وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ

کارنامه رضاشاه (بخش دوم)

 

     کارنامه رضاشاه درنظر زیبا کلام                (در میزگرد صادق زیباکلام و عباس سلیمی‌نمین)

 فرماندهان انگلیسی به قزاق‌ها گفتند خودتان حرکت کنید بروید پایتخت را بگیرید و یک حکومت منضبط و مقتدر تشکیل دهید. این آخرین شانس شماست؛ درعین‌حال ما هم داریم قوای خود را از ایران بیرون می‌بریم و نیرویی که بتواند جلوی میرزاکوچک‌خان یا بلشویک‌ها را بگیرد وجود ندارد، مگر اینکه خود شما این نیرو را ایجاد کنید.

س: شما بخشی از کارهای رضاشاه را ابتکار اطرافیان او مثل فروغی و... نمی‌دانید؟  

زیباکلام: بله، اینها جزئیاتش می‌شود.

 اما همه اینها را ذیل خدمات او طبقه‌بندی می‌کنید.

زیباکلام: بگذارید راحت‌تان کنم، بخش عمده‌ای که قلاب گرفتند برای رضاشاه به‌خصوص از سال ١٣٠٤ و ایشان بالا رفت، ١٦سال بعد وقتی سراغشان را می‌گرفتی، مثلا سراغ فروغی را می‌گرفتی می‌گفتند، هیس، خانه‌نشین شده است! یا داور که قوه‌قضائیه مدرن را ایجاد کرد کجاست؟ می‌گویند، هیس، داور در زندان خودکشی کرد. او فقط علیه تقی ارانی و کمونیست‌ها و ٥٣ نفر نبود، اصولا او هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر یک تفکر بیشتر نداشت که «من درست فکر می‌کنم و دارم به مملکت خدمت می‌کنم بنابراین هرکسی که با من مخالفت می‌کند پس خائن مملکت است». وقتی دانشگاه را ایجاد کرد، در آنجا صدیق اعلم و صورتگر و ضیاءالملک فروغی بود. وقتی شما یک چهره پرابهت و مثلا پرنور آن بالا داری نمی‌توانی انتظار داشته باشی که یک لامپ در آن پایین مثل تقی‌زاده تلألو داشته باشد. در عراق زمان صدام هم این اتفاق افتاد.

 

