پاسخ آیت الله سبحانی به سوالی در خصوص تصادف !
پیامبر عالیقدر اسلام و اولیاى الهى (ع) در زندگى فردى و اجتماعى خود، در انتظار معجزه ها ننشسته و پیوسته با اتکاى به فضل و کرم خدا، از طریق کار و کوشش به اهداف خود مى رسیدند و لحظه هایى که جان ها به لب مى آمد و نفس ها در سینه تنگ مى شد و تمام درب ها را بسته مى دیدند، باز از پاى نمى نشستند
سؤال: اگر بر جامعه ها قانون و سنت حکومت مى کند پس تصادف در تاریخ چه مفهومى دارد؟؛ آیا اعتقاد به تصادف ناقض قانون علیّت و معلولیت نیست؟.
پاسخ: تصادف، معانى و مصادیق گوناگونى دارد و هر معنایى براى خود حکم خاصى داشته که بیان می گردد:
1. تصادف به معنای وجود پدیده اى بدون علت، اعم از علت طبیعى و غیر طبیعى.
تصادف به این معنى از نظر دانشمندان مردود است و هیچ دانشمندى که بتوان نام دانشمند روى او نهاد، نمى تواند تصادف به این معنى را توجیه کند.
در میان دانشمندان فقط «هیوم انگلیسى» است که منکر چنین قانون عقلى شده است و علت آن این است که این دانشمند، مى خواهد همه مسایل را از طریق حس و تجربه ثابت کند، در حالى که حس و آزمایش از اثبات چنین قانونى عاجز و ناتوان است. [1]
اگر کسى در تحولات طبیعى و یا تاریخى لفظ تصادف را به کار مى برد هرگز نمى خواهد بگوید حادثه اى، خود به خود و بدون علت به وجود مى آید بلکه مقصود آن ها از لفظ تصادف، معناى فلسفى آن یعنى «بخت و اتفاق»است.
2. تصادف به معنای پیدایش نظام و سنتى بدون علل آگاه و محاسبه عقلى و به اصطلاح: تفسیر نظم جهان از طریق یک رشته علل مادى فاقد شعور و درک!.
تصادف به این معنى، مورد نظر مادى هاى جهان است؛ آنان مى گویند: ماده جهان بر اثر انفجار، و پس از یک سلسله فعل و انفعال هاى بى شمار به این شکل درآمده و نظم و نظامى پیدا کرده است و از اجتماع آن نظم هاى کوچک، چنین نظم شگفت انگیزى به وجود آمده است. بنابراین نظام جهان بدون علت نیست به طور مسلّم علتى دارد امّا نه علتى آگاه و بیدار و حساب گر.
حال آیا یک چنین تصادف مى تواند سرچشمه چنین نظم بدیع و شگفت انگیز باشد یا نه، فعلاً براى ما مطرح نیست ولى به طور اجمال یادآور مى شویم که تصادف هاى بى شمار نمى تواند یک میلیاردُم نظم کنونى را به وجود آورد.
3. تصادف به معنای پیدایش پدیده اى از عاملى که تحت ضابطه و قاعده کلى نیست و نمى توان پیدایش آن پدیده را پس از آن عامل، یک قانون کلى تلقى کرد.
تصادف به این معنى یک اصطلاح رایج در زبان عمومى است؛ مثلاً مى گوییم در مسافرتم به مشهد، با دوست دیرینه ام که سالیان درازى بود ندیده بودم تصادفاً ملاقات کردم، یا فلانى چاهى مى کَنَد تا به آب برسد، تصادفاً به گنج رسید.
به طور مسلّم پیدایش چنین پدیده اى با این شرایط، جنبۀ کلّى و ضابطه اى ندارد؛ یعنى چنین نیست که در هر مسافرتى به مشهد به ملاقات دوست خود نایل آییم؛ یا در چاه کندنى به گنج برسیم بلکه یک سلسله علل و شرایطى خاص، ایجاب کرده است که در این جا چاه بکنیم و نتیجه، این شده است که در فعالیت خود به گنج برسیم؛ ولى هرگز رابطه کلّى و دایمى میان کندنِ چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد؛ چون رابطه اى وجود ندارد از این جهت پیدایش یک چنین پدیده، نمى تواند تحت ضابطه و قاعده درآید.
نتیجه این که نداشتن علت، مطلبى است و کلّى نبودن و تحت ضابطه نبودن، مطلب دیگرى است و به تعبیر فلسفى این پدیده، لازمه نوع علت نیست (یعنى هر چاه کندن ما را به گنج نمى رساند) هر چند لازمۀ حفر در آن نقطه خاصى که قبلاً گنجى در آن جا پنهان شده است، مى باشد.
* پاسخ قسمت دوم سؤال: (مفهوم تصادف در تاریخ):
تفسیر حوادث تاریخى از طریق تصادف به همین معنای سوم است مثلاً در تفسیر شروع جنگ بین الملل اول، مورّخان مى نویسند: با کشته شدن ولیعهد کشور اتریش، آتش جنگ در اروپا شعله ور گردید؛ یعنى یک اتفاق کوچک و قتل یک شاهزاده سبب شد یک چنین فاجعۀ عالم گیر پدید آید.
در این جا به کار بردن لفظ تصادف به همان معنایى است که گفته شد؛ یعنى با در نظر گرفتن یک رشته شرایط در منطقه، آتش جنگ از این جرقه شعله ور گردید و این بهانه شد که نیروهاى آماده، وارد کارزار شوند و جنگ گسترش یابد ولى یک چنین پیامدى از قتل ولیعهد، تحت ضابطه کلّى و دایمى نیست؛ زیرا چه بسا در جهان ولیعهدهایى کشته شوند در حالى که آب از آب تکان نخورد و چنین فاجعۀ جهانى پدید نیاید. البته بدون شک در مورد شعله ور شدن آتش جنگ، شرایط و نابسامانى هاى زیادى از نظر سیاسى، اقتصادى و تضادهاى ایدئولوژیک، زمینۀ اصلى را تشکیل مى داده و قتل ولیعهد تنها جرقه ای در یک انبار باروت بوده است.
* تصادف در تاریخ
در داستان ها و سرگذشت امت ها از پیروزى هایى سخن به میان آمده که مى توان آن ها را از مجراى تصادف به معناى سوم تفسیر کرد و در این باره داستان به اندازه اى است که نمى توان به همۀ آنها اعتماد کرد و یا قسمت مهم آن را نقل نمود؛ در این جا فقط به نقل دو داستان اکتفا شده و آن گاه مطلب لازم را یادآوری می گردد:
1. عمادالدوله دیلمى، اصفهان و فارس را محاصره کرد و نماینده خلیفه را بیرون راند، ولى سرانجام هزینۀ خود را پایان یافته دید و بیم آن داشت که سربازان او بر اثر تهى دستى، به مال مردم دست درازی کرده و نارضایتى مردم را فراهم سازند؛ ناگاه چشم به سقف افتاد، دید که مارى از سوراخ، سر بیرون آورد و دوباره به عقب برد؛ و این کار چندین دفعه تکرار شد.
عمادالدوله دستور داد که سقف عمارت را برداشتند و مسیر مار را تعقیب کنند؛ سربازان سقف را برداشتند و در انتهاى سوراخ به خُم هاى مملوّ از اشرفى برخوردند که حاکم سابق آنها را براى روز مباداى خود ذخیره کرده بود؛ و بهره گیرى از آن، نصیب عمادالدوله گردید. [2]
2. امیر اسماعیل سامانى تمام نقدینه هاى خود را در هرات از دست داد. او براى این که سربازانش به اموال مردم دستبرد نزنند، دستور داد که همگى به خارج شهر کوچ کنند. او سپاه خود را بدون مقصد به حرکت درآورد؛ ناگهان چشم لشکریان به زاغى افتاد که بالاى سر آنها پر مى زد و گردن بندى در منقار داشت. آنان زاغ را تعقیب کردند، زاغ گردن بند را در چاهى افکند. به دستور امیر، تنى چند وارد چاه شدند که ناگهان با صندوقى مملوّ از زر و جواهر روبرو شدند که غلامان عمرو لیث صفارى حاکم پیشین، هنگام گرفتارى او، آن را ربوده و در این چاه پنهان کرده ولى موفق به بیرون آوردن آن نشده بودند. [3]
این دو داستان و ده ها داستان دیگر از این نوع، جریان هاى استثنایى است که هرگز نمى تواند ملاک عمل گردد؛ و هرگز نمى توان گفت که در زندگى باید در انتظار چنین تصادف ها نشست بلکه ملت هاى زنده در گشودنِ مشکلات هیچ گاه در انتظار تصادف ها و ظهور کرامت ها و معجزه ها از اولیاى الهى نمى نشینند؛ بلکه خود را موظّف مى دانند که از طریق کار و کوشش بر دشوارى ها پیروز شده و گِره از زندگى بگشایند؛ زیرا مى دانند که جهان آفرینش بر یک رشته علل و اسباب طبیعى استوار است و جامعه انسانى موظّف است که در نیل به مقاصد خود، درب علل را بکوبد و از طریق آن ها به مقصد برسد.
پیامبر عالیقدر اسلام و اولیاى الهى (ع) در زندگى فردى و اجتماعى خود، در انتظار معجزه ها ننشسته و پیوسته با اتکاى به فضل و کرم خدا، از طریق کار و کوشش به اهداف خود مى رسیدند و لحظه هایى که جان ها به لب مى آمد و نفس ها در سینه تنگ مى شد و تمام درب ها را بسته مى دیدند، باز از پاى نمى نشستند؛ با توجه و نیایش ها که خود نیز یک نوع سبب خواهى و تمسّک به اسباب است، وظیفه خود را انجام مى دادند؛ در زبان عرب مَثَلى است که مى گویند: ما حکّ ظَهْرى غیرُ ظُفْرى؛ پشت مرا جز ناخنم کسى نخارد.
در زبان پارسى نیز همین مَثَل، معادلى دارد و شاعرى مى گوید:
به غم خوارگى جز سر انگشت من نخارد کس انـدر جهان پشت مـن
آنان که در کسب استقلال و آزادى در انتظار تصادف ها نشسته اند و پیوسته مى گویند: امید است درى به تخته بخورد، معجزه اى رخ دهد، هیچ گاه به آرزو و امید خود نمى رسند.
در قرآن مجید، پیوسته سعادت را از آنِ کسانى دانسته که ایمان آنان، تکلیف زا و عمل آفرین باشد و جمله: «إِلاّ الّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات» در قرآن شصت و سه بار، وارد شده و ایمان و عمل را با هم ذکر کرده است؛ تو گویى ایمان واقعى آن است که به دنبال آن، کار و کوشش مطابق ایمان به وجود آید. [4]اینجا
پاورقی:
[1] . جهت اطلاع بیشتر به کتاب «شناخت» استاد حضرت آیت اللّه سبحانى (حفظه اللّه) مراجعه شود.
[2] . از گوشه و کنار تاریخ.
[3] . از گوشه و کنار تاریخ.
[4] . منشور جاوید، ج1، ص 345ـ 350.