روش شناسی اندیشه سیاسی در فلسفه غرب تمدن اسلامی؛
فلسفه سیاسی غرب تمدن اسلامی:
ابن باجه پدر فلسفه تمدن غرب اسلامی وابن طفیل وابن رشد از اندیشمندان بنام این تفکر بودند
روش شناسی :
این تفکر روش شناخت اشراقی را از این لحاظ که اولاً قابل تعمیم ومیسر برای همه انسانها نیست وثانیاً با کمال طبیعی انسان ناسازگار است وحواس وقوای عقلانی را تعطیل می کند چون تفکر اشراقی می خواهد با تهذیب نفس به معارف دست پیدا کند به این معنی که از حواس وقوای عقلانی استفاده نشود، را رد می کند .
فیلسوفان تمدن غرب اسلامی از محسوسات به بالا می روند وکسب معارف حالت صعودی دارد نه اینکه مثل اشراق از بالا به پایین وهبوطی باشد .
ابن رشد با تطابق حکمت وشرع یعنی عقل ودین نوعی دانش فقهی بر مبنای فلسفه اخلاق همت گمارده ومعتقد بود چون منشاء عقل (حکمت)وشرع هردو خداست پس بین این دو در باطن تضادی نیست ،اینها دو امرند که بالطبع با هم همراه هستند وهردو حق اند وبین دو حق تضادی نیست .
اما شرع ظاهر وباطن دارد ،کلامی ها وعامۀ مردم به ظاهر توجه دارند وفلاسفه یا حکما به باطن وچون بین باطن و ظاهر شرع تعارضاتی هست پس بین کلامی وفلاسفه هم تعارضاتی هست .
ابن باجه مانند ابن طفیل با پیوند عقل وشرع فلسفه را مصدر سعادت وکمال مدینه فاضله می بیند البته این ناظر به تقدم فلسفه بر ظاهر شریعت است نه تقدم مطلق فلسفه بر شرع .
ابن رشد هم معتقد است ؛همانطور که زندگی مبتنی بر عقل تنها ناقص است مانند یونان ،شریعت خالی از تأویلات عقلی نیز نارساست بر همین اساس ابن رشد وحی را رحمت ومکمل علوم عقلی در زندگی مدنی می داند .
نظریه تأویل ابن رشد:
در کتاب تهافت التهافت ابن رشد ؛به عنوان پیش فرض پذیرفتن وحی وشریعت را واجب می داند ومعتقد است عقل باید به این مبنا اعتراف کند ، 1-پس مبادی شریعت فرا عقلی وفرا بشری است 2- اکثر طرق بیان شرع خطابی وناظر به جمهور است 3-شریعت مبدأ فضایل است وهرگونه اخلال در آن موجب اضرار به انسان می شود 4- بخشهای از نص قابل تأویل است اما همگان قادر به انجام آن نیستند وهمۀ نص هم قابل تأویل نیست و تأویل هم قابل افشا برای غیر اهل نیست .
به نظر ابن رشد اهل برهان به طبع یا عادت وصناعت اهل تأویل هستند واین خواص باید به تأویل متوسل وآن را حتی برای اهل جدل هم بیان نکنند و عامۀ مردم هم فقط به ظاهر شریعت عمل کنند چون کشش فهم تأویلات را ندارند وممکن است گرفتار کفر گردند ، اما در مواردی که باید تأویل کنند اگر این کار را انجام ندهند وبه ظاهر عمل کنند مرتکب کفر شده اند .
روش تأویل :
در مورد موضوعات وقتی نظر برهانی داده می شود یا شریعت نسبت به آن سکوت کرده که تعارضی نیست یا سکوت نکرده در این صورت اگر نظر برهانی با شریعت یکی باشد که مشکلی نیست اما اگر شریعت مخالف نظر برهانی باشد ، دراین صورت باید متوسل به تأویل شد
ضرورت تأویل:
خطاب شریعت همۀ مردم است ،واز طرفی فطرت انسانها متفاوت است وخطاب یکسان به فطرتهای نابرابر هم ممکن نیست.