 زیباکلام: من گفتم که رضاخان اقداماتی کردند، قبل از آن هم گفتم که اوضاع کشور چگونه بود و ایشان در چه شرایطی به قدرت رسیدند. ساختار حکومت رضاخان را هم گفتم که استبدادی و دیکتاتوری بود. درعین‌حال اضافه می‌کنم این دستاورد‌هایی که من گفتم در ١٦ سال حکومتش از ١٣٠٤ تا ١٣٢٠ داشته، چهره ایران را تغییر داد، یعنی اینکه به طور خلاصه هنگامی که در ١٣٠٠ کودتا شد، مجموعه بوروکراسی و سازمان‌های اداری در ایران چند صد یا حداکثر هزار مستوفی و وزیر و میرزابنویس خلاصه می‌شد. چون حکومت صرف‌نظر از اینکه سیاست‌هایش خوب، بد زشت یا زیبا است دستگاه‌هایی برای ابلاغ و اجرای سیاست‌ها می‌خواهد. من فرض می‌گیرم که این سیاست‌ها صبح به صبح از سفارت انگلیس می‌آید به هر حال این سیاست‌ها باید اجرا شود و نیاز به بوروکراسی دارد,٢٠ سال بعد که رضاشاه از کشور خارج شد، ایران دارای یک بوروکراسی بود که ١٧ یا ١٨ وزارتخانه تأسیس‌شده به علاوه ٩٥ هزار کارمند و پرسنل در وزارت خارجه، وزارت راه، وزارت بهداشت و درمان، وزارت فرهنگ داشت، وقتی کودتا می‌شود مجموعه قوای مسلح ما حدود ١٤ هزار دیوژن قزاق بوده به‌علاوه چهار یا پنج هزار نیروی ژاندارمری. دیوژن قزاق مدت‌ها بوده که حقوقی دریافت نمی‌کردند برخی  تفنگ داشتند، فشنگ نداشتند، برخی فشنگ داشتند تفنگ نداشتند. عده‌ای پوتین نداشتند، عده‌ای بند پوتین. ایران ١٥ سال یعنی زمانی‌که انقلاب مشروطه می‌شود تا ١٣٠٠ که کودتا می‌شود، چیزی شبیه عراق امروز بوده است. ٢٠ سال بعدش یک ارتش مدرن صد هزار نفره به وجود آمده که نیروی دریایی، هوایی و زمینی و دانشکده افسری دارد. وزارت جنگ هر سال صد نفر از افسران برجسته را به فرانسه، آلمان و انگلستان می‌فرستد تا دوره نظامی ببینند. پلیس به‌وجود آمده. اگر شما به میدان امام‌خمینی بروید ساختمان خیلی بزرگی وجود دارد که یادگار معماری آلمان‌هاست که در آن زمان مقر نیروی انتظامی بود و به آن شهربانی می‌گفتند؛ یعنی در آن زمان پلیس به وجود می‌آید. در سال ١٣٠٠ براساس آماری که تشکل‌های مدافع کارگری و احزاب چپ‌گرا تهیه کرده بودند در کل ایران ١٠ هزار کارگر داشتیم، البته منهای شرکت نفت. این کارگران عمدتا رنگرز یا عمله و بنا، آهنگر، نجار یا کارگر چاپ بودند. ٢٠ سال در نتیجه صنایعی که دولت به‌وجود آورده، گلسیرین‌سازی، سیمان‌سازی، صابون‌سازی، صنایع نساجی و نطفه‌های صنعت برق به‌وجود می‌آید. براساس آماری که ما در سال ١٣٢٠ داریم ٤٦٠ الی ٤٧٠ هزار کارگر، حقوق‌بگیرِ دولت هستند؛ یعنی نزدیک به نیم‌میلیون نفر در این صنایع کار می‌کنند.

پس رضاخان بوروکراسی ارتش مدرن، ثبات، امنیت و... ایجاد کرد. علت اینکه رضاشاه سقوط کرد این است که سکانس آخر همه نظام‌های دیکتاتوری این‌گونه است؛ یعنی در دیکتاتوری «حرف، حرف من است» و آن‌قدر بین دیکتاتور و واقعیت‌های درون و بیرون جامعه شکاف می‌افتد که دیکتاتور متوجه نیست چه اتفاقی دارد می‌افتد. جنگ جهانی دوم که شروع می‌شود در ایران همه موافق و طرف‌دار آلمان بودند. از آیت‌الله کاشانی گرفته تا سیاسیون و نظامی‌ها و رضاشاه به دلیل بغض و کینه تاریخی که در مورد انگلیس وجود داشت طرفدار آلمان بودند. در کشور‌های عربی هم این‌گونه بود. در ایران همه فکر می‌کردند به‌زودی ارتش آلمان‌ها از مرزهای شمالی می‌آید، اما ایران اشغال شد و رضاشاه هم سرنگون شد. اگر اشغال اتفاق نمی‌افتاد به دلیل تسلطی که رضاشاه داشت حکومت او همچنان ادامه پیدا می‌کرد.

احتمالا اگر راه‌آهن از غرب ایران به شرق می‌رفت گفته می‌شد که در غرب ایران بغداد مستعمره انگلیس بوده، شرق ایران هم هند مستعمره انگلیس بوده پس رضاشاه می‌خواسته دو مستعمره انگلیس را به هم مربوط کند، ولی واقع مطلب این است که لایحه ایجاد راه‌آهن در سال ١٣٠٧ یا ١٣٠٨ در مجلس ایران تصویب می‌شود؛ یعنی ١٢ سال قبل از آنکه جنگ جهانی دوم شروع شود و تأسیس راه‌آهن آرزویی بوده که ایرانی‌ها به غلط یا درست داشتند و آن را از مظاهر پیشرفت و مدرنیته می‌دانستند میرزاتقی‌خان امیرکبیر هم در سال ١٨٥٠ یعنی ١٥٠ سال قبل از آن می‌خواسته راه‌آهن بکشد.

منتها نکته مهم این است که بدون درآمد نفت راه‌آهن کشیده می‌شود. راه‌آهن را انگلیس‌ها نمی‌کشند، آلمان‌ها و سوئدی‌ها می‌کشند. به نظر من هر وقت که می‌خواهیم بفهمیم رضاشاه چه کار کرده، کافی است یک بار از جاده فیروزکوه به شمال برویم یا از تونل کندوان رد شویم. یا هروقت که دانشگاه تهران را دیدیم یا وزارت دارایی را در میدان ارک دیدیم یادمان باشد که کار رضاخان است.

در مورد نقش انگلیس‌ها من معتقدم وقتی کودتا اتفاق افتاد دولت انگلستان و مقامات و کابینه این کشور در لندن در وایدهال روحشان هم خبر نداشت که بریگاد قزاق که در رأسش آقایی هست به اسم رضاخان میرپنج و آقایی که عامل اصلی کودتا اتفاقا او بود (سیدضیا) در ایران کودتا کرده‌اند. حتی سفارت هم در کودتا درگیر نبود. رضاخان و سیدضیا و دیگران فکر می‌کردند این کسانی که در تهران هستند مانند مستوفی‌الممالک یا معتمدالملک نمی‌توانند حکومتی مستقل که ایران را از هرج‌ومرج نجات دهد، ایجاد کنند. آیرون ساید و کلنل اسمایس و کسانی که فرماندهان لشکر انگلیس بودند در شمال کشور در عملیاتی که علیه میرزاکوچک‌خان یا دسته‌های دیگر داشتند، جسارت، شهامت و فداکاری رضاخان و اینکه چقدر بین افسران زیردست محبوبیت دارد را دیده بودند. این فرماندهان انگلیسی به قزاق‌ها گفتند خودتان حرکت کنید بروید پایتخت را بگیرید و یک حکومت منضبط و مقتدر تشکیل دهید. این آخرین شانس شماست؛ درعین‌حال ما هم داریم قوای خود را از ایران بیرون می‌بریم و نیرویی که بتواند جلوی میرزاکوچک‌خان یا بلشویک‌ها را بگیرد وجود ندارد، مگر اینکه خود شما این نیرو را ایجاد کنید.

در تمام آن ٢٠ سال از ١٣٠٠ تا ١٣٢٠ که رضاخان سقوط می‌کند، روابط بین ایران و انگلیس به‌شدت تیره‌وتار بوده. اساسا یکی از ویژگی‌های رضاشاه این بوده که فوق‌العاده آدم شکاکی بوده و به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کرده است. البته این از صفات دیکتاتور‌هاست بنابراین روابط ما نه‌تنها با انگلستان بلکه با آمریکا و فرانسه هم گرم و صمیمانه نبوده فقط یک استثنا وجود داشت؛ روابط ما از قضای روزگار با مصطفی‌کمال آتاتورک فوق‌العاده خوب می‌شود. عنصر خارجی دیگری که روابط ایران با آن خیلی خوب می‌شود ظهور نازی‌ها در آلمان بوده برای اینکه هردو اینها با چارچوب فکری رضاخان می‌خواندند. رضاشاه وقتی می‌رود ترکیه هم کارها و پیشرفت‌های آتاتورک را می‌بیند، مشترکات زیادی با هم پیدا می‌کنند. او می‌خواست چندزبانی- مانند ترکی و فارسی و لری در ایران- را در اقصی‌نقاط دنیا از بین ببرد او سخت‌گیرترین استانداران و فرمانداران نظامی‌اش را به استان‌های آذربایجان، کردستان و خوزستان می‌فرستاد برای یکی‌کردن زبان. یک پرچم و یک ملت همان چیز‌هایی است که آتاتورک و نازی‌ها می‌گفتند.

 این نوخواهی رضاخان از کجا آمد؟

زیباکلام: این نوخواهی فقط مختص رضاشاه نبود، فرزند مشروطه بود، اساسا مشروطه برای این به‌وجود آمد؛ مشروطه فقط به دنبال پارلمان نبود مشروطه به دنبال آزادی زنان، آوردن قانون، ایجاد آموزش‌وپرورش، ایجاد ارتش، اصلاحات ارضی و آوردن صنایع مدرن بود. این خواست‌ها مدت‌ها بود که وارد جامعه ایران شده بود. قبل از این میرزاتقی‌خان امیرکبیر بود که اینها را می‌خواست و ٥٠ سال قبل از مشروطه به دنبال اینها بود. در مشروطه ما امیال و آرزو‌های میرزاتقی‌خان امیرکبیر را دیدیم ٢٠ سال قبل از میرزاتقی‌خان امیرکبیر ما اینها را در عباس‌میرزا دیدیم، در قائم‌مقام فراهانی دیدیم؛ از سال ١٨٠٠ یعنی ابتدای قرن ١٩ که دور جدید روابط ما با غرب شروع شد تجار، مستشاران و جاسوسان غربی به ایران آمدند و تجار و محصلان ما به اروپا رفتند. ایرانیان دنیای دیگری را دیدند که هیچ چیزش مانند دنیای خودشان نبود. وقتی غرب را دیدند خواهان این شدند که آن‌چیز‌هایی را که در غرب بود، در ایران متجلی کنند؛ یعنی صنعت و کارخانه و چاپ و بیمارستان و مدارس جدید بیاورند. نوخواهی صد سال بود که در ایران وجود داشت.

 پس به‌نوعی می‌توان رضاخان را دنباله یا فرزند مشروطه- البته ناخلفش- دانست؟

زیباکلام: یکی از اولین کارها این بود که افسران خوش‌فکر دانشکده افسری را به فرانسه می‌فرستادند تا دوره ببینند. کار مهمِ دیگر از همان ابتدای حکومت رضاشاه این بود که هر سال هزار نفر را برای دکترا به خارج از ایران می‌فرستادند؛ مهندس مهدی بازرگان یکی از این افراد است او جزء کسانی بود که دوره رضاشاه به فرانسه رفت، درس خواند و بورسیه بود. دکتر کریم سنجابی، دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر حسابی هم همین‌طور. تعداد قابل‌توجهی از نخبگان ما کسانی بودند که زمان رضاشاه با بورس دولت رفتند و تحصیل کردند، قطعا اینها افکار رضاشاه نبوده افکار کلان رضاشاه پیشرفت و ترقی بود اما کسانی مثل فروغی، داور، تیمورتاش، تقی‌زاده و لطفعلی‌خان صورتگر می‌آیند و به رضاشاه می‌گویند دانشگاه فقط ساختمان نیست، استاد هم می‌خواهیم، باید بودجه بدهیم و سالی چندین نفر را بفرستیم برای تحصیلات عالیه. نسل اول استادان دانشگاه، فارغ‌التحصیلان دارالفنون بودند و با بورس دولت به خارج می‌رفتند و تحصیل می‌کردند. منتها اگر شما بپذیرید رضاشاه را انگلیسی‌ها سر کار آوردند، چاره‌ای ندارید جز اینکه به آب و آتش بزنید تا ثابت کنید کارهایی که رضاشاه کرد همه‌اش در جهت خیانت است. اگر این‌طور است چرا ما کارهایی را که رضاشاه کرده بود خراب نکردیم؟ اولین راه شوسه‌ای که رضاخان ساخت همین راهی است که از خوزستان به تهران می‌آید و خیلی چیز‌های دیگر، اما در کنار اینها می‌گویم رضاشاه مستبد و دیکتاتور بود، اصلا تحمل مخالفت و انتقاد نداشتاینجا.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۳
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی