کارنامه رضا شاه (بخش اول )
کارنامه رضاشاه در نظر زیبا کلام
(در میزگرد صادق زیباکلام و عباس سلیمینمین) قسمت اول
من به ایران نوین و امروزی او نمره میدهم، ولی درباره توسعه سیاسی و بازشدن فضای سیاسی به او نمره منفی میدهم و ردش میکنم.
روزنامه شرق
چهارم مردادماه، سالروز مرگ «رضا پهلوی» است؛ کسی که دامنه نامهایش از رضاخان میرپنج تا رضا قلدر و توصیف صفاتش از پدر مدرنیزاسیون تا دیکتاتور چکمهپوش و وابسته موسع است. دراینبین یکی از موارد همیشگی نزاع بین اهالی تاریخ و سیاست، چگونگی برآمدن و برمسندنشستن اوست. صادق زیباکلام و عباس سلیمینمین، دو کارشناس حوزه تاریخ سیاسی، با دو دیدگاه متضاد، در میزگرد «شرق» به بیان دلایل خود برای روایتهایشان از رویکارآمدن سرسلسله پهلوی پرداختند. (ما در اینجا فقط به بیان نظر زیبا کلام می پردازیم )
با سپاس از کیهان کیانی و علی ایوبی
بحث را از شخصیت رضاخان شروع میکنیم در سطح مردم عادی جامعه معمولا با تعابیر دووجهی درباره شخصیت او مواجه میشویم؛ برخی از قلدری و زورگویی او شکایت دارند و برخی هم نکات مثبتی را ذکر میکنند شما شخصیت او را در بستر تاریخ ایران چگونه معرفی میکنید؟
زیباکلام: چنین تعبیری در فرهنگ عامه سیاسی ما در مورد رضاشاه هست و جالب است که در مورد پسرش محمدرضا نیست. با اینکه او ٣٧ سال حکومت کرد، تقریبا دو برابر پدرش، به ما هم از نظر تاریخی نزدیکتر است. ولی در فرهنگ سیاسی عامه هیچ ردی از او نیست ولی از رضاشاه هست و معمولا هم مثبت است؛ مثلا میشنوید نگاهی در مورد او هست که حکایت از اقتدار و صلابت شخصیت او دارد و غیرمستقیم هم حکایت از این دارد که نقش او در تاریخ خیلی هم منفی نبوده است.
-- فکر میکنم این نوع نگاه حاکی از نوعی تحقیر خود هم هست؛ یعنی ستایشکنندگان او ناخودآگاه اعتراف میکنند که به چنین شخصیت زورگویی نیاز دارند
زیباکلام: قبول دارم؛ یعنی میگویند که ما یک دست قوی، یک شلاق، یک سرنیزه یا چوب باید بالای سرمان باشد. ما استحقاق این را که درست عمل کنیم نداریم. این شبیه آن استعاره است که میگوید اگر میخواهی مثلا عربها را مطیع نگه داری، آنها را سیر نگهدار و ایرانیها را گرسنه. این هست و خیلی هم چیز جالبی نیست.
شما نقش رضاخان را در تاریخ ایران چگونه معرفی میکنید؟
زیباکلام: من چند وجه برای او قائل هستم. درمجموع معتقدم که بسیار به ایران معاصر خدمت کرده است و معتقدم که اگر شرایطی را که او به قدرت میرسد در نظر نگیرید، متوجه دستاوردهای نزدیک به ٢٠ سال فرمانروایی او نخواهید شد. باید آن شرایط را در نظر گرفت که او در چه شرایطی به قدرت رسید؟ در غیر این صورت بخش عمدهای از ارزش آنچه رضاشاه میکند و دستاوردهای اوست، برایتان معنا و مفهوم نخواهد داشت. ما در این اتاق نشستهایم و همهچیز خیلی میزان است. ولی اگر شما بدانید که در شرایطی که به اینجا آمدهاید، سقف اتاق نصفش ریخته بود و لولهها اینجور نبودند، آنوقت متوجه میشدید که اینجا چهکار انجام دادهاید.
بهتر است راجع به این موضوع به تفاهم برسیم ؛ زمانی که رضاخان به قدرت رسید ایران بهلحاظ شرایط سیاسی و اجتماعی در وضعیت بدی قرار داشت. میتوان گفت در آستانه تجزیه بود.
آقای زیباکلام شما گفتید که چند وجه را در رضاخان میبینید؟
زیباکلام: یک نکته خیلی اساسیتر هم عرض کردم، اینکه حتما باید شرایط رویکارآمدن رضاخان یا رضاشاه را در نظر بگیریم.
آقای سلیمینمین گفتند دخالت انگلیسیها عامل این بوده است البته وجود آشفتگی را پذیرفتند و در اینجا به تفاهم رسیدهایم
زیباکلام: من هم روایت خودم را از جامعهای که رضاخان در آن به قدرت رسید، دارم. اگر آن شرایط را نشناسیم، آنگاه مجبوریم به فرضیههای توطئه و «داییجان ناپلئونی» بپردازیم. بعد از اسلام، قاجارها، بعد از صفویه طولانیترین سلسلهای بودند که در ایران حکومت کردند. صفویه ٢٠٠سال حکومت کردند و قاجارها نزدیک به ١٤٠سال. اینکه قاجارها توانستند ١٤٠سال حکومت کنند نشان میدهد که توانسته بودند درجهای از ثبات و انسجام را در جامعه به وجود بیاورند. چرا این مهم است؟ برای اینکه جامعه و سرزمین ایران بهاصطلاح همان دوره قاجار، کثیرالمله است و به قول امروز موزاییکی است؛ یعنی کردها، ترکمنها، ترکها و عربها هستند، بعضا اختلاف زبانی و مذهبی است. ایران سرزمین قومیتها و مذهبهای متعدد بوده است. ویژگی چنین سرزمینهایی این است که همواره مسائل قومیتی در آنها وجود دارد. از بعد از اسلام تا قاجارها، درست است که صحبت از سلسلههایی مانند غزنویان، سلجوقیان، افشارها و... میکنیم اما همه اینها قوم و قبیله بودهاند؛ بنابراین جامعه ایران همواره برای خیزش دیگر اقوام و قبایل آماده بوده است. اینکه قاجارها توانستند ١٤٠سال حکومت کنند نشان میدهد که سلسله و اقوام نتوانسته بودند آنها را منقرض کنند، اما وقتی که هیمنه آنها در نتیجه نهضت مشروطه فرو میریزد، ایران بعد از اینکه محمدعلیشاه مجلس را به توپ میبندد، دچار جنگ داخلی ١٤ماهه میشود، ثبات و مرکزیتی که قاجارها به وجود آورده بودند از بین میرود. برای اینکه این موضوع را ملموس کنیم، صدام را به یاد بیاورید. صدام توانسته بود درجهای از ثبات را در عراق به وجود بیاورد. در عراق کردها بودند، عربها، شیعهها، سنیها و ایزدیها، ولی همه آنها زیر پنجه قدرتمند حکومت صدام بودند. وقتی آن برداشته شد، میبینیم که نیروهای گریز از مرکز شروع میکنند به برخاستن. این نه ربطی به انگلیسیها دارد، نه ربطی به شهر فرنگ دارد و نه ربطی به جنیان! ذات ایران همچنین بوده است. الان هم هست؛ یعنی از مشروطه که به جلو میآیید، در شهریور ٢٠ که حکومت رضاشاه فروریخت، آذربایجان عملا از ایران جدا شده بود. کردستان رسما جدا شد و در مهاباد جمهوری کردستان به وجود آمد. بهعلاوه خردهقدرتهای دیگر. وقتی حاکمیت در تهران دوباره تثبیت شد، این خردهقدرتها سرکوب شدند و ثبات به وجود آمد. به انقلاب اسلامی میرسیم. حکومت مرکزی ضعیف شد. هم آذربایجان دچار مشکل شد، هم کردستان و هم خوزستان. خلق عرب در اهواز و خرمشهر به راه افتاد. در سیستانوبلوچستان ریگیها به راه افتادند. ترکمنها به راه افتادند. تا اینکه قدرت مرکزی تثبیت شد و آنها را سر جایشان نشاند. الان که مرداد ٩٤ است، بنده معتقدم و زبانم لال! و خدایناکرده اگر به هر دلیلی دولت مرکزی در تهران یک خرده ضعیف شود، همان داستان دوباره به راه میافتد...حالا، من در گذشته میرفتم یقه انگلیس، آمریکا یا اسرائیل را میگرفتم. نه [اینطور نیست]، این ذات کثیرالملهبودن جامعه ایران است. اگر به داستان خودمان برگردیم، در نتیجه این ١٤٠ سال قاجارها توانسته بودند به هر قیمتی یک درجهای از ثبات و اقتدار را بهوجود بیاورند اما کاری که مشروطه کرد این بود که به حاکمیت قاجار ضربه بزرگی وارد کرد منتها این ضربه نه آنقدر بزرگ بود که مثل انقلاب اسلامی اینها را سرنگون کند و نه آنقدر کوچک بود که قدرت اینها را دستنخورده بگذارد. در نتیجه مقداری خلأ قدرت بهوجود آمد، بخشی از قدرت را مشروطهخواهان و مجلس و سیدمحمد طباطبایی، آیتالله بهبهانی و تقیزاده داشتند و بخش دیگری از قدرت هم از آن ِ محمدعلی میرزا و رجال قاجار و مرحوم شیخ فضلالله نوری بود. در ایندوپارچگی، تضعیف قدرت بهوجود آمد و دوباره شرایطی را پیدا کردیم که نیروهای گریز از مرکز مجال پیدا کرده و خرج خودشان را جدا کردند. اگر منحنی ثبات و امنیت کشور را از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان ترسیم کنیم، میبینیم که این منحنی بهشدت رو به نزول است؛ یعنی ثبات و امنیت در کشور در حال ازدسترفتن است و در سکانس آخر آن یعنی سال ١٢٩٩ بنده اگر دست شما را بگیرم و از خلیجفارس و چابهار وارد ایران کنم و یک دور ٣٦٠ درجه در ایران بزنیم، میبینید که شوخیشوخی هیچجای ایران نیست که زیر نفوذ دولت مرکزی باشد، سیستانوبلوچستان در دست بلوچها و ریگیها بود، خراسان در دست کلنل محمدتقیخان پسیان بود و مدتها بود که خراسان حالت جداشدن از تهران را پیدا کرده بود، ضمن اینکه بسیاری از شهرهای امروز خراسان زیر نفوذ ترکمنها بود، در گیلان و مازندران نهضت جنگلیها بود و جمهوری سوسیالیستی در رشت اعلام موجودیت کرده بود و قزوین و تهران را جدا تهدید میکرد، آذربایجان هم عملا از ایران جدا شده بود و شیخمحمد خیابانی و فرقه دموکرات دیگر کاری به تهران نداشتند. کردستان هم در دست اسماعیلخان سمیتقو بود و ائتلافی از قبایل کردهای ایران و عراق بهوجود آمده بود و عملا حکومت مرکزی کارهای نبود. در خوزستان شیخ خزعل در محمره (خرمشهر) پرچم را بالا برده بود و ١٠ سالی بود که تمام عوامل حکومت مرکزی را بیرون کرده بودند و با قبایل بنیکعب برای خودشان دولت تشکیل داده بودند. در جنوب کشور هم قبایل بودند، قشقاییها، بختیاریها و... بودند که وقتی حکومت مرکزی باشد، آنها حالت گریز از مرکز را دارند چه برسد که در تهران هم حکومتی نباشد! در کل جایی وجود نداشت که بگوییم در آن حکومت مرکزی اقتدار داشته باشد و حکومت مرکزی در تهران عملا روی کاغذ بود؛ بنابراین زمانی که کودتا اتفاق میافتد، چه مشروطهخواهان و چه مرحوم مصدق، مدرس، کازرونی، ملکالشعرای بهار و چه طرفداران استبداد و چه لیبرالها و سوسیالیستها، همه آنها به این نقطه رسیده بودند که در کشور باید فعلا یک نیرو و حکومت مرکزی بهوجود بیاید که بتوان ثبات و امنیت را در کشور برقرار کند و بعد برویم بهدنبال مجلس و قانون اساسی و اقتصاد؛ فعلا مملکت روی هواست و در حال ازبینرفتن است. وقتی این فرد در کودتای سیدضیا و رضاخان پیدا شد، همه استقبال کردند و هیچکسی را پیدا نمیکنید که بگوید مثلا مجلس باید رأی بدهد، در سالهای اولیه رضاخان همه به چشم قهرمان به او نگاه میکردند و بیشترین کمکها را مدرس و مجلس چهارم به او کرد، چون میدیدند ثبات و امنیت که ازبینرفته در حال بازگشت است و در چهار سال اول تا تبدیل او به رضاشاه، چکمه از پای درنیاورد تا سیستانوبلوچستان، خراسان، گیلان و مازندران را آرام کرد و آذربایجان، کردستان و خوزستان را دوباره به ایران برگرداند، بنابراین این آدم تبدیل به قهرمان ملی شده بود و همه از او حمایت میکردند.
همه این اتفاقات در زمانی رخ داد که رضاخان وزیر جنگ و نخستوزیر بود و بعد شاه شد و تا آنجا مدرس و بقیه از او حمایت میکردند
آقای زیباکلام شما آن دو بخش را بگویید تا وارد بحث رضاخان شویم
زیباکلام: من ترجیح میدادم که وارد این باتلاق نمیشدیم،
. ببینید اساس و بنیان رویکرد ایشان به سلسله پهلوی این است که اینها را انگلیسیها و آمریکاییها روی کار آوردهاند، پس وقتی آنها یک سلسلهای را روی کار میآورند طبیعی است که آن سلسله هر کاری بکند، در جهت اهداف انگلیس و آمریکا باشد. پس چون رضاشاه را انگلیسیها آوردند، بنابراین نتیجه میگیریم که هر کاری که بکند باید در جهت منافع انگلیسیها باشد. نتیجهگیری دوم هم اینکه همه آدمهایی که ملی و وطنپرست بودند با این آدم مخالفت میکردند... .
زیباکلام: حاصل بحث اینگونه میشود که چون رضاخان عامل بیگانه است، بنابراین اقداماتش باید در جهت منافع انگلیس باشد. اگر من بپرسم دانشگاه تهران را رضاخان ایجاد کرده است پس چگونه است؟ بعد شما میگویید دانشگاه تهران بهوجود آمد که فرهنگ اسلامی، بومی و اصیل ایرانی ما را از بین ببرد و راهآهن هم در خدمت منافع انگلیس بود، صنایع مدرن هم برای سرکوب صنایع داخلی بوده و رشد سرمایهداری! ببینید چون که صد آید نود هم پیش ماست، وقتی من معتقد باشم رضاشاه را انگلیسیها آوردهاند، بنابراین هر کاری هم کرده باشد باید در جهت منافع آنها باشد، مگر اینکه بگوییم انگلستان کمیته امداد است و برای خیر و آخرت این کار را کرده که اینگونه نیست. روایتی که من گفتم تا یک جاهایی جریانات ملی هم دارند با رضاخان همکاری میکنند یا حداقل در مقابل او نمیایستند، چون میبینند ثبات و امنیت آورده است؛ تا میرسیم به آبان ١٣٠٤ که رضاخان تا حدودی با زور و تمایل مردم و بازاریها و رجال پادشاه میشود، ولی مخالفانی هم بین نخبگان سیاسی بودند که نگران بودند و میدانستند وقتی او پادشاه شود، تحمل مخالف را ندارد و ترجیح میدادند مکانیسمی وجود داشته باشد که بشود او را کنترل کرد. با تاجگذاری او، میشود گفت عصر دیگری شروع میشود یعنی اگر از١٣٠٠ تا ١٣٠٤ را عصر ثبات، یکپارچگی و ایجاد امنیت بگیریم، از ١٣٠٤ تا شهریور ١٣٢٠ من فکر میکنم عصر بهوجود آوردن ایران مدرن است که آثارش را همچنان در کشور داریم؛ یعنی اگر سال ١٣٠٤ میآمدید و یک نگاه کلان به ایران میکردید و میرفتید و سال ١٣٢٠ به ایران برمیگشتید، باورتان نمیشد که این، همان ایران است، مثل راهآهن، دانشگاه، بوروکراسی مدرن، ارتش مدرن، راههای شوسه و ثبت اسناد و احوال و صنایعی که بهوجود آورد. این یک وجه مهم رضاشاه است.
وجه دیگر او از نظر من وجه منفی رضاشاه است، وجهی که به همان میزان که توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیدا کردیم از نظر توسعه سیاسی هم عقب رفتیم. زمانی که او پادشاه شد فضای سیاسی کشور خیلی بازتر بود تا شهریور ١٣٢٠ که سقوط میکند. در سال ١٣٠٤ مطبوعاتی داشتیم که کاملا آزاد و مستقل بودند، احزاب و تشکلهای سیاسی و پارلمانی داشتیم که کاملا مستقل از حکومت بودند یا پارلمانی داشتیم که حداقل اکثریت آن مستقل از حکومت بودند، اما هیچکدام از اینها را در سال ١٣٢٠ نداریم و همهچیز زیر نظر رضاشاه بود. من به ایران نوین و امروزی او نمره میدهم، ولی درباره توسعه سیاسی و بازشدن فضای سیاسی به او نمره منفی میدهم و ردش میکنم.اینجا