قانون تأویل :
ابن رشد در کتاب الکاشف عن مناهج الأدله به تبع غزالی هریک از معانی موجود در شریعت را به پنج مرتبه تقسیم می کند :ذاتی ، حسی ، خیالی ، عقلی ، شبهی ، وتأویل هم به شرایط ذهنی وملاحظات فطری مخاطب شکل می گیرد وتأویل هم مثل ظاهر شریعت مراتب دارد .
ضمناً تأویل باید برای جمهور مردم آشکار نشود
تأثیر روش ابن رشد در حکمت مدنی :
ابن رشد با قبول مطابقت حکمت وشریعت وبر خلاف فارابی وابن سینا ، حکمت عملی را از حضور در زندگی مدنی محروم نمی کند وفقه را جایگزین حکمت مدنی نمی کند وعقل را از حضور در استنباطات فقهی باز نمی دارد ومعتقد است فلسفه مدنی برای جامعه شریعت مدار ضرورت دارد .
اساس برهانی سیاست :
ابن رشد علم سیاست را مثل ارسطو جزء علوم عملی قرار می دهد ،وموضوع علم عملی هم اشیاء ارادی است که مبدأ وجودشان از ما و از اراده واختیار ما است ومبدأ ما بعدالطبیعه خداوند وموضوعش اشیاء الهی است وغایت علم عملی عمل یا فعل است وغایت علوم نظری شناخت نظری است وگاهی به عمل نیز ربط پیدا می کند .
در نظریه ارسطو ؛روش علوم نظری برهانی ،اما روش علوم عملی برهان وجدل وعلم سیاست بیشتر جدلی است .
اما ابن رشد ؛حتی در علم سیاست هم برهانهای یقینی را معتبر می داند به همین خاطر در معرفت شناسی ودر کشف قواعد یقینی وثابت حتی در علم سیاست به سمت روش افلاطونی می رود .
سیاست ؛تدبیر مدینه برای رسیدن به کمالات شهر است وشهر همان جمع تک تک مردم است وهرچه برای تحقق عدالت فرد است برای مدینه هم صادق است به همین خاطر به تقدم معرفت شناختی علم اخلاق نسبت به علم سیاست حکم می کند .
در کل ابن رشد به دنبال برهانی کردن دانش سیاسی است ،وهرچه در فلسفه قدما برهانی می بیند می پذیرد وبه ادله شرعی مغایر اعتنا نمی کند ودر بارۀ برابری زن ومرد نظر افلاطون را می پذیرد ونظر شرعی مخالفین را تأویل می کند .
روش شناسی اجتهاد:
ابن رشد علم سیاست را بر فلسفه اخلاق استوار کرد بر همین اساس فلسفه سیاسی وفقه ابن رشد هم سرچشمه مشترک وروش شناختی مشترکی دارند واین ناشی از انطباق عقل وشرع نزد اوست
-اجتهاد مقاصد:
احکام شرعی حتی عبادات مبتنی بر مصالح معقول هستند واین مصالح در فلسفه عملی (اخلاق وسیاست)به طور برهانی استقصا شده اند پس باید ظاهر شریعت با توجه به مصالح برهانی عقل عملی تأویل شود پس قیاس برهانی به ظاهر نص ترجیح دارد به همین خاطر ابن رشد بسیاری فتواها را به خاطر مخالفت با حکمت عملی رد می کند .
اجتهاد فرا مذهبی :
شریعت مانند عقل فراگیر است وفقیه باید بدون تقلید از مذهب خاصی از تمام مذاهب آنچه را که درست است دریافت کند ،حتی در عبادات هم از همین روش استفاده می کند .
برای یک مسأله فقهی به دنبال ادله است از کتاب ،سنت و..برای او مهم نیست که از کدام مذهب است بلکه هرکدام با استدلال وبرهان درست باشد همان را انتخاب می کند .
منابع :تهافت التهافت ، ابن رشد –حی بن یقظان ،ابن طفیل-تدبیرالمتوحد ،ابن باجه-
برگرفته از مقاله روش شناسی اندیشه سیاسی در فلسفه غرب تمدن اسلامی ،داود فیرحی ،مجلۀ علوم سیاسی ،دانشگاه باقرالعلوم،تابستان 1382 ،شمارۀ 22