اثر محبت
از محبت تلخ
ها شیرین شود*** وز محبت مس ها زرین شود.
از محبت خارها گل مى شود*** از محبت سرکه ها مُل مى شود
این شعر شورانگیز را در خاطرتان دارید؛ آدمی، مفتون مهر و کشته محبت است. قرآن می
فرماید در روابط خود به جای ستیز، پرخاش و مقابله به مثل، گذشت و بخشش کنی
ناباورانه ببینید که دشمن دیرینه شما دوستی دلسوز می شود. «إِدْفَعْ
بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ
وَلِىٌّ حَمِیمٌ؛ برخوردهاى مثبت و منفى هرگز یکسان نیست. بدى را با شیوه ای که
نیکوتر است دفع کن که ناگاه خواهى دید همان که میان تو و او دشمنى بود، چون دوستى
صمیمى گشته است.» این یعنی «واکنش مثبت در برابر کنش و عمل منفی»،که سیره معصومان
علیهم السلام است.
این قانون در روابط همسران نیز حاکم است. پیامبر صلى الله علیه و آله : هِبَةُ
الرَّجُلِ لِزَوْجَتِهِ تَزِیدُ فِی عِفَّتِهَا؛ هدیه دان مرد به همسرش
عفت اورا افزایش می دهد. حتماً می پرسید چگونه هدیه، عفت را زیاد می-کند؟! بله،
هدیه نشان و سمبل عشق و محبت ما به طرف مقابلمان است. یکی از مهم ترین قوانین
روابط انسانی می گوید: به کسی که محبت کنی او را اسیر خود کرده ای؛« الانسانُ
عبیدُ الاحسانِ». اگر همسر، به ویژه زن که عاطفه محور است، اسیر مهر و محبت و
احسان مالی، عاطفی و حمایتی شوهرش شود، به او خیانت نمی کند و در حضور و غیبت
همسرش به او وفا دار خواهد بود.
اجازه دهید سخن خود را با یک داستان کوتاه و یک قانون مهم به پایان برسانم؛
داستانی که محبت را اساس شادکامی در روابط انسانی می داند با این قانون می توانی
حتی مادر شوهرت را بکشی! اما با تیغ مهر و محبت.
دختری بعد از ازدواج نمیتوانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث
میکرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد
سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سمّ خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد، همه به او شک خواهند
کرد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر
بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با
مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نبرد.دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه
برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر میریخت و با مهربانی به اومیداد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادرشوهر هم بهترو بهتر شد تا آن جا که
یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او
را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد که بمیرد، خواهش میکنم داروی
دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم،
نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا
با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.[1]
توجه توجه
برای دانلود ماهنامه خانه خوبان از اینجا وارد شود:
http://farhangisite.ir/node/20
پی نوشت :
1. ماهنامه خانه خوبان ویژه خانواده ها، م.ح قدیری، اردیبهشت و خرداد 1392،
ش52و53، ص8.