طــلا و بــلا !
طلا و بلا
در این محیط ،غم وغصه ای که قسمت ماست ،
زدست ناکسیِ دشمنان دوست نماست
پـی فـریـب کسـان دم زعدل و داد زند
کسی که در ره بیداد وظلم راهنماست
برای پـیـکر بـیمار مملکت بـه یقین
زبین بردن خائن یگانه راه شفاست
به سنگ تفرقه هر لحظه افکنند نفاق
به هر کجا که نشانی ز اتفاق بجاست
علاج قطعی مـا قـطـع دست دزدان است
ولی کسی که در این ره کند قیام ، کجاست ؟
چـو فـکر کــار نداری ، مـزن دم از گـفـتــــار
که حرف اگر به عمل جفت نیست ،پرت وپلاست
از این رجال ،چه کار بزرگ می خواهی ؟
ز مـوش جربزه شیر نر نباید خواست
زمیش چون ندهد گرگ را شبان تشخیص
اگر که گرگ رود در لباس میش رواست
کباب و جوجه ی بریان نصیب ما نشود
دلا بساز به نان وپنیر وسبزی وماست
شبی به سرور خود گفت نوکری که :چرا
تو را نصیب ، طلا و مرا نصیب ، بلاست ؟
سـحر ز خـانـه بـرونـش فـکـنـد و گفت بِدو :
بزن به چاک که این جا نه جای چون وچراست !
توفیق 23/9/14