وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

چرا هیچکس به «حمام فین» نرفت؟

هفته‌نامه‌ «کتاب هفته خبر»

استاد ارجمند جناب دکتر همایون کاتوزیان، نظر جالبی در خصوص امیرکبیر و رضاشاه دارند. نظر ایشان این است که اگر طول مدت زمامداری این دو شخصیت برجسته تاریخ معاصر ما با یکدیگر عوض می‌شد در آن صورت نگاه تاریخی ما به هر دو آن‌ها یکباره جابه‌جا می‌شد. دکتر کاتوزیان معتقدند اگر امیرکبیر به جای ۳ سال، همچون رضاشاه نزدیک به دو دهه توانسته بود بر سر قدرت باشد و متقابلاً رضاشاه در همان سه سال اولی که سردار سپه بود همچون امیرکبیر به قتل می‌رسید، در آن صورت نگاه تاریخی ما به آن‌ها کاملاً عوض می‌شد؛ یعنی همه لعن و نفرین‌ها و ناسزاهایی که نثار رضاشاه می‌کنیم برای امیرکبیر می‌فرستادیم و متقابلاً همه تقدیس‌ها و تکریم‌هایی که امروزه از امیرکبیر می‌نماییم به رضاشاه یا سردار سپه تقدیم می‌کنیم. به بیان دیگر دکتر کاتوزیان معتقد است امیرکبیر اگر فرصت یافته بود و همچون رضاشاه دو دهه بر سر قدرت باقی می‌ماند اقدامات و سیاست‌هایی در آن دو دهه انجام می‌داد که خیلی با آنچه رضاشاه انجام داد تفاوتی پیدا نمی‌کرد. حرف دکتر کاتوزیان این است که نه تنها بسیاری از اقدامات و اصلاحاتی که امیرکبیر به دنبال تحقق آن‌ها بود خیلی با آنچه رضاشاه انجام داد تفاوتی پیدا نمی‌کرد، بلکه از نظر رفتار سلوک و منش فردی و اجتماعی آن دو هم تفاوت زیادی با یکدیگر نداشت؛ بنابراین اگر امیرکبیر همچون رضاشاه بیست سال بر سر قدرت باقی مانده بود امروز چهره دیگری از وی در تاریخ ترسیم شده بود. همان تصویری که از رضاشاه ترسیم شده است.
آیا این نظر درست است؟ آیا اگر امیرکبیر همچون رضاشاه توانسته بود قدرت بی‌چون و چرا داشته باشد اقدامات یا اصلاحات وی چیزی مشابه کارهای رضاشاه می‌شد؟ البته یک نکته اساسی در این رویکرد فرض گرفته‌شده: اینکه کارهای رضاشاه خیلی هم سنجیده و درست نمی‌بود، اما اگر بپذیریم کارهای رضاشاه خیلی هم آن گونه که تاریخ رسمی امروزی ما روایت می‌کند «خائنانه»، «پلید» و «در جهت خدمت به بیگانگان» نبوده و اتفاقاً از برخی جهات او مصدر خدمات مهمی به کشور شده، در آن صورت قیاس امیرکبیر با رضاشاه هم دیگر خیلی فاجعه‌آمیز نخواهد شد. آنچه در خصوص نظر دکتر کاتوزیان با قطعیت بیشتری می‌توان گفت آن است که از بسیاری جهات مشابهت‌هایی میان امیرکبیر و رضاشاه وجود داشته. اولین و مهم‌ترین مشابهت آنان شرایطی است که هر دو در آن به قدرت می‌رسند. امیر در شرایطی به قدرت می‌رسد که برخی از نخبگان سیاسی کشور به تدریج متوجه شکاف عظیمی که میان ایران و غرب از نظر پیشرفت و ترقی به وجود آمده شده‌اند. قبل از امیرکبیر شاهزاده اصلاح‌طلب عباس‌میرزا و قبل‌تر از وی قائم‌مقام‌ها (میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم) در صدد تغییر و تحول برآمده‌اند؛ اما تلاش‌های آنان به جایی نمی‌رسد. آنچه برخی از نخبگان سیاسی ایران را به وادی اصلاحات سوق داد، وضعیت و شرایط عقب‌مانده ایران آن روز بود.
این ملاحظه در مورد رضاخان میرپنج یا رضاشاه بعدی، بسیار جدی‌تر هم می‌شود. دغدغه امیرکبیر صرفاً کشاندن ایران به جلو و آشنا نمودن کشورش با مظاهر جدید مدرنیته بود. رضاخان میرپنج هم همین دغدغه‌ها را داشت اما ایران زمانه او با یک دردسر عظیم دیگر هم افزون بر عقب‌ماندگی روبه‌رو بود و آن نداشتن ثبات و امنیت بود، ایران عصر امیرکبیر دستکم از درجه‌ای از ثبات و امنیت برقرار بود. امیر زمانی زمام امور کشور را دست گرفت که بیش از نیم‌قرن از حاکمیت قاجارها می‌گذشت. حکام قاجار اگرچه طی آن نیم‌قرن نتوانسته بودند گامی در جهت پیشرفت و ترقی کشور بردارند، دستکم توانسته بودند ثبات و امنیت و یکپارچگی را در کشور برقرار نمایند؛ اما زمانی که رضاخان میرپنج در رأس لشکر قزاق در اواخر اسفند ۱۲۸۹ وارد پایتخت شد نه چیزی به نام ثبات و امنیت در کشور وجود داشت نه از دولت یا حکومت مرکزی خبری و اثری بود و نه چیزی به نام وحدت و یکپارچگی کشور برقرار بود. بخش‌های مهمی از کشور یا اعلام استقلال کرده و جدا شده بودند یا در شرف جدا شدن بودند، یا اعلام خودمختاری نموده و اساساً رابطه چندانی با مقامات حکومتی در تهران نداشتند. خوزستان و کردستان عملاً از کشور جدا شده بودند، فرقه دموکرات در آذربایجان مدت‌ها می‌شد که دیگر تهران را به رسمیت نمی‌شناخت، در شمال جنگلی‌ها «جمهوری سوسیالیستی سویت گیلان» را رسماً در رشت تأسیس کرده بودند. کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان خط حکومت مرکزی را دیگر نمی‌خواند. در جنوب و غرب کشور هم دره شوری‌ها، بختیاری‌ها، قشقایی‌ها و... هریک در منطقه‌ای حکومت می‌کردند. فی‌الواقع دولت مرکزی در تهران هم فاقد قدرت بود چه رسد به اطراف و اکناف کشور؛ بنابراین رضاخان مجبور بود قبل از ساختن ایران آن را ابتدائا از ورطه از هم گسیختن و تکه‌پاره شدن نجات دهد.
از آن تفاوت که بگذریم، هم نگاه هر دو به شرایطی که کشورشان در آن به سر می‌برد یکسان بود و هم در «چه باید کرد؟» هر دو اهداف، ایده‌آل‌ها و آرمان‌های مشابهی داشتند. هر دو کشورشان را نجابت عقب‌مانده می‌پنداشتند. هر دو مسئولان، حکام و فرمانروایان را مسبب آن همه عقب‌ماندگی کشور می‌دانستند. لذا و در عمل هر دو نسبت به مسئولان، درباری‌ها، حکام و فرمانروایان قاجار با بغض و کینه می‌نگریستند. هر دو در نخستین اقدامات تلاش کردند جلوی اعمال نفوذ درباری‌های قاجار را بگیرند. امیرکبیر سعی کرد جلوی دخالت درباریان، دیوانیان، شاهزادگان، نزدیکان شاه و وابستگان آن‌ها را بگیرد. جدای از ممانعت از دخالت آنان در امور کشور امیرکبیر سعی کرد از خلعت گرفتن، مواجب، مستمری‌های گزاف و پاداش‌های وقت و بی‌وقت شاهزادگان، درباریان و دیوانیان جلوگیری کند. او سعی کرد خزانه مملکت را سر و سامان داده و یک نظام مالی و مالیاتی در کشور تأسیس کند. به موازات آن او تلاش کرد حاکمیت تهران را بر اقصی نقاط کشور اعمال نماید و اجازه ندهد حکام، فرمانروایان، والیان و منسوبین پادشاه در اطراف و اکناف مملکت هرطور دلشان می‌خواهد حکم برانند. رویارویی امیر با دخالت‌های نابجای سفارتین روسیه و انگلستان گام دیگر وی بود. دخالت روحانیون در امور مملکت که از دوران فتحعلی‌شاه و به واسطه تمایلات مذهبی «خاقان مغفور» باب شده بود جبهه دیگر رویارویی امیرکبیر بود
کم و بیش جملگی این رفتارها و ویژگی‌ها را در رضاشاه هم می‌توان سراغ گرفت. او هم تلاش جدی کرد تا الیگارشی حاکم قاجار را از قدرت دور سازد. با بسیاری از آن‌ها در نهایت نخوت و کینه‌ورزی رفتار نمود. تنها گروهی از قاجارها که حاضر به تحمل و همکاری با آن‌ها بود، تحصیل‌کرده‌ها و نخبگان فکری و سیاسی آن‌ها بود. او نیز همچون امیرکبیر سعی کرد یک نظام سیاسی مقتدر و متمرکز در تهران به وجود آورد تا بتواند اوامر و دستورات حکومتی را به اطراف و اکناف مملکت ابلاغ نماید. زمانی که او با لشکر قزاق وارد تهران شد مملکت فقط چندصد مستوفی، میرزابنویس، وزیر و صاحب‌منصب داشت، اما بعد از بیست سال وقتی در شهریور
۱۳۲۰ کشور را ترک می‌کرد ایران یک بروکراسی مدرن پیدا کرده بود با 90 هزار کارمند. امیرکبیر تلاش کرد یک نظام مالی و مالیاتی در کشور ایجاد کند. رضاشاه هم وزارت اقتصاد و دارایی را تأسیس نمود
امیرکبیر سعی کرد با آوردن مستشاران و معلمان فرنگی از اتریش و فرانسه بنای یک قشون مدرن را بریزد؛ همان کاری که پیش‌تر عباس‌میرزا سعی کرده بود انجام دهد. رضاخان میرپنج هم وقتی در رأس لشکر قزاق وارد پایتخت شد جمع قوای مسلح ایران نزدیک به 14 هزار تن لشکر قزاق و 5 هزار نفر نیروی ژاندارمری بود. بیست سال بعد که کشور را ترک می‌کرد، ایران دارای یک ارتش مدرن 120 هزار نفری شامل نیروی هوایی، دریایی، زمینی و دانشکده افسری شده بود. امیر سعی کرد صنایع مدرن را وارد کشور کند و رضاشاه ایضاً سنگ بنای صنایع مدرن ایران را گذارد. قبل از سرنگونی‌اش دست‌اندرکار تأسیس یک کارخانه بزرگ ذوب‌آهن در کرج به کمک آلمان بود. امیرکبیر دارالفنون را ایجاد نمود تا ایرانیان با علوم جدید آشنا شوند. رضاشاه هم دانشگاه تهران را تأسیس کرد تا ایرانیان با علوم جدید آشنا شوند. هر دو جلوی دخالت سفارتخانه‌های خارجی و درباریان قاجار را در امور مملکت گرفتند و هر دو قائل به جدایی دین از سیاست بودند. جالب است که از نظر پیشینه اجتماعی هم هر دو سابقه و عقبه یکسانی داشتند. امیرکبیر فرزند آشپز دربار بود و رضاخان هم از خانواده‌ای بی‌نام و نشان و خارج از اریستوکراسی حاکم بود. هر دو به گذشته با دیدی نفرت‌انگیز می‌نگریستند و الیگارشی حاکم را مقصر وضع درمانده کشور می‌دانستند و هر دو سرشار از عشق و اراده برای ساختن ایرانی مدرن بودند
این دو درعین‌حال تفاوت‌هایی با یکدیگر داشتند. رضاشاه عامی بود و تحصیلات چندانی نداشت. تحصیلات او محدود می‌شد به آنچه در دیویزیون قزاق در حد خواندن و نوشتن آموخته بود. او علاقه چندانی نه به غرب داشت نه علم و آگاهی چندانی از فرهنگ و تمدن آن داشت و نه اساساً به غربیان نگاه مثبتی داشت. برعکس، هم از انگلیسی‌ها متنفر بود و هم به شدت از روس‌ها هراس داشت. به دلیل رفتاری که با کنسول ایران در واشنگتن شده بود با آمریکا قطع رابطه کرد. او به تنها خارجی‌ای که احترام می‌گذاشت مصطفی کمال (کمال آتاتورک) رهبر ترکیه بود. رضاشاه از بسیاری جهات آتاتورک را تمجید می‌کرد. به زعم رضاشاه تلاش آتاتورک در مدرنیزه و امروزی کردن کشور ترکیه، نقش دادن به زنان و جدایی دین از سیاست ستودنی بود. کشور خارجی دیگری که آن هم به شدت مورد احترام رضاشاه قرار گرفت آلمان نازی بود. نظم و ترتیب، دیسیپلین، کار و تلاش جدی، نظامی مقتدر که جلوی هرج‌ومرج و بی‌بندوباری را گرفته بود در حقیقت آرمان‌ها و ایده‌آل‌های رضاشاه بودند. خیلی تصادفی نبود که هزاران آلمانی در ایران مشغول به کار شده بودند
می‌رسیم به آن جنبه از تشابهات امیرکبیر و رضاشاه که شاید باعث اکراه و رویگردانی دکتر کاتوزیان از هر دو آنان است. هر دو به شدت مغرور، متکبر، مستبد و خودرأی بودند. هیچکس را جز خودشان قبول نداشتند و کم و بیش برای احدی ارزش و احترامی قائل نمی‌شدند. هر دو به شدت در برخورد با مخالفانشان بی‌رحم و بی‌گذشت بودند. شاید به دلیل همین ویژگی، زمانی که هر دو سقوط کردند هیچکس حاضر نشد برایشان بایستد. واقعیت تلخ آن است که علیرغم آن همه تلاش امیرنظام برای ایران، وقتی سقوط کرد و او را به حمام فین کاشان بردند، احدی در پایتخت به حمایت از وی برنخاست. به جز همسرش (خواهر ناصرالدین‌شاه) که تا به آخر وفادار و صادقانه در کنار امیر ایستاد، هیچ فرد دیگری حتی اظهار و احساس تأسف و تألم هم از سقوط امیر ننمود. چه رسد به اینکه خواسته باشد جلوی کشته شدن او را بگیرد. همین داستان در خصوص رضاشاه هم عیناً اتفاق افتاد. زمانی که انگلیسی‌ها او را از سلطنت خلع نموده و از کشور تبعید کردند احدی حاضر نشد از وی کوچک‌ترین حمایت و پشتیبانی بنماید.اینجا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۱۸
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی