وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ

فـــا شـــــیـــسم؟!

 درباره فاشیسم نظریه ی منسجمی وجود ندارد

 

فاشیسم نه تحمل جامعه بی‌طبقه کمونیستی را دارد و نه از نقد رادیکال دولت در لیبرالیسم استقبال می‌کند؛ اگرچه شعارهای برابری‌طلبانه می‌دهد و به شکلی پوپولیستی مدعی حمایت همه‌جانبه مردم است.

تمام تعاریف فاشیسم در این نکته متفق‌القولند که فاشیسم نوعی حکومت توتالیتر است؛ درعوض چپ‌‌گرایان می‌کوشند آن را همزاد (یا ادامه) سرمایه‌داری معرفی کنند و لیبرال‌ها درصدد اینهمانی فاشیسم با بلشویسم یا سوسیالیسم‌اند.

کتاب ولفگانک ویپرمان که در سال ١٩٧٠ به رشته تحریر درآمده، تا حد امکان نظریه‌‌های فاشیسم را- در هر دو حوزه چپ و راست- بیان می‌کند و به تحلیل انتقادی از آنها نیز می‌پردازد. از نظر نویسنده دیدگاه‌هایی که فاشیسم را از منظر روان‌شناسی اجتماعی و نقد ایدئولوژی بررسیده‌اند توانایی بهتری در تبیین آن دارند تا دیدگاه‌هایی که با تأکید بر پرسش «چه کسی از فاشیسم سود می‌برد؟» به تحلیل آن پرداخته‌اند.
عده‌ای فاشیسم را همسایه فکری و همزاد بناپارتیسم می‌دانند؛ ساختاری از حکومت که در پی کودتای ١٨٥١ لویی بناپارت در فرانسه حاکم شد و تا شکست فرانسه از بیسمارک ادامه یافت. در این ساختار حاکمیتی، نوعی توازن قوا میان طبقات ایجاد می‌شود که بنابر آن نه بورژوازی توانایی انحصار کامل قدرت سیاسی را دارد و نه پرولتاریا. در این شرایط بورژوازی به‌نفع کسب قدرت اجتماعی از قدرت سیاسی صرف‌نظر می‌کند و سازوکاری از قدرت سیاسی ظاهرا مستقل ایجاد می‌شود که بنابر آن، قوه مجریه با سرکوب جنبش‌های کارگری و با اتکا به دهقانان خرده‌مالک و لمپن پرولتاریا و با روشی ترکیبی از سرکوب و ادغام به پیش می‌تازد.
همگان با این برداشت یکسان‌انگارانه از فاشیسم و بناپارتیسم همراه نیستند و معتقدند این مقایسه، سطحی و پیشاامپریالیستی است؛ چراکه تکیه اصلی فاشیسم بر خرده‌بورژوازی و اتکای بناپارتیسم بر دهقانان خرده‌مالک است.
نظریه‌پردازان دیگر بر این عقیده‌اند که اروپای بین دو جنگ شاهد ظهور و حاکمیت فاشیسم بود و بلشویسم را عامل اساسی شکل‌گیری آن قلمداد می‌کنند و آن را تاوان عدم اهتمام پرولتاریای اروپا در استمرار انقلاب بلشویستی روسیه می‌دانند. ضمن آنکه تأثیر عوامل دیگر از جمله جنگ و بحران اقتصادی را نیز در بروز آن به حساب می‌آورند. به‌این‌ترتیب فاشیسم نه‌تنها نسبت به سوسیالیسم که نسبت به کاپیتالیسم- که مورد نقد جدی بلشویسم است- موضعی برانداز دارد. از منظر برخی نظریه‌پردازان فاشیسم با یک ایدئولوژی‌ از ریشه متضاد اما واجد شباهت خانوادگی با سوسیالیسم درصدد مواجهه با کاپیتالیسم برمی‌آید. با از نظر ایشان «فاشیسم واجد نوعی دوسوگرایی است، از سویی مأموریت‌ یافته تا از انقلاب جلوگیری کند و از جانب دیگر تاکتیک‌های شبه‌انقلابی را به کار می‌گیرد، به این صورت که در مراحل اولیه به کاپیتالیسم می‌تازد اما رفته‌رفته این تاکتیک را کنار می‌گذارد». (ص ١١٦)
