آغاز و پایان سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین)
حنیف نژاد در زندان به این نتیجه رسید که راه اصلاح در رژیم پهلوی از طریق مبارزه مسالمتآمیز بسته شده است. هژمونی گفتمان چپ در دنیای آن روز موجی از هیجان در میان جوانان مبنی بر مفیدبودن مبارزات مسلحانه آفریده بود. حنیفنژاد پس از آزادی به دانشکده بازگشت و فعالیت تشکیلاتی خود را به همراه سعید محسن و عبدالرضا نیکبینرودسری معروف به عبدی آغاز کرد. این تشکیلات با شعار «اسلام انقلابی» عضوگیری و فعالیت را آغاز کرد.
شرق: آخرین گروه از اعضای گروه تروریستی
منافقین- که شمار آنها ۲۸۰ نفر بوده- پایگاه لیبرتی عراق را به مقصد آلبانی و دیگر کشورهای اروپایی
ترک کردهاند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، ویلیام
سپیندلر، یکی از سخنگویان کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد با انتشار
گزارشی ضمن تأیید این خبر اعلام کرد: «جامعه بینالمللی هماکنون با موفقیت، تغییر مکان تمامی ساکنان
کمپ [لیبرتی] را در
کشورهای ثالث به پایان رسانده است». این شاید پایانی باشد بر بلندپروازی گروهی
تروریستی و در رأس آن فردی که برای کسب قدرت در حدود چهار دهه از هیچ جنایت و
خطایی دریغ نکرده است. پایان به آن دلیل که سازمانی
در طول زمان تنها زبانش، اسلحه بود و اینک دیگر نمیتواند حتی ماهیت نظامی خود را
حفظ کند. این در حالی است که از سرکرده گروهی که در این سالها به فرقهای
عجیب تبدیل شده، هم خبر درستی در دست نیست. ماه گذشته در همایش منافقین در فرانسه
از سوی ترکی فیصل، رئیس سابق دستگاه اطلاعاتی عربستان، بهنوعی خبر مرگ رجوی اعلام
شد. مسعود رجوی سالهاست که در انظار عمومی ظاهر نشده؛ از فروردین ١٣٨٢ یعنی درست
از زمان حمله آمریکا و همپیمانانش به عراق تاکنون، هیچ فیلم یا عکسی از او ثبت
نشده است. همین موضوع سبب شد پیشازاین نیز بسیاری به این نتیجه برسند که رجوی در
حمله جنگندههای آمریکایی به اردوگاه اشرف، در خلال حمله علیه صدام، به همراه ٢٠
نفر دیگر از اعضای این گروهک مرده
است. برخی نیز از احتمال تصفیه درونی او نوشتهاند. البته رجوی استاد تصفیه درونسازمانی
و حذف رقیبانش بود؛ اما روایتهایی از تصفیه او در کودتای داخلی با عنوان «کودتای
مریم» وجود دارد. درباره سرنوشت مسعود رجوی پس از کودتای احتمالی، اطلاعات
ضدونقیضی به دست آمده. نخست اینکه گفته میشود رجوی در این تصفیه از بین رفته؛ اما
به سبب بستهبودن دایره تصفیهکنندگان، مرگ او افشا نشده و اینگونه وانمود شده که
رجوی به سبب ملاحظات امنیتی در مکانی نامعلوم پنهان شده است. اخبار دیگری نیز از
هیأت رهبری این گروهک درز کرده است که حکایت از حبس مسعود رجوی در مکانی بیرون از
عراق دارد؛ بهگونهایکه رجوی جز نیازهای اولیه به هیچ امکان دیگری دسترسی ندارد.
اکنون خط پایان است،پایان رؤیای خائنانه دستیابی به قدرت در ایران به هر قیمتی.
تأسیس سازمان مجاهدین
محمد حنیفنژاد، دانشجوی دانشکده
کشاورزی کرج بود که در جریان بازداشت سران نهضت آزادی در سال ۴۱ به دلیل ارتباطی تشکیلاتی که با آنان داشت، به زندان افتاد.
او جوانی مذهبی با گرایش انقلابی بود که پس از آشنایی با سعید محسن که عضو کمیته
دانشجویی نهضت آزادی بود، در زندان به این نتیجه رسید
که راه اصلاح در رژیم پهلوی از طریق مبارزه مسالمتآمیز بسته شده است.
هژمونی گفتمان چپ در
دنیای آن روز موجی از هیجان در میان جوانان مبنی بر مفیدبودن مبارزات مسلحانه
آفریده بود. حنیفنژاد پس از آزادی به دانشکده بازگشت و فعالیت تشکیلاتی خود را به
همراه سعید محسن و عبدالرضا نیکبینرودسری معروف به عبدی آغاز کرد. این تشکیلات
با شعار «اسلام انقلابی» عضوگیری و فعالیت را آغاز کرد. پس از زمان اندکی اصغر بدیعزادگان، علی باکری، عبدالرسول
مشکینفام، ناصر صادق، علی میهندوست و حسین روحانی به این تشکیلات پیوستند. با
خروج عبدی و نیکبین در سال ۴۷
از این سازمان، سعید محسن، محمد حنیفنژاد و اصغر بدیعزادگان به عنوان رهبران
اصلی سازمان شناخته شدند. در سال ۱۳۴۸
اعضای مرکزی سازمان عبارت بودند از: حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی،
محمود عسکریزاده، ناصر صادق، نصرالله اسماعیلزاده، علی میهندوست، رضا رضایی،
محمد بازرگانی، مسعود رجوی، حسین روحانی و تراب حقشناس. روحانی و حقشناس از
اعضای اصلی سازمان بودند که برای آموزش نبرد مسلحانه به فلسطین و عراق اعزام شده
بودند. توجه به برخی اصول تشکیلاتی مانند سازماندهی، رهبری جمعی و مسئولیت فردی و
عضوگیری گسترده جدید، به سازمان به عنوان یک گروه جدی و قدرتمند با هدف مبارزه با
رژیم پهلوی اصالت بخشید. مهمترین اقدام مسلحانه سازمان در آن برهه، ماجرای
هواپیماربایی سال ۴۹ است؛ چنانکه شش نفر از اعضای سازمان
که به قصد آموزش دورههای چریکی راهی اردوگاههای سازمان الفتح در اردن بودند، پس
از شناسایی در دوبی بازداشت شدند. وقتی پلیس امارات تصمیم به ارجاع زندانیان به
ایران میگیرد، حسین روحانی، مشکین فام و ساداتدربندی با کمک عرفات در هیبت مسافر
سوار بر همان هواپیما شده و با ربودن هواپیما، در خاک عراق فرود میآیند.
اولین ضربه تشکیلاتی
داستان سیاهکل و چریکهای فداییان
خلق، با وجود موفقنبودن، هم خط مبارزه مسلحانه را در میان مخالفین رژیم پررنگ کرد
و هم ساواک را به این مسئله حساس کرد. طرح ترور شاه به عنوان «عملیات بزرگ سال ۵۰»، شاخ و برگ پیدا کرد و با ترور سرلشکر فرسیو و حمله به
کلانتری قلهک در بهار سال ۵۰
مبارزه با خرابکاران مسلح از دیدگاه ساواک جدیت مضاعفی میکند. سرانجام پس از
طراحیهای پیچیده امنیتی به وسیله ساواک، در اول شهریور ۱۳۵۰، اغلب خانههای تیمی که در مناطق مختلف تهران پراکنده بودند،
شناسایی و ساواک به آن حمله کرد. در روز نخست ۳۰ نفر و در دو ماه، ۱۲۰
نفر از اعضای سازمان دستگیر شدند. این دستگیریهای گسترده در ۹ مرحله انجام شد و تقریبا اغلب اعضای اصلی و کادر مرکزی این
تشکیلات به دام رژیم میافتند. با کشف این شبکه و دستگیری آنها و اطلاع از اهداف
مبنی بر مبارزه مسلحانه، شاه، شخصا دستور به تشکیل «کمیته مشترک ضد خرابکاری»
متشکل از مأموران ساواک و شهربانی کل کشور میدهد.
در بهمن ۱۳۵۰، بخش خارج از کشور تشکیلات، تصمیم به اعلام موجودیت رسمی کرده و در بیانیهای به قلم حسین روحانی که رهبری تشکیلات در خارج کشور را داشت، با نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» اعلام موجودیت میکند.
با اعدام بنیانگذاران
انقلابی و صادق سازمان؛ حنیفنژاد، محسن و بدیعزادگان پس از شکنجه ازسوی ساواک و
کمیته مشترک، در چهارم خرداد ۵۱،
رهبری سازمان دچار تغییر و تحولات گوناگون میشود. مسعود رجوی هم از جمله افرادی
بود که در ابتدا برایش حکم اعدام صادر شد؛ اما در نهایت حکمش به حبس ابد تغییر
یافت. پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، در کتاب «در دامگاه حادثه»، درباره
چرایی اعدامنشدن رجوی میگوید: «کاظم رجوی برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت میکرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته
بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و ٨، ٩ سال هم از سابقه من در ساواک میگذشت.
حوالی سال ١٣٤٧ بود و خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری میتوانم
درباره او انجام بدهم. به کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله!
کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه میکنی؟»، البته میدانستم و
پروندهاش را مطالعه کرده بودم. بههرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی
از شاه دارد؛ ولی زیاد مهم نیست...، مسلما در آنموقع، هنوز نمیدانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت
دارد. از من پرسید که شما چه میکنید؟ من هم گفتم که: «در نخستوزیری هستم»، گفت:
«همان ساواک؟» من هم صراحتا گفتم: «بله!» گفت که: «خوب اینجا در سوئیس، چه میکنی؟»...
خلاصه در حین گفتوگو دیدم که دُمَش سست است و بهعنوان نمایندگی ساواک در آنجا
استخدامش کردم و به نماینده ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی هزار فرانک سوئیس هم
برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما میفرستاد. تا اینکه سال ١٣٥٠
که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم، فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامنت، برادرم را نجات
بدهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری میتوانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به
اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم میرفت و ضمن اینکه به من متوسل میشد، میرفت
مثلا ژان پل سارتر را هم میدید که علیه اعدامها، کاری بکند و مسعود اعدام نشود.
من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود
رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم»، شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود
رجوی اعدام نشد. در بازجوییها، نسبتا همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف
را که دادیم به روزنامهها، نوشتیم که این ١٠ نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود
رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف
شده است». در مقطعی احمد رضایی بههمراه بهرام آرام و رضا رضایی در خارج از
زندان سازماندهی نیروها و تشکیلات را عهدهدار شده و با کشتهشدن احمد، در دورهای
مرکزیت سازمان دونفره میشود. با فرار تقی شهرام در عملیات پیچیدهای از زندان
ساری، مرکزیت سهنفره دوباره شکل میگیرد؛ اما با کشتهشدن رضا رضایی در درگیری
خیابانی با ساواک در ۲۵ خرداد ۵۲، مجید شریفواقفی جایگزین رضایی در هسته مرکزی سازمان میشود
و در کنار بهرام آرام و تقی شهرام قرار میگیرد.
تغییر ایدئولوژی، کشتار
درونسازمانی
از تابستان ۵۲، مرکزیت سازمان به تشکیل سه کمیته اصلی میپردازد؛ شاخه سیاسی
به رهبری تقی شهرام، شاخه نظامی به رهبری بهرام آرام و شاخه کارگری با مسئولیت
مجید شریفواقفی. حضور
شهرام که گرایشهای مارکسیستی آشکاری داشت، در کمیته سیاسی سمتوسوی ایدئولوژیک
سازمان را در غیاب رهبران مسلمان آن تغییر داد؛ رد پای این انحراف در جزوهای موسوم به جزوه سبز که توسط
شهرام تهیه کرده بود، آشکار بود. با اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی دربیانیهای رسمی
و مخالفت شریفواقفی، ترور و تصفیه فیزیکی او ازسوی شاخه مارکسیستی تدارک دیده شد،
پس از کشتن شریف، جنازه او مثله و سوزانده میشود. برخی از اعضای زندانی سازمان در
مقطع تغییر ایدئولوژی، مانند رجوی، ابریشمچی و خیابانی، منافقانه ضمن اظهار بقای
بر اسلام، این حرکت را کودتای فرصتطلبانه مارکسیستها برمیشمرند و میکوشند
روابط خود با مبارزان مذهبی را حفظ کنند. خسرو تهرانی چندیپیش در همایشی با موضوع
سازمان این گمانه را مطرح کرده بود که مسعود رجوی، در زندان مارکسیست شده بود.
لبافینژاد و مرتضی صمدیهلباف و منیریجاوید از دیگران عناصر مسلمان سازمان
بودند که ازسوی شاخه مارکسیستی به رهبری شهرام، ترور و تصفیه شدند.
مارکسیستهای سازمان در بیانیه تغییر ایدئولوژی در سال ۱۳۵۴، بزرگترین ضربه بر نقطه اصلی و آغازین فروپاشی سازمانی بود که به دست مبارزانی مانند حنیفنژاد شکل گرفته بود.
سعید حجاریان در گفتوگویی با ماهنامه «نسیم
بیداری» درباره تغییر ایدئولوژی سازمان گفته بود: «اگر بخواهیم تغییر ایدئولوژی و
چپشدن سازمان را ذیل عنوان «کودتا» تحلیل کنیم، دو بعد را باید بررسی کنیم؛ یک
بعد تغییر ایدئولوژی از درون که کودتا به حساب نمیآید. در اوایل سال ۵۳ مهدی شاهکرمی از سازمان جدا شد و این گونه تحلیل کرد که
سازمان در حال غلتیدن به چپ است. کریم رستگار و مصطفی ملایری نیز با همین تحلیل که
سازمان در حال گرایش به چپ است، در داخل زندان از سازمان جدا شدند. بر این اساس چپشدن
سازمان طبیعی و درونزاست؛ اما تصفیهها و حذفهای درونی سازمان را میتوان کودتا
دانست و برای نمونه میتوان مشابهت و وجه مشترک روند تغییر ایدئولوژی و انقلاب
نوین ایدئولوژیک یا همان پروسه ازدواج مریم عضدانلو و مسعود رجوی را یادآور شد که
هدف نهایی هر دو پالایش سازمان از نیروهای مذبذب سازمان بوده است.
نهتنها مذهبیهای غیرمجاهد، بلکه خود
رجوی هم آن روند را که تقی شهرام و بهرام آرام رهبری کردند کودتا دانسته است. حمید
اشرف، رهبر چریکهای فدایی هم در صحبت با تقی شهرام حاضر به تأیید این موضع نشد،
چراکه معتقد بود با این کار مارکسیستها بدنام خواهند شد. میتوان نتیجه گرفت که
بعد فکری چپشدن طبیعی بود؛ ولی فعالیتهای پس از آن کودتا».
سازمان و انقلاب
پس از پیروزی انقلاب
اسلامی، عناصر ظاهرا مسلمان سازمان مجاهدین خلق با اعلام همبستگی با امام
خمینی(ره)، از شاخه مارکسیستی خود ابراز انزجار و برائت کردند. شاخه مارکسیستی نیز
از عنوان مجاهدین دست کشیدند و با نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» به
فعالیت پرداختند. رجوی و موسی
خیابانی به دیدار امام رفتند و با طرح مباحث بهظاهر جذابی مانند آزادی، عدالت و
مقابله با انحصار روحانیت و حزب جمهوری اسلامی، موفق به جذب نیروهای گستردهای بهویژه
در میان جوانان دانشگاهی شدند. موفقنشدن مجاهدین خلق در انتخابات ریاستجمهوری
دوره اول و مجلس شورای اسلامی، آنان را به مخالفان و معترضان سرسخت نظام در ابتدای
انقلاب مبدل کرد.
در ایام سقوط بنیصدر، ائتلاف عجیبی میان مجاهدین خلق و بنیصدر که دشمنان سرسخت یکدیگر در گذشته بودند، شکل گرفت
و بهویژه در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
مجاهدین خلق با تشکیل میلشیای ضد انقلاب، بزرگترین ناامنیها را برای نظام مستقر
انقلابی پدید آوردند. مجاهدین خلق از آن تاریخ رسما جامه منافقین بر تن کردند؛ سلسلهخیانتهای
منافقین در سال ۶۰ با ترورهای غیرانسانی و ناجوانمردانه
گسترده مسئولان و مردم تداوم یافت. انفجار دفتر حزب جمهوری در هفتم تیر ۶۰ و شهادت بزرگانی مانند مرحوم بهشتی، انفجار دفتر نخستوزیری و
شهادت رئیسجمهور منتخب ملت و بسیاری از اعضای دولت و تعداد زیادی از چهرههای
موجه و انقلابی و در گام بعد ترورهای گسترده و کور شهروندان معمولی، از مجاهدین
خلق پس از دهه ۶۰، منفورترین و روسیاهترین گروهک
تروریستی را در منظر قاطبه مردم ایجاد کرد. اوج این نفرت عمومی در خیانت توجیهنشدنی
این گروهک در ایام دفاع ملت ایران در برابر تجاوز رژیم صدام بود؛ همراهی گسترده
منافقین با دشمن ملک و میهن، جایی برای پنهانکردن چهره سیاه و مشوه این جریان
باقی نگذاشت و تشت رسوایی و فضاحت آنان را از بام غرور و دروغ به زیر افکند.
