و دشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشته‌ام، آنچه کرده‌ام مطابق حکم بوده و از قضا احکام هم به حق صادر می‌شده است و گمان ندارم در تاریخ ایران و مخصوصا در تاریخ مشروطیت چنین نظم و ترتیبی به ظهور و بروز رسیده باشد.

به مدد نامه‌هایی که از او باقی مانده، اکنون ما چیزهای بیشتری از کلنل می‌دانیم؛ خلبان شاعر شورشی، نخستین ایرانی‌ای که هواپیما راند و از آن بالا زمین را نگریست؛ اما سرنوشتش این بود که نه در سقوط هواپیما، بلکه به اتهام سرپیچی از حکومت مرکزی، شورشی لقب بگیرد و درحالی‌که می‌توانست از ایران خارج شود، بماند، بجنگد و کشته شود. کینه قوام‌السلطنه از او مربوط به دورانی که والی خراسان بود، کار خود را کرد و پسیان را به کشتن داد. «عبدالله کوثری» مترجم کتاب «کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی در ایران» در مراسم رونمایی از این کتاب گفته است: «در مشهدی که قبر کلنل در آن است و تمام اتفاقات مربوط به او در همین‌جا افتاده، بسیاری کلنل را نمی‌شناسند». پسیان در ١٠ مهر ١٣٠٠ در قوچان کشته شد.  کلنل در سال١٢٧٠خورشیدی در تبریز متولد شد. اصلیتش قفقازی است و پدرانش پس از عقد قرارداد گلستان زیر بار رعیتی خارجی نرفتند و راه وطن آبا و اجدادی را در پیش گرفتند. او هم در مدرسه و مکتب و سپس چند ماه در مدرسه لقمانیه درس خواند.
کلنل برای تکمیل تحصیلات به تهران رفت و وارد مدرسه نظام شد؛ وزارت جنگ او و ٩ نفر دیگر را برخلاف میل و رضایت خودشان از مدرسه خواست و با رتبه نایب‌دومی (ستوان‌دومی) وارد خدمت کرد. با معرفی «کلنل کسترزیش»، معلم مدرسه، نزد ژنرال یالمارسون رفت و به اسم داوطلب شش ماه در یوسف‌آباد در سمت معلم، متعلم و مترجم خدمت کرد. با اینکه قرار نبود قبل از پایان دوره مدرسه صاحب‌منصبان ژاندارمری، کسی از میان داوطلبان، صاحب رتبه شود، خدماتش نظر صاحب‌منصبان سوئدی را جلب کرد و در اول ماه ششم، به درجه‌ سروانی نائل شد و به سمت آجودان مترجمی ریاست گروهان «سیراب» مأمور به خدمت در همدان شد. یک ماه قبل از اختتام دوره مدرسه به ریاست یک اسکادران منصوب و عازم بروجرد شد و در اولین برخورد با شورشان لر با ١١ نفر از عده خود مجروح شد، پس از بهبودی زخم، در اغلب جنگ‌های بروجرد شرکت کرد.  «هوگو اردمان» در کتابش به نام «جهاد در سفر ایران» درباره کلنل گفته است: «در میان هم‌وطنان خود نفوذ بزرگی داشت و جنگ را با مهارت تمام اداره می‌کرد و شخصا دارای شجاعت بزرگی بود و همین استعداد بود که بارها جنگ را به نفع ما پایان داد. شبانگاه صدای مهیب و مؤثر مارش ژاندارمری ایران بلند شد که خود محمدتقی‌خان، آن دلیر دلیران در حضور سرکردگان ایران می‌خواند. برای شنیدن این آواز که حزن مرگ می‌آورد و با این همه تأثیر قوت و سطوت داشت و از گلوله‌ریزان و مرگ شیرین یاد می‌کرد و زمان و مکان موافق بود و این آواز را یک ایرانی می‌خواند که صفات شهامت و شجاعت را با یک وطن‌پرستی آتشین جمع کرده بود. صدای تقی‌خان در سینه این شب هولناک فروپیچید و مرگ را برای کشتگان، مقدس و آسان نمود؛ مرگی که خود او چندین‌بار خود را به کام او انداخت و ماها را در سخت‌ترین مواقع نجات داد». مرور زندگی شخصی محمدتقی‌خان نشان از هوش و ذکاوت منحصربه‌فرد او دارد؛ او که در ماه می ١٩١٧ برای معالجه ورم کبد از ژاندارمری کناره‌گیری کرده بود، به آلمان رفت و همان‌جا بود که وارد خدمت هوانوردی شد. اما پس از گذراندن دوره و ٣٣ پرواز، بیمار شد و در نتیجه درخواست داد به قسمت پیاده منتقل شود و تا شکست آلمان و متارکه جنگ جهانی اول در خدمت ارتش آلمان بود. همان‌جا ریاضیات عالیه و موسیقی یاد گرفت و مختصری از سرودهای ژاندارمری و اشعار ملی ایران را به اسامی «سه سرود ملی و هفت آواز محلی ایرانی» با مختصری مقدمه به زبان آلمانی به چاپ رساند که فوق‌العاده توجه موسیقیدان‌های آلمانی را جلب کرد. تعدادی از رگلمان‌های مختلف را هم ترجمه و آماده چاپ کرد که به‌دلیل نداشتن استطاعت مالی موفق به چاپ آنها نشد. از آلمان به سوئیس رفت و بعد عازم ایران شد. کلنل ایرانی تا تاریخ سقوط کابینه وثوق‌الدوله در ایران بی‌کار بود؛ اما او در این مدت از فرصت استفاده کرد و «تاریخچه تصنیف لامارتین» را که مقداری از آن در روزنامه آگاهی در مشهد چاپ شد، ترجمه کرد.
آغاز پایان
بالاخره او را برای ساماندهی به وضعیت ژاندارمری خراسان به آنجا فرستادند. او هم اداره را از کفیل تحویل گرفت و مشغول کار شد. تقدیر او از همان‌جا بود که رقم خورد و قوام‌السلطنه کینه‌اش را به دل گرفت. پس از کودتای سوم اسفند ١٢٩٩، از حکومت مرکزی دستور رسیده بود که والی خراسان، قوام‌السلطنه را دستگیر و روانه زندان کند و بخشی از اموال او از جمله ٣٦ اسب را مصادره و داغ ژاندارمری بر آنها بزند، او هم چنین کرد. خودش می‌نویسد: «من به خراسان خدمت کرده‌ام، من مردی خدمتگزار دولتم و اگر روزی قوام‌السلطنه را توقیف کردم، به امر دولت مرکزی بوده است. حتی به من امر شد که او را تلف کنم؛ ولی من این امر را اطاعت نکردم، زیرا قوام‌السلطنه در هیچ محکمه رسمی محکوم به مرگ نشده بود و کشتن او را وظیفه خود نمی‌دانستم و تحت‌الحفظ وی را به مرکز فرستادم تا خودشان هرچه می‌خواهند بکنند»؛ اما قوام پس از اعزام به تهران آزاد شد و در مقام صدارت قرار گرفت و ضمن تصویب‌نامه‌ای، مبلغ ٥٠ ‌هزارتومان بابت «اموال منهوبه» از خزانه فقیر ملت دریافت کرد.  پس از سه ماه و سه روز کابینه سیدضیاء که از پنجم حوت ١٢٩٩ با صدور دستخط شاه روی کار آمده بود، سقوط کرد، در این مدت خراسان آرام بود و کلنل، وظیفه‌شناس. از ماهیت حکومت ٩٣روزه هم بی‌خبر بود؛ از روی همین وظیفه‌شناسی و وظیفه‌مندی و نگاهی که از دوردست به حکومت مرکزی داشت، در رد دادخواهی محبوسان تهران در زمان سیدضیاء مطالبی نوشت و متمم آن را در١٣ تیر١٣٠٠ منتشر کرد. «من ایران و ایرانی را نه فقط دوست داشته بلکه پرستش می‌کنم... . مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد. قدمی برخلاف رضای خدا و صلاح مملکت برنداشتم... . به تصدیق دوست و دشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشته‌ام، آنچه کرده‌ام مطابق حکم بوده و از قضا احکام هم به حق صادر می‌شده است و گمان ندارم در تاریخ ایران و مخصوصا در تاریخ مشروطیت چنین نظم و ترتیبی به ظهور و بروز رسیده باشد. من اولین کسی هستم که حساب وجوه دریافتی ایام تصدی خود را به میل و رضای خاطر خود پس داده و از بودجه مصوبه ایالتی فقط آن مقدار به خرج آوردم که استحقاقش را داشتم و برای پرداخت مستمری‌های فقراء و ضعفاء لازم و واجب بود برای اولین دفعه اعانه‌ای که برای قشون گرفته می‌شد به همان مصرف خودش رسانده و به کمک صاحب‌منصبان لایق و فداکار خود و به سرعت برق چندین باطالیان پیاده و فوج سوار حاضر خدمت نموده با صاحب‌منصبان یک باطالیان شش مقابل آن‌را اداره کردم. در حکومت من چندین فقره حساب‌های پیچ در پیچ مؤدیان مالیاتی که سال‌ها مطرح مذاکره وزارتخانه‌ها بوده و بجایی نرسیده بود خاتمه یافت. اشرار نامی خراسان مثل خداوردی الله وردی مرسل دین محمد حضرتعلی و غیره که با اردوهای دوسه‌هزار نفری و مخارج گزاف دستگیری‌شان ممکن نبود دستگیر کردم و به مجازات اعمال جنایت‌کارانه خود رسیدند. حل و تصفیه مسائل سرحدی شروع به اصلاحات بلدی اتحاد شکل قوای نظامی خراسان و انتظام ادارات و شعبات مختلفه آن از یادگاری‌های فراموش‌نشدنی دوره حکومت و ریاست من است. بالاخره این در حکومت من و پیشنهاد من بود که دولت وقت برای اصلاح آستانه مقدس تصمیم گرفته برجوع این مأموریت مقدس خستگی‌ها و دلتنگی‌های مرا جبران نمود...».
به سوی سرنوشت

مشخص است که کلنل دل نگران آینده است. آینده‌ای که حالا قوام‌السلطنه در آن قدر قدرت است و برای همین به صمصام‌السلطنه بختیاری می‌نویسد: «طرفدار جنگ داخلی نیستم... لیکن... نسبت به دولت و مخصوصا شخص رئیس الوزرا به دلایل کافی که در دست است اعتماد و اطمینان ندارم اگر... ضمانت فرمائید که کابینه حاضره به مواعید خود وفا خواهد نمود به نام شرافت و درست‌قولی ایلیاتی که در حضرت اشرف سراغ دارم تسلیم محض خواهم شد و در این صورت استدعایی که خواهم داشت همان ابقاء مسیو دبوا است». در نامه‌ای که شهریور ١٣٠٠ برای کاظم‌زاده، مدیر مجله ایرانشهر و مقیم برلین ارسال می‌کند، می‌نویسد: « پس از تغییر کابینه از حکومت منفصل لیکن مجبورا به ریاست قوامی نظامی برقرار شدم مایل به خدمت نبودم یعنی کسی را طالب خدمت نمی‌دیدم. بالاخره در ١٥ اسد مجددا به خواهش اهالی و به امر وجدان خود امورات حکومتی را نیز عهده‌دار شدم لیکن به فرض رئیس‌الوزراء دولت تقاضای اهالی را تاکنون قبول نکرده و آقای صمصام‌السلطنه را به ایالت تعیین کردند که در تهران هستند و ایشان بنده را کفیل فرموده‌اند. خلاصه به امر مرکز رئیس کل قوا و بخیال اهالی و خودم فرمانفرمای ایالت خراسان و عهده‌دار امورات لشکری و کشوری می‌باشم و دیشب آخرین تلگراف اتمام حجت را به مجلس و وزراء مختار و تمام جراید مخابره کرده‌ام و ان‌شاءالله همان‌طوری که یک نسخه از رد دادخواهی فرستاده‌ام و البته تا وصول این مراسله خواهد رسید، یک نسخه دیگر نیز از مخابرات که قریبا به طبع خواهم رساند ارسال می‌دارم. همسایه جنوبی و دولت فشار می‌آورند که من به خارجه مسافرت کنم لیکن من تا ممکن است دست از وطن نخواهم کشید و در همینجا به گور خواهم رفت. این بود مختصر از تفصیل و ان‌شاءالله اگر سلامتی باقی ماند - چیزی که گمان نمی‌کنم - مشروحا صحبت خواهم کرد و در غیر این‌صورت این آخرین یادگار من خواهد بود. بنده فعلا برای خاراندن سر هم وقت ندارم. یک اردوی چهار‌هزارنفری بدون کمک و تنهای تنها اداره کرده ضمنا حکومت ایالتی را نیز عهده‌دار می‌باشم و اقلا روزی یکصد کاغذ و لایحه می‌نویسم و دویست مراسله خوانده و جواب می‌دهم. خدمت آقای تقی‌زاده سلام رسانده عرض کنید کمک کنید کمک کنید تا ایران را تحت نفوذ همسایه جنوبی خلاص کرده ریشه اشراف پوسیده را از بیخ و بن برکنیم. اگر حالا استفاده نکنیم کی استفاده خواهیم کرد. به همه ایرانیها سلام برسانید و بگوئید خواهش دارم اولا پس از شنیدن خبر کشته‌شدن من در راه وطن هر کدام یک کاغذ تبریک به مادرم عزت‌الحاجیه در تبریز و یک تبریک‌نامه دیگر به عمویم ژنرال حمزه‌خان در تهران بنویسند». می‌گویند در همان روزهاست که در کنار درخت چنارباغ ایالتی درخواست عکاس کرد و آخرین عکس در حیات خویش را گرفت؛ عکسی که اضطراب درون او را نشان می‌دهد و عکس بعدی او عکس سر بریده‌اش بود.
سرگردانی بعد از مرگ
سرانجام آنچه او پیش‌بینی می‌کرد، رخ داد. فتنه بدخواهان و جاسوسان و اقدامات دولت مرکزی و فشار انگلیس و زخم‌خوردگان دیگر تقدیر او را رقم زد. ماژور محمودخان نوذری که خائن شماره یک لقب گرفته و کلنل به خیانت او پی برده بود، در قبال تلگراف کلنل مبنی بر آمادگی حرکت از ایران می‌گوید: «شما نباید از ایران بروید و اگر بروید دور از آیین فتوت است. ما زیردستان شما و جان‌نثاران هستیم». دیگران هم به او قول حمایت و همراهی می‌دهند و می‌گویند آماده جان‌نثارکردن در راه کلنل‌اند. محمدتقی ناچار تسلیم حمایت‌ها می‌شود و در پاسخ آنها جواب می‌دهد: «من تسلیم نظر شما شدم ولی امیدوارم این ساعت و دقیقه را فراموش نکنید» اما همین ماژور محمودخان، نخستین موافق او، از امرش سرپیچی کرد. نوذری به هنگام عزیمت کلنل به گناباد فرماندهی اردوی نادری و حکومت نظامی قوچان را برعهده داشت و پس از احضار به مشهد، کفالت قوای قوچان را به‌جای سروان کاظمی که افسری لایق بود به میرفخرایی که گویا دستورات خاصی برای انهدام ژاندارمری داشت، محول کرد. شهریور، طغیان کردهای شیروان و خلع سلاح ژاندارمری گزارش شد. میرفخرایی برای تضعیف قدرت قوای ژاندارم و افتادن اسلحه کافی به دست شورشیان به‌جای اعزام نیروی کافی هر بار عده کمی اعزام می‌کرد تا اینکه کردها به فاروج حمله کردند. عده کردهای مسلح به بیش از ٦٠٠ نفر رسید. میرزامحمود صارم درگزی از زیردستان پسیان که بعدا به‌واسطه شرکت در قتل کلنل از طرف قوام ملقب به «صارم الملک» شد از انجام وظایف خودداری کرد و به شورشیان پیوست و خود سربازخانه را زیر آتش گرفت باقی‌مانده ژاندارم‌ها هم به‌شتاب به سوی مشهد مقدس به راه افتادند. بعد از حرکت ژاندارم‌ها کردها هم بسیج شدند. کلنل به دلیل کمی مهمات سلطان کاظمی آجودان خود را به جعفرآباد می‌فرستد تا هم مهمات بیاورد و هم از سلطان پلتیک خائن بخواهد که کردها را محاصره کند. با ورود کاظمی به جعفرآباد معلوم می‌شود که افسران خائن گریخته‌اند و او برای رساندن مهمات به کلنل ناچار به تخلیه کلیه گاری‌های حامل فشنگ و مهمات می‌شود چون محل جعبه‌های نوار مسلسل و پنجاه تیر مشخص نبوده است...
بر اثر شدت جنگ و رسیدن قوای کمکی به کردها کلنل مجبور به مصرف فشنگ‌های قلیلی که در اختیار ١١ نفر باقی‌مانده نفرات خود می‌شود. کلنل فشنگ‌ها را با کمال احتیاط و تأنی مصرف می‌کرد و حدود ساعت دوونیم بعدازظهر فشنگ آنها تمام شد.  کردها که موضوع را دریافته بودند جری شدند. تا این دقیقه و قبل از اتمام فشنگ‌ها تلفاتی به همراهان کلنل وارد نشده بود. به محض اتمام فشنگ‌ها ژاندارم‌ها یکی‌یکی شهید شدند. کلنل تنها مانده بود. ناگهان یک گلوله به استخوان خاصره‌اش اصابت کرد و کلنل به شهادت رسید. گویا در لحظات آخر گفته بود:

 «اگر یکی از شماها سلامت ماندید بگویید با خون من روی کفنم بنویسند: وطن و برای مادرم بفرستید»

. پس از اتمام نبرد، کردها شروع به غارت لباس‌ها می‌کنند. برات محمدبیک و قلیچ‌خان نوکرهای تاج محمدخان لباس‌های کلنل را برمی‌دارند. وقتی نزد او در جعفرآباد می‌رسند او از روی برق پاگن‌های فرنچی که در تن قلیچ بوده تشخیص می‌دهد که پاگن، پاگن کلنل است. قلیچ محل قتلگاه را نشان می‌دهد. فرج‌الله خان که بعدا قوام او را ضیغم‌الملک نامید به قلیچ دستور می‌دهد که برود سر کلنل را بریده و بیاورد. غروب آن روز ابتدا سر و سپس جسد را به قوچان حمل می‌کنند و جریان را به قوام اطلاع می‌دهند. بعد از آن زمان به مدت پنج سال عزاداری‌های مفصلی در سالگرد مرگ پسیان در مشهد انجام می‌شد تا اینکه پس از به‌قدرت‌رسیدن سلسله پهلوی انجام مراسم عزاداری و سالگرد ممنوع شد. بعد از مرگ پسیان تمامی کلنل به مبلغ ٢٧٠تومان تقویم و صورت به مجلس شد. قوام دستور نبش قبر کلنل را صادر کرد و تابوت یا صندوق آهنی حاوی جسد او را از باغ نادری به گورستان بیرون دروازه سراب انتقال دادند که به علت احداث خیابان گورستان و مزار کلنل از بین رفت. زمستان ١٣٣١ هنگام کندن پی برای ساختمان جدیدالاحداث واقع در محوطه پشت حمام سناباد که محل سابق قبرستان دروازه سراب است صندوق حاوی جسد کلنل پیدا شد و آن را برای دفن به آرامگاه نادرشاه انتقال دادند. اگرچه در اسناد مشهور است که پسیان هیچ‌وقت ازدواج نکرد اما در مراسم سالگردی که سال گذشته برای او در مشهد برگزار شد، به نقل از نوه او فریده پسیان گفته شد که «مرحوم پسیان بعد از مرگ پنج بار دفن شد که سه بار آن با تشییع پیکرش از سوی مردم مشهد همراه بوداینجا».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۸
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی