بررسی اندیشه علامه طباطبایی(1)
فیلسوف استبداد ستیز
اگر کسی فکر کند هیچگونه زمینهای برای سوءاستفاده از پیام انبیا وجود ندارد نهتنها واقعیتهای تاریخی را نپذیرفته بلکه با خود قرآن مواجهه صریحی نداشته است.
سروش محلاتی در همایش کیش مهردر مقام سخنران ضمن بیان اینکه علامه
طباطبایی از شاگردان آیتالله نایینی بوده به مرور آرای مرحوم نایینی در باب
مشروطه پرداخت و سپس گفت: آثار علامه نشان میدهد که علامه، تاریخ اسلام و مسیحیت
را بهخوبی مطالعه کرده است. نکتهای که ذهن علامه را درگیر کرده بوده این است که
او مفسر قرآن است و در آیات قرآن موارد متعددی هست که بهگونهای این مفسر را با
مسئله استبداد درگیر میکند. والا اگر علامه صرفا یک فیلسوف صدرایی بود این درگیری
ذهنی برای او رخ نمیداد و اگر فقط یک فقیه بود باز هم دانش فقه او را درگیر این
مسئله نمیکرد. اما علامه که سطربهسطر آیات قرآن را میخواند میرسد به آیاتی که
مربوط به سوءاستفاده از دین و علمای دین است؛ وقتی که وارد قدرت میشوند و قدرت سیاسی
را به دست میگیرند. اینها در قرآن
به نحوی مطرح شده است و سابقه آن مشخص میکند که عالمان دین در مسیحیت و یهودیان
وقتی به قدرت رسیدند چه عملکردی داشتند. تعبیر قرآن این است که همین قرآن برای عدهای
سبب هدایت و برای عدهای دیگر سبب ضلالت است و اگر کسی فکر کند هیچگونه زمینهای
برای سوءاستفاده از پیام انبیا وجود ندارد نهتنها واقعیتهای تاریخی را نپذیرفته
بلکه با خود قرآن مواجهه صریحی نداشته است. مواجهه امیرالمؤمنین با خوارج و معاویه
و تعبیراتی که ایشان به کار میبرد دقیقا اشاره به استفاده ابزاری از دین دارد.
شاید بیشترین بحثی که علامه در این
زمینه دارد، گفتوگوهایی است که ایشان با پروفسور کربن در سال ١٣٤٠ دارد و در
تفسیر المیزان هم هست آنجا علامه این مطلب را طرح میکند که در مسیحیت یک عقیدهای
پیدا شد به نام حلول و به شکلی تشکیلات مسیحیت حتما کلیسا را هم مظهری از همان
حلول تلقی کردند. خدا اینقدر پایین آمد که تشکیلات مسیحی گفتند اینهایی که ما
تشخیص میدهیم از زبان خودمان صحبت نمیکنیم خدا گفته است و به حساب شخص ما
نگذارید به حساب حضرت حق بگذارید. وقتی چنین معادلهای درست شد که ما زبان خدا
هستیم دستشان و زبانشان باز شد تا هرکاری که میخواهند انجام دهند زمینه قبولش بین
مردم متدین وجود داشته باشد. در کتاب رساله تشیع در دنیای امروز بخشهایی از کتاب
مباحثات با کربن آمده است در صفحه ٥٧ بحث کلیسا را که مطرح میکند، میگوید کلیسا
به همین حلولیت درباره حضرت عیسی قناعت نکرد و دوباره همین حلول را به خود تعمیم
داد و خود را بهجای مسیح فرض نمود. مگر درباره خدا میتوان سؤال کرد پس من از طرف
این خدا با تو صحبت میکنم و نتیجه این شد که محکمه تفتیش عقاید درست کردند و قرنها
با جان و مال مردم با استبداد عجیبی حکومت کردند و در اثر احکام غیرقابل نقض خون
میلیونها انسان هدر رفت. ایشان میگوید که تقدس حکام را از حلول نتیجه گرفتند.
کلیسا به سلاطین و گردنکشان وقت جنبه تقدس میداد و حالا چه کسی میتواند در برابر
منصوب از خدا حرفی بزند و ایرادی بگیرد؟ در صفحه ٦٠ تحلیل ایشان این است که حلول
به این مسئله انجامید. شاید تلقی شما این باشد که اینها تاریخ است اما فقط تاریخ
نیست چون این مسائل را خدا در قرآن بهعنوان هشدار برای ما آورده است. واقعیتهای
زندگی است که در بخشی از انسانهای متدین هست. مثلا در این آیه شریفه که مرحوم علامه هم در تفسیر المیزان
درباره آن بحث کرده در سوره توبه آمده است: یهودیان و مسیحیان عالمان دینی خود را
ارباب خود قرار داده بودند به جای خدا. یعنی چه؟ این سؤال را از پیامبر و ائمه هم کردهاند
که مگر واقعا آنها عالمان دینی خود را میپرستیدند پاسخ این است که نه نمیپرستیدند
اما مطاع مطلق بودند هرکسی هر حرفی زد بدون اینکه مطالبه دلیل شود و با موازین
عقلی و فطری و دینی سنجیده شود چون او گفته است باید قبول کرد. همه باید تسلیم او
شوند این جایگاه مال خداست و نه هیچکس دیگری. حرف شنوی بدون قید و شرط خود علامه
این مطلب را ذیل این آیه شریفه در جلد ٩ المیزان دارد. در قرآن کریم ما، دو جا خدا
به صراحت علمای دین را از احوال و رهبان مورد نقد قرار میدهد، یکی مربوط به
استبداد سیاسی است ولی جای دیگر خدا میگوید همینها که معتقد بودند خدا در آنها
حلول کرده است شکمهایشان پر از حرامخواری بوده است. یعنی مسئله حرامخواری آنها
جنبه شخصی ندارد. قرآن دوباره تأکید میکند، تردید نداشته باشید ریشه فساد مالی
اینجاست.
علامه این مسئله را مطرح میکند که
این مسئله فساد مالی رهبان که در این آیه مطرح شده است واقعا در این حد اهمیت دارد
و گسترده است؟ علامه میفرماید در قرآن نسبت به یهودیها و مسیحیها نقدهای مختلفی
هست ولی هیچ فسادی در درون جامعه به پای فساد مالی نمیرسد. تعبیر علامه این است. مهمترین چیزی که پایه جامعه انسانی
را تشکیل میدهد، بنیه مالی و اقتصاد است که نقش بینظیری در جامعه دارد. اشاره میکند
که اگر مفاسد آمد، گناهان و جنایات و مفاسد را تحلیل کنید آخرش به این میرسید که
یا در جامعه فقر است یا اسراف و تبذیر است و منشأ مفاسد میشوداینجا.