به‌هر‌روی فاشیسم نه تحمل جامعه بی‌طبقه کمونیستی را دارد و نه از نقد رادیکال دولت در لیبرالیسم استقبال می‌کند؛ اگرچه شعارهای برابری‌طلبانه می‌دهد و به شکلی پوپولیستی مدعی حمایت همه‌جانبه مردم است. از نظر هیلفردینگ «قدرت حکومتی بی‌محدودیت، اقتصاد را تابع خود ساخته است؛ حرکتش را تعیین کرده است؛ به ارباب اقتصاد تبدیل شده است و اقتصاد را از میان برداشته است». (ص ١٩٤) بااین‌همه و باوجود این پیش‌بینی نمی‌توان با قطعیت نظر داد که در آلمان رایش سوم سیاست اولویت داشته یا اقتصاد.
عده‌ای از نظریه‌پردازان، فاشیسم را ایدئولوژی طبقه متوسط و خرده‌بورژوازی می‌دانند و به‌واسطه این وابستگی آن را نوعی ایدئولوژی مدرن سازنده قلمداد می‌کنند و درعوض عده‌ای دیگر چون نولته آن را «مقاومت در برابر تعالی عملی و مبارزه در برابر نقالی نظری» به حساب می‌آورند. عده‌ای هم همچون ویلهام رایش، شاگرد مارکسیست فروید، سعی می‌کنند با مفاهیم روان‌کاوانه به بررسی آن بپردازند. از نظر وی وضعیت اقتصادی بلادرنگ به آگاهی سیاسی مبدل نمی‌شود. «او معتقد است توصیف فاشیسم صرفا به سیاق مارکسیستی عامیانه به‌عنوان گارد سرمایه‌داری مالی کفایت نمی‌کند؛ زیرا این‌گونه نیست که وضعیت اقتصادی به‌طور مستقیم و بی‌درنگ به آگاهی سیاسی تبدیل شود. رایش سعی دارد با «اقتصاد جنسی» دلیل سرایت‌پذیری فرد در برابر ایدئولوژی فاشیستی را در بازداری جنسیت طبیعی کودک مشاهده کند. او «اقتصاد جنسی» را نیز به‌کارگیری ماتریالیسم دیالکتیک در حوزه حیات جنسی انسان تعریف می‌کند. او معتقد است از سوی «کارخانه‌های ایدئولوژی» یعنی خانواده و کلیسا، از طریق ایدئولوژی‌های تکلیف و شرف، همذات‌پنداری با پدر، جنسیت طبیعی سرکوب و واپس زده می‌شود. در مقابل ایدئولوژی نژادی فاشیستی با جریان‌های ناخودآگاه نهفته در احساس انسان‌های ناسیونالیست همراهی می‌کند. از همین روی آنگونه که رایش می‌گوید فاشیسم از منظر ایدئولوژیک، شوریدن جامعه‌ای از جهت جنسی و اقتصادی سخت بیمار، در برابر گرایش‌های دردناک، اما مصمم بلشویسم برای آزادی جنسی و اقتصادی است». (صص ٢-٩١)
از نظر آرنت، ایدئولوژی ‌و ارعاب شاخصه‌های اصلی فاشیسم‌اند و از نظر مانسیا، فاشیسم کلاسیک واجد اینهمانی ناهمانند با کاپیتالیسم است که در هر دو مورد از بروز خرد عینی و تحقق نفس جلوگیری می‌شود تا ساختار اجتماعی حفظ شود. رویه اصلی در فاشیسم کلاسیک، ارعاب آشکار به‌همراه پیشواپرستی، گروه حزبی و سرکوب گروه‌های حاشیه‌ای ادغام‌ناپذیر است؛ حال آنکه کاپیتالیسم، توتالیتاریسم مدرن غیر ارعاب‌گرا را در پیش می‌گیرد. ولفگانگ ویپرمان این نظریه را دیدگاهی تردیدبرانگیز و خطرناک می‌شمارد، چراکه از نظر وی نیروهای مخالف در کشورهای صنعتی پیشرفته از طریق پارلمان، امکان مخالفت دارند و آگاهی کارگران هنوز به طور کامل دست‌کاری نشده و این نوع پیش‌بینی امکان خودتحقق‌بخشی دارد و پرداختن به آن باعث می‌‌شود نظام کاپیتالیستی به طور کامل یا تا حدی از این الگو تبعیت کند و به نظام فاشیستی تمایل یابد.
با تمام تعبیراتی که در بالا از فاشیسم به عمل آمد، نظریه‌ای منسجم درباره آن وجود ندارد که مقبولیت عام داشته باشد و هر یک از نظریات فوق، انتقادات و همدلی‌های متعددی برانگیخته‌انداینجا.

 نیما شریفی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۹
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی