مکتب فرانکفورت یا مارکسیسم انتقادی ؛ مارکوزه
مکتب فرانکفورت یا مارکسیسم انتقادی:
مارکوزه:
بعد از جنگ جهانی اول با شکست جنبشهای کارگری وپیدایش جنبشهای فاشیستی برخی از اندیشمندان مکتب فرانکفورت مثل گرامشی ولوکاچ ان را نشانۀ زوال مارکسیسم تعبیر کردند مانند مارکس به فکر افتادند که باز خوانی جدیدی از فلسفه هگل انجام دهند که ان هم بر پایۀ عقلانی کردن واقعیت بود
مارکس با شکست بُت کالا در صدد انقلاب سوسیالیستی بود اما چون این انقلاب رخ نداد این متفکران در پی پیدا کردن علت آن بودند با تفسیری جدید از فلسفه هگل
مارکس از فلسفه هگل تعبیری ماتریلیستی وتاریخی ارائه داد اینها تفسیری ایده آلیستی وهگلی ارائه دادند که در آن انقلاب فرهنگی ،ضد صنعتی وضد جامعه مدرن جای انقلاب ضد سرمایه داری را گرفت در نتیجه صنعت وعلم مدرن (علم اثباتی )مورد حمله قرار گرفت چیزی که مورد اعتراض مارکس نبود این از مشخصات مارکسیسم قرن بیستم شد
علم اثباتی تنها علم اشیاء منجمد ومنعقد شده است در حالی که کار ،یک کلیت سیال وپویا است وشناخت آن به روش دیالکتیک ممکن است وعلم اثباتی مظهر شیء گشتگی است، در جامعه همه چیز ساخته کار است که آن هم پویا وازلی است وشیوه علم پوزتیویستی ما را از حقیقت دور می کند در حالی که دیالکتیک به عنوان منطق واقعیت اجتماعی جامعه را پدیده ای پویا وسیال می داند در نتیجه قضایای منطق دیالکتیک فارغ از زمان ومکان نیست
نزد مارکس علم زیربنا است وعلم وصنعت ذاتی سرمایه داری نیست بلکه بعد از سرمایه داری در سوسیالیسم هم به نحو بهتری ادامه دارد
اما نزد مارکسیستهای فلسفی وایده آلیست قرن بیستم رابطه میان علم وصنعت با سرمایه داری ذاتی است وشیء گشتگی ویژگی علم اثباتی است پس نمی تواند کلیت سیال یا پراکسیس ودیالکتیک که نظر به حرکت دارد را دریابد
د راین زمینه (نظریات هورکهایمر ،آدرنو ،مارکوزه ریشه در نظریات لوکاچ دارد که نخستین مارکسیست فلسفی بود)
یکی از مفاهیم مارکسیسم فلسفی :تمیز علایق کاذب از علایق راستین است
پرولتاریا هنوز از منافع واقعی خود اطلاع ندارد ودر سطح خواسته های کاذب است وباید به آگاهی راستین برسد که همپایۀ ذهن عینی هگلی است ووقتی امکان چنین شناختی نیست باید نیروهای دیگری کار شناخت علایق راستین را به عهده بگیرند که همان روشنفکران هستند
هربرت مارکوزه :
فلسفه سیاسی مارکوزه پاسخی است به ناکامی جنبشهای سوسیالیستی ونهضتهای کارگری وپیروزی فاشیسم وناتوانی حزب کمونیسم در ظاهر کردن یوتوپیا ، وی با بازگشت به هگل درصدد ایجاد بنیادی نو برای انقلاب وباز سازی عقلانی جامعه بود
نقطۀ عزیمت اندیشه سیاسی مارکوزه دو سطح از حیات اجتماعی است ؛1-خواسته های کاذب وروزمره 2-علایق و آگاهی راستین .
وبه نظر او سوسیالیسم نظریه ای در باره خواسته های راستین ونیروی حرکت بخش تاریخ است وجهان بدون خواسته های راستین ،جهانی تک بعدی است یعنی جهان خور ،خواب و شهوت ، اما ما تصویری از علایق راستین در تاریک خانه فلسفه داریم فقط باید ظاهر شود با وحدت ذهن وعین و انقلاب راستین انقلابی که خواسته های راستین در آن محقق می شود
کارگران در خواسته های کاذب غرق شده اند وباید گروه های دیگر مثل روشنفکران احساس مسئولیت کنند که جوهر مشترک آنها عقل است یعنی عقل می شود کارگزار اصلی وآنچه از نظر عقل راستین است باید در عالم واقع محقق شود واین خواسته های راستین عامل حرکت تاریخ می شود و پرولتاریا و حزب کمونیست به عنوان پوسته رها می شود وخواسته های راستین در ناخود آگاه انسان جای دارد وتا وقتی به خود آگاه نرسد هیچ انقلابی رخ نمی دهد
از مهمترین آثار او کتاب نقد است در دهۀ 1930 :
در این کتاب : اثبات گرایی فقط به امور محسوس می پردازد وبه امور ذاتی کاری ندارد در حالی که مارکسیسم میان بود و نمود یا خواسته های کاذب و راستین تمیز قائل می شود وهر نمودی در پرتو بود قابل شناسایی (ذات یا بود یا علایق راستین در طی زمان بیشتر محقق می شود و وضع موجود با توجه به آن نقد می شود و نقد زمانی ضرورت پیدا می کند که تباین علایق راستین و کاذب نفی شود .
سرمایه داری با نگرش اثباتی با ایستا انگاری وضع موجود سلطه خود را به همه جا سرایت داد در حالی که فرایند کار یا پراکسیس تکامل پذیر است وامکان پیدایش نیروی دیگری برای عینیت بخشیدن روابط اجتماعی را دارد پس در اینجا مهمترین وظیفه نقد واقعیت است
از مهمترین ابزارهای علم اثباتی و فلسفه قدیم منطق صوری است که منطق شیء گشتگی است ، اما در پدیده های اجتماعی که متغییر هستند نمی توان از منطق صوری که ایستا است استفاده کرد وعلم اثباتی در خدمت صنعت و تکنولوژی است وبازتاب نظام سلطه اجتماعی است بدین ساز مارکوزه بر کل مکتب پوزیتویسم بویژه اصالت اثبات حلقه وین می تاخت
در کتاب عشق وتمدن :مارکوزه معتقد است طبقه کارگر نمی تواند با استفاده از تغییرات مادی به آگاهی انقلابی برای رسیدن به سوسیالیزم برسد
به همین خاطر مارکوزه به روانکاوی فروید مراجعه می کند طبق نظر فروید انگیزه های غریزی در فرایند تکوین تمدن و تکوین شخصیت فردی ، محدود ومهار می گردد
به نظر فروید میان آزادی و خرسندی یا لذت ومیل جنسی وتمدن تعارض وجود دارد وباید برای رسیدن به تمدن میل جنسی سرکوب شود
اما مارکوزه معتقد است با سلطه اجتماعی سرکوب لذت ومیل جنسی زیادی از حد ضرورت بوده است واین مقدار سرکوب ضرورت نداشته بلکه حدی از لذت ومیل جنسی هدایت شده لازم است وبه نظر او سرکوب فردی بازتابی از سرکوب اجتماعی است که در سراسر تاریخ رخ داده است وتصویر آرمانی جامعه رهایی از سلطه بازگشت به اصل لذت است وسرکوب غیر ضروری وجود ندارد
کتاب انسان تک بعدی ازمهمترین آثار انتقادی مارکوزه :
سرمایه داری با گسترش رفاه کاذب باعث شد که نیروهای رهایی بخش و کارگری منافع خود را تشخیص ندهند ودر نتیجه قدرت نقد را از آنها گرفته و محیطی توتالیتر به لحاظ فکری وارزشی ایجاد کرده ورسانه ها هم ابزار ایجاد وضع موجود ومانع رسیدن به آزادی واقعی شدند
مارکوزه میان رژیمهای لیبرال وتوتالیتر فرقی اساسی نمی بیندوهمۀ آنها را ضاله می داند ومعتقد است در این رژیمها نیروی رهایی بخش نمانده است .
مارکوزه ؛کتاب گفتاری دربارۀ رهایی :
توده ها در علایق کاذب غلتیده اند و تنها روشنفکران ممکن است علایق راستین را دریابند و جنبشی برای رسیدن به آن ایجاد کنند این روشنفکران برای رسیدن به این هدف از گروه هایی از طبقات که اسیر روابط استثماری نیستند یعنی جنبش دانشجویی استفاده می کنند برای رهایی توده ها
در نظر ایشان چیزی که ما را از خواسته های راستین باز می دارد عقل پوزیتویستی ،عقل سرکوبگر وسرمایه داری است واجزای این جهان کاذب عبارتند از ؛سرمایه داری ،شیء گشتگی ،شیء انگاری ،ابزار انگاری ،ابزار سالاری (تکنولوژی )ابزار گونگی ،علم پوزیتویستی واثباتی ،صنعت ،صنعت فرهنگی ودموکراسی رایج
وی همچنین تحمل وتساهل و آزادی بیان در این جوامع را فریب کارانه می داند چون آزادی عقیده در مقابل سلطۀ همه گیر اثری ندارد واین آزادی بیان باعث سلطۀ بیشتر می شود چون باعث رواج عقایدی می شود که سلطه گر است
در ادامه همچنین مارکسیسم شوروی که آن را سوسیالیسم دولتی می داند را به نقد می کشد چون آن را نماینده منافع گروه خاصی می داند
جنبش چپ نو:
مارکسیسم فلسفی مارکوزه ، لوکاچ ؛با امکان انقلاب در کلیت ،درترکیب با نظریه والنتاریسم لنینی ونظریه خود جوشی توده ای لوگزامبورک جنبش چپ نو را در دهۀ 1960 به وجود آوردند که رهبر فکری آنها مارکوزه بود .
این جنبش حالت عملگرایانه داشت وباعث ایجاد شورشهایی در اروپا شدکه مهمترین آنها شورش دانشجویی در فرانسه بود که باعث تزلزل رژیم دوگل شد ونشان داد در شرایط رفاه وثبات هم می شود حالت انقلابی ایجاد کرد وجنبش فرانسه جنبشی علیه فرد خاص یا طبقه خاص نبودبلکه یک مبارزه کلی وعلیه کلیت نظام بود
در کل هر نظریه ای که ساختها وبنیادها ی واقعی وتغییر ناپذیر را به عنوان فرض اصلی خود بپذیرد مانع عمل انقلابی است.
در مارکسیسم چپ نو ،وحدت عین وذهن نیازمند عمل سیاسی است زیرا آگاهی لازم قبلا از طریق فلسفه بدست آمده بر اساس این نظریه مارکسیسم فلسفی به یک نظریه صرفا عملگرا تبدیل می شود این تحول در نظریات اندیشمندان این جنبش مانند فرانتس فانون ،رژی دبر ،چگوارا ظاهر می شود تأکید بر ضرورت انقلاب به عنوان تکلیف فوری
به نظر می رسد که سرانجام گرایش هگلی در مارکسیسم و تأکید بر ضرورت عقلانی کردن واقعیت به عنوان تکلیف انقلابی به والنتاریسم ونفی هرگونه دترمینیسم می انجامد
در چپ نو یا نئو مارکسیسم ،دیگر حزب ،شورا ،طبقه کارگر عامل انقلاب و رهایی تلقی نمی شود در اندیشۀ دبره ،رایت میلز ، مارکوزه طبقه کارگر به عنوان نیروی تاریخی رهایی بخش منسوخ شده است دیگر احزاب کمونیستی انقلابی نیستند
مارکوزه مخالفت چپ نو با نظام مستقر را شورشی ، جنسی ، اخلاقی ، فکری وسیاسی می داند یعنی مخالفتی با کلیت نظام وتغییر آن و راه مقابله ؛برخورد سیستماتیک و همه جانبه با شیوه ای دیالکتیکی است
اما راه حلهای تدریجی واصلاحی که تمامیت قدرت را حفظ می کند در علوم پوزیتویستی توسعه نامیده می شود مورد قبول چپ نو نیست چون مقابل انقلاب است ریزا انقلاب سوسیالیستی می خواهد کلیت مستقر را درهم بشکند
وزیربنای مارکسیسم فلسفی کُرش لوکاچ ،گرامشی ومارکوزه اعتراض فرهنگی نسبت به مارکسیسم اکونومیستی وارتدوکسی وشیوه های نظامی حزبی لنینیسم بود اما اینک به صورت خشونت آمیز در آمده
مارکوزه :چون نیروهای درونی رژیم مستقر مثل احزاب ،گروه های کارگری فاسد شده اند یک نیرویی بیرون از نظام مسقر مثل روشنفکران که به آگاهی رسیده اند می توانند موتور انقلاب را به حرکت درآورند وتوده ها را به انقلاب وادار کنند .
منبع:گزارشی از مقاله تاریخ اندیشه ها وجنبش های سیاسی در قرن بیستم ،مارکسیسم انتقادی مارکوزه وهابر ماس ، حسین بشیریه ، مجله اطلاعات سیاسی – اقتصادی ،1372 ،شماره 71و72
...........................................................................محمد گرمابی
...........................................................................اسفند 1393