سازمان مجاهدین خلق، به بدعاقبتترین گروه و تشکیلات در تاریخ این مرز و بوم شهرت
یافت؛ در این دوره اسلحه حرف اول را در سازمان میزد.
از سازمان تا فرقه مسلح
رجوی
اردوگاه اشرف، جایی بود که در سال
١٣٦٥ اعضای سازمان در آن جمع شدند و بهاصطلاح خودشان ارتش آزادیبخش ایران را
بنیان نهادند. تنها وجهه بزرگ سازمان در آن مقطع دراختیارداشتن سلاح و مهمات بود،
آنان در جنایات بسیاری همراه با صدامحسین علیه ملت عراق و ایران شرکت کردند. از
سرکوب و کشتار کردهای عراق تا حمله نظامی به ایران با عنوان عملیات فروغ جاویدان
که البته به شکست انجامید. بعد از اینکه وعدههای سرنگونی ششماهه نظام ایران، پوچ
از آب درآمد و دیگر در فرانسه اوضاع بر وفق مراد رجوی نبود و همچنین درحالیکه
صدامحسین، دیکتاتور سابق عراق، با ایران در حال جنگ بود و این جنگ ضد میهنی را
همه گروههای سیاسی محکوم کرده بودند؛ با امضای قرارداد صلح با عراق برای مزدوری
صدامحسین و سوارکردن استراتژی شکستخوردهاش بر جنگ ایران و عراق، به عراق رفت.
رجوی بعد از رفتن به عراق، ارتش بهاصطلاح آزادیبخش را که در حقیقت ارتش کوچکی
برای خدمت به صدامحسین بود، تأسیس کرد و با شرکت در جنگ ایران و عراق، به
سربازکشی در مناطق مرزی و سرکوب شیعیان جنوب عراق و کُردکشی در کردستان عراق مشغول
شد و این اوج خیانتش به مردم ایران و مردم عراق بود.
رجوی معتقد بود رژیم ایران تن به صلح نمیدهد و صلح طناب دار رژیم ایران است؛ اما بعد از اینکه قرار شد آتشبس برقرار شود و رجوی دید تحلیلهایش اشتباه درآمد؛ با عنوان عملیات سرنگونی و عملیات فروغ جاویدان، آتش به تنور جنگ ریخت
و بیش از هزارو ٥٠٠ نفر از کادرها و نیروهای سازمان را به کشتن داد. همچنین در جریان جنگ ایران و عراق بسیاری از اسرای ایران در اختیار سازمان قرار میگرفتند و اگر حاضر به همکاری با سازمان نمیشدند، با شکنجههای دهشتناکی آزار میدیدند. پس از آن بود که سران سازمان برای پوشاندن ضعفهای تحلیلی و خیانتهای خود، دست به اقدامی به نام انقلاب ایدئولوژیک زدند، جدا از انحرافهای اساسی- اعتقادی و خیانتهای مسجل مجاهدین خلق پس از دهه ۶۰ به ملت ایران، آنچه در اواخر آن دهه، انقلاب ایدئولوژیک نام گرفت، گروهک مجاهدین را به فرقه گمراهتری از شاخه مارکسیستی سلف خود بدل کرد؛ این انقلاب ایدئولوژیک که بر انحرافهای مسعود رجوی بهعنوان رهبر این فرقه سرپوش مینهاد، زمینههای جدی برای ریزش بسیاری از بازماندگان وابسته به این گروهک را فراهم کرد. در تمام این سالها نظامیبودن جلوه اصلی سازمان بود، پس از حمله آمریکا به عراق و تخلیه اردوگاه اشرف، پس از آن بخشی از اعضای سازمان به لیبرتی منتقل شدند. اکنون دیگر لیبرتی هم نیست و آنان باید در قلب اروپا به زندگی خود ادامه دهند؛ جایی که دیگر از اسلحه خبری نیستاینجا.