وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ق.ظ

جان رالز

عدالت در اندیشه جان رالز :

مقدمه:

در  فلسفه افلاطون عدالت به عنوان قرار داد تأمین منافع متقابل می باشد ، زیرا وی بر آن بود که گذشت از منفعت فردی که لازمه عدالت باشد به حال عامل آن سودمند است برای عمل مشابه از طرف دیگران ، یعنی محدودیتی برای جلب همکاری دیگران ، هابز وهیوم از طرفداران این نظریه بودند ،هیوم متأثر از هابز الهام بخش مکتب اصالت فایده ،عدالت را قرار داد برای تأمین منافع متقابل می دانند پس عدالت در جایی مطرح است که منافع واختلاف منافع در کار باشد .

عدالت در این تعریف ؛به معنای رضایت به اجرای تعهداتی جهت نفع طلبی

عدالت به معنای بی طرفی :به معنای نادیده گرفتن نفع خود یعنی هدف تأمین منافع متقابل نیست بلکه به معنای عمل بر حسب اصولی است که دیگران آن را عقلا بپذیرند ، این یک برداشت غایت گرایانه از عدالت است که برداشتی کانتی است در مقابل برداشت ابزار گرایانه هابز وهیوم . در برداشت بی طرفی از عدالت جستجوی نقاط مشترک مورد توافق همه نظرهاست واین یک برداشت اخلاقی است .

پس عدالت در معنای بی طرفی یک وضع انتخابی ایده آل است که با پرده جهل نسبت به منافع پوشیده شده است .

جوهراندیشه رالز :

جوهر اندیشه رالز عدالت به عنوان انصاف است ،یعنی با روش اخلاقی به اصول عدالت رسیدن ،این در درون سنت کانتی است .

هیوم معتقد بود ،عدالت از درون منافع مشترک حاصل می شود ،برای رسیدن به منافع فردی در نظام محدودیتها ،یعنی عدالت به معنای همکاری برای تأمین منافع متقابل .

در مقابل هیوم ، رالز برای عدالت از فضیلت بی طرفی به عنوان صفت وضعی نه فردی سخن می گوید در نظر هیوم عدالت از قرارداد ضمنی یعنی مبتنی بر رسوم وسنن بر می خیزد که مالکیت با آن پیوند عمیق دارد .

اما در نظر رالز عدالت مخلوق انسان است ،باید راهی یابد به اصول عدالت .

افراد در وضع اولیه در جستجوی اصول عدالت هستند ودر این وضع افراد اطلاعات یکسان دارند و انگیزه آنها منافع خودشان است اما نسبت به آن جاهلند.

رالز در مقاله عدالت به عنوان انصاف معتقد است افراد در وضع نخستین از اوضاع خود آگاهند وبه دنبال منافع خود هستند با رعایت شرایط عدالت اینکه هیچکس نمی خواهد منافعش محدود شود مگر اینکه منافع دیگران هم محدود شود ،همه برابرند ومنافع مشترک دارند .

اما در کتاب نظریه ای در باره عدالت ؛وضع نخستین رااز شرایط عدالت جدا می کند وآنها را به وضع واقعی می برد .

در اندیشه رالز اصول عدالت از انتخاب منصفانه برمی خیزد اما افراد برای انتخاب بی طرفانه نباید از وضع خود اطلاعی داشته باشند اگرچه باید از وضع کلی جوامع برای ترسیم اصول عدالت آگاهی داشته باشند .

افراد وضع نخستین اصول عدالت را برای افرادوضع واقعی گزینش می کنند اما از وضع منافع آنها نا آگاهند وعدالت هم به وسیله کسانی قابل اجرا است که نسبت به منافع افرادبی طرف باشند اینهایی که در وضع نخستین هستند برای کسانی می اندیشند که تعارض منافع دارند وبرای کم بود منافع ممکن است به هم حمله کنند در چنین وضعی در باره دو اصل عدالت به توافق می رسند

رالز با این دو اصل تصویری از جامعۀ لیبرال –دموکراتیک به دست می دهد که جامعه ای عادلانه است و می خواهد اثبات کند که عدالت به مفهوم غایتگرایانه بر عدالت به معنای اصالت فایده مقدم است .

در اصل اول :از آزادیهای برابر وفرصتهای برابر دفاع می کند

اصل دوم :اینکه تحت چه شرایطی می توان گفت نابرابری ها ی موجود موجه و عادلانه است

اصول عدالت برای رسیدگی به چنین نابرابریهاست که باید به نحوی تنظیم شود که به نفع محرومین باشد .

به نظر رالز شرکت همگان در فهم عدالت به عنوان انصاف اساس لیبرال دموکراسی است .

وجود نابرابری وطبقات با وجود برابری آزادی وحقوق فردی هماهنگ است واین نظریه عدالت در مورد جوامع سرمایه داری است .

نتیجه این نابرابری ها کارایی اقتصاد ،پیشرفت صنعت وتوزیع دستاوردهای مادی وغیر مادی در کل جامعه است وکاهش نابرابری مانع بهبود وضع طبقات پایین می شود ودخالت دولت برای توزیع باید به حدی محدود شود که مانع رشد کشور نشود چون نابرابری لازمه کار ودرآمد است

و از سوی دیگر نابرابری درآمد به نابرابری قدرت منجر می شود وتمرکز قدرت مانع آزادی وبرابری است پس باید حکومت برای حفظ این حد دخالت کند .

پس در نظریه عدالت رالز طبق اصل اول ؛برابری وآزادی ، باید دخالت دولت باشد برای توزیع ثروت و طبق اصل دوم ؛وجود نابرابری باید دخالت دولت به حدی زیاد نباشد که از رشد اقتصادی وکارآمدی نظام بکاهد .

پس عادلانه ترین جامعه ،جامعه ای است که در آن پائین ترین گروه در بالاترین سطح ممکن در میان جوامع احتمالی باشد .

رالز برای توجیه اصل نابرابری مطرح می کند :نخستین تعبیر برای نابرابری به عنوان اصل عدالت نظریه ی آزادی طبیعی است اینکه فرصتهای برابر برای اینکه افراد نابرابر شوند برابری محسوب می شود وهر توزیعی در صورتی که محصول مبادلۀ آزاد در بازار آزاد باشد وضع عادلانه است .

واینکه همه حق برابر برای دسترسی به مناصب اجتماعی دارند این موضع لیبرالیسم ،لسه فر نام دارد که در آن نابرابری عین عدالت است .

اشکالی که در این قسمت پیش می آید اینکه امور تصادفی هم در توزیع مؤثر است که این هم عدالت را مخدوش می کند .

تعبیر دوم:تعبیر لیبرالیسم اصلاح طلبانه از اصل نابرابر است ،بر مبنای این تعبیر افراد با استعداد وتوانایی یکسان با قطع نظر از جایگاه طبقاتی باید فرصت و امکان موفقیت یکسان هم داشته باشند بر این مبنا رفع موانع آموزش ، آموزش اولیه رایگان واجبار برای همه ،گسترش نقش مدارس در رفع نابرابریها جزء برابری فرصتها محسوب می شود .

اما اشکالی که اینجا مطرح می شود نابرابریها ی است که در خانواده شکل می گیرد که رفع آن موانع این مانع را رفع نمی کند ،یعنی امر تصادف ، مثل تولد ،جامعه ای که در آن متولد می شویم باعث می شود که فرصتها نابرابر شود .

رالز تصادف را حذف می کند برابری در فرصتها را به ویژگیهای اکتسابی منتسب می کند وعدالت در نابرابری به این صورت که به سود همگان باشد ومتعلق مناصبی باشد که بر روی همه باز است وهمان طور که گفته شد امور تصادفی را از توزیع پاداش و امتیاز حذف می کند

در کل رالز دو اصل عدالت خود را ضمن یک اصل کلی می آورد  به این صورت که همۀ ارزشهای اجتماعی –آزادی ،فرصت ،درآمد ،ثروت عزت باید برابر توزیع شود مگر اینکه توزیع نابرابر به سود همه باشد پس بی عدالتی یعنی نابرابری که به سود همگان نباشد اگر نابرابری به سود طبقه بالا باشد وبه ضرر طبقات پایین این با اصل عدالت دوم یعنی نابرابری  سازگار نیست چون نابرابری باید به سود همه باشد

فرض دیگر رالز این است که با افزایش نابرابری توقعات همۀ گروه ها افزایش می یابد این قاعده را قاعده ارتباط زنجیری می نامد ، بنابراین باید  همه نابرابری را بپذیرند ودراین میان نقش طبقات پایین مهم است که باید این نابرابری برای آنها توجیه شود که به نفع آنها است تا اعتراض نکنند والبته باید نابرابری وضع طبقات پایین را بهتر کند تا عدالت محقق شود

پس بنابر نظر رالز طبق اصل اول عدالت ،ثروت باید از طبقات بالای جامعه به سوی طبقات پایین سرازیر شود وبه این منظور دولت در برابر گرایش عمومی بازار به تمرکز ثروت موانعی ایجاد کند اما طبق اصل دوم توزیع ثروت ودخالت دولت نباید از حدی فراتر رود که از کارائی ورشد اقتصاد بکاهد

چون نابرابری انگیزه کار و تولید است اما نابرابری (درامد )از حدی مشخص منجر به نابرابری در قدرت وسلطه می شود که این می تواند مانع برابری آزادی وبرابری فرصتها شود پس باید حکومت برای حفظ این حد دخالت کند .

اصول عدالت در سطح بین الملل :

اصل اول یعنی برابری :اینکه همه دولتها در برخی حقوق اساسی برابرند مثل حق تعیین سرنوشت ، حق دفاع مشروع ومنافع ملی نمی تواند با کسب قدرت جهانی ،جنگ تصرف سرزمین بدست بیاید این اهداف با اصول عدالت مغایر است

اما اصل دوم رالز به دلیل فقدان دولت واحد جهانی قابل اجرا نیست

عدالت نسبت به نسلهای آینده :

نسل حاضر نسبت به نسل آینده تعهدی ندارند اما طبق مفهوم عدالت به عنوان انصاف می توانند نسبت به آنها رفتاری عادلانه داشته باشند که اصل پس انداز مطرح می شود

اما اینکه چه مقدار پس انداز کنند بر می گردد به توقعی که خودشان از پدرانشان داشتند که اینجا نرخ منصفانه پس انداز مشخص می شود ،اما در کل نسل فعلی تعهدی نسبت به نسل آینده ندارد و این کار فقط از روی علاقه طبیعی است

منبع :این نوشته تلخیصی است از روی مقاله تاریخ اندیشه ها وجنبشهای سیاسی در قرن بیستم ف اندیشه های جان رالز ، حسین بشیریه ، مجله اطلاعات سیاسی –اقتصادی ،مهر وآبان شماره 109و110

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۰۹
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی