دکتر زیبا کلام:پشت صحنه روایت رفتن بختیار به پاریس !
کامنت های پست آقای
ابراهیمی(یکی از دانشجوهای دکتری ایشان که موضوع پایان نامه ایشان
مرتبط با زندگی سیاسی بختیار بوده است) را که میخواندم از آن همه کنجکاوی توأم با
علاقه که بالأخره در انقلاب چه اتفاقاتی افتاده، هم شگفتزده شدم و هم ملول. شگفتزده
شدم چون دیدم صرفنظر از اینکه کاربران مخالف انقلاب بودند و یا برعکس موافق،
دلشان میخواست پیرامون آن بیشتر بدانند. جالب است که این اشتیاق حتی در میان
دانشجویان رشته سیاسی در دانشکده خودمان حتی از دیگران بیشتر هم بود و از فردای
دفاع آقای ابراهیمی در کلاسها دلشان میخواست که در خصوص مطالب جلسه دفاع صحبت میشد.
از شگفتیام در خصوص مشتاق بودن مخاطبین برای آگاهی بیشتر از حوادث و رویدادهای
دوران انقلاب که بگذریم میرسیم به ملول شدنم. ملول شدنم دو علت داشت. نخست همان
داستان تأسفآور سیاه و سفید دیدن، خادم و خائن دیدن و فرشته و اهریمن دیدن چهرهها
و شخصیتهای تاریخی که در کامنت ها و اظهارنظرهای دوستان موج میزد. دلیل دومم اما
یک جورهایی اساسیتر است. از این بابت بود که میدیدم از یکسو چه اشتیاقی برای کسب
اطلاعات و آگاهی در مورد تحولات و جریانات مربوط به انقلاب وجود دارد و از سویی
دیگر چقدر با فقدان اطلاعات و آگاهیهای اولیه در خصوص انقلاب و حوادث و رویدادهای
مرتبط با آن روبرو هستیم.
بخش عمدهای از آنچه که در مورد انقلاب روایتشده و میشود (در مناسبتهای مختلف و
از جمله مهمترین آن که دهه فجر می باشد) کلیشههای تبلیغاتی تکراری می باشد که
متأسفانه هر سال مخاطبین آن نسبت به سال قبل تقلیل هم مییابند. حاصل همه تلاشهای
مسئولین در روایت انقلاب اسلامی برای نسلهای بعد انقلاب آنقدر ناچسب، تبلیغاتی،
بیمحتوا، شعارزده، خطی و جناحی، مغرضانه، سطحی و تکراری شده که کسر قابلتوجهی از
نسلهای بعد از انقلاب و آنان که خود انقلاب را ندیدهاند، کمتر احساس وابستگی به
آن توانستهاند پیدا کنند. البته و ای کاش فقدان علم و اطلاع و آگاهی در خصوص
انقلاب صرفاً منجر به بیتفاوتی یا حتی بیعلاقگی به آن میشد. درد بزرگتر و
فاجعه بزرگتری که بیاطلاعی از جریانات مربوط به انقلاب به بار آورده فرو افتادن
در منجلابی از تئوری های توطئه و فرضیههای دایی جان ناپلئونی پیرامون بزرگترین
رخداد تاریخ معاصر کشورمان می باشد. فیالواقع نقش خائن یا خادم خواندن چهرهها و
شخصیتها اعم از دکتر ابراهیم یزدی یا دکتر شاپور بختیار، پی آمد دیگر بیاطلاعی
از تاریخ انقلاب است. بگذریم بنا نداشتم ذکر مصیبت کنم اما آمد.
یکی از مهمترین موضوعاتی که در جلسه دفاعیه آقای ابراهیمی مطرح شد و چه در خود
جلسه دفاع و چه بعد از آن حرف و حدیثهای زیادی را به همراه آورد موضوع رفتن آقای
بختیار به پاریس و تقدیم استعفایش از نخستوزیری به امام و منصوب شدنش به همین سمت
مجدداً اما این بار از سوی امام. میخواهم در خصوص «پشت صحنه» روایت رفتن بختیار
به پاریس یک مقداری بیشتر توضیح بدهم و در حقیقت به تجزیه و تحلیل آن بپردازم. میگویم
«تجزیه و تحلیل» و نمیگویم «روایت تاریخ». چون متأسفانه حجم دانش و آگاهیهای ما
همان طور که گفتم در خصوص تحولات و رویدادهایی که نهایتاً منجر به سقوط رژیم
شاهنشاهی در ۲۲
بهمن ۵۷
و پیروزی انقلاب میشود بسیار اندک و ناچیز است. از جمله در خصوص همین ماجرای رفتن
شاپور بختیار به پاریس. دو روایت نسبتاً متفاوت نقل میشود. یکی آنکه توسط دکتر
ابراهیم یزدی در جلسه دفاع مطرح شد. حسب این روایت، قرار بوده تا شاپور بختیار به
پاریس برود؛ در آنجا استعفا داده و مانند افراد عادی دیگر با امام به ایران
بازگردد. روایت دوم از این قرار است که شاپور بختیار قرار بوده که به پاریس برود
در آنجا استعفا داده و سپس از طرف امام مجدداً به سمت نخستوزیری منصوب شود. دکتر
یزدی این روایت را انکار میکند و میگوید نه همچون قراردادی وجود نداشته.
در خصوص روایت دکتر یزدی دو نکته قابلبحث است. نکته اول آنکه در آن مقطع دکتر
یزدی در پاریس نزد امام بوده و شخصاً هیچ مراوده و مکالمهای با شاپور بختیار
نداشته. مذاکرات با بختیار در تهران توسط مرحوم مهندس مهدی بازرگان و مهندس عباس
امیرانتظام صورت می گرفته. سناتور جفرودی هم ظاهراً در مذاکرات بوده چون ایشان هم
مورد اطمینان بختیار بوده و سالها نیز با مهندس بازرگان در دانشکده فنی همکار
بوده. نکته دوم که روایت دکتر یزدی را یک مقداری با مشکل مواجه میسازد آن است که
اگر بختیار صرفاً به دنبال استعفا میبوده، چه دلیلی داشته که برود پاریس و آنجا
استعفا داده و بعد هم مثل یک فرد عادی با مابقی همراهان امام به ایران بازگردد؟
بختیار یقیناً می دانسته که او هرگز نمیتوانسته به امام و حلقه یاران اولیه ایشان
نزدیک شود. بختیار بیش از هر فرد دیگری می دانسته که تنها برگ برندهای که او برای
چانهزنی با امام و نزدیکان ایشان در تهران و پاریس دارد، نخستوزیریاش میبوده.
فرماندهان ارتش که عامل تعیینکننده در آن روزهای حساس میبودند، اگرچه بسیاریشان
به بختیار با دیده شک و تردید مینگریستند و اساساً او را تا قبل انتصابش به نخستوزیری
در دی ماه سال ۵۷
نمیشناختند، اما آنان درعینحال او را «جانشین» شاه میدانستند و شاه از آنان
خواسته بوده که در هر حال از بختیار حمایت نمایند. تصور اینکه بختیار به سادگی و
بدون آنکه امتیازی بگیرد، آن گونه که دکتر یزدی روایت میکند، خیلی ثقیل و به دور
از ذهن می باشد. با شناختی که از بختیار داریم، روایت دوم (اینکه او صرفاً به این
شرط حاضر بوده که استعفا دهد که مجدداً از سوی امام به نخستوزیری منصوب شود) خیلی
واقعبینانهتر به نظر میرسد.
البته همان طور که در ابتدا هم گفتم ظرف ۳۵
سالی که از انقلاب میگذرد، در خصوص این موضوعات کمتر کارهای پژوهشی مستقل و نه
حکومتی صورت گرفته. نفس اینکه چنین تلاشهایی اساساً آن روزها داشته صورت می گرفته
یا خیر در هالهای از سکوت، تاریکی و ابهام قرار دارد. آنچه مسلم است مذاکراتی با
بختیار در جریان بوده. دکتر یزدی میگویند که در همان روزهایی که موضوع «توافق با
بختیار» جریان داشته آقای حجتالاسلام فردوسی پور که از نزدیکان امام در پاریس میبوده
صبح روزی که ایشان شب قبلش مسئولیت تلفنهای امام در پاریس را بر عهده داشتند
اطلاع میدهند که دیشب آخر وقت آقای شیخ صادق خلخالی از ایران تماس میگیرند و میگویند
«موضوع توافق با بختیار و آمدن ایشان با پاریس» منتفی شده است. اینکه چرا این
توافق صورت نمیگیرد حدس و گمانهزنیهایی را به وجود میآورد؛ اما به نظر میرسد
که دو دلیل اصلی مانع از این توافق میشوند. دو دلیلی که در حقیقت یک پیوستگیهایی
هم با یکدیگر دارند. بختیار ظاهراً موفق نمیشود ضمانت اجرایی لازم را از جانب
نزدیکان امام و نزدیکانشان را به دست آورد. او با این نگرانی یا ریسک روبرو بوده
که استعفا بدهد اما از سوی امام منصوب نشود. دلیل دوم این بوده که به هر حال برخی
از شخصیتهای بانفوذ و نزدیک به امام ظاهراً نگران بودهاند که اگر بختیار از جانب
امام به نخستوزیری منصوب شود، یا به هر شکل دیگری نوعی همکاری میانشان به وجود
بیاید ممکن بوده نفوذ آنها کاهش یابد. به بیان دیگر، آنها بختیار را به چشم یک
رقیب بالقوه نگاه میکردند؛ بنابراین بعید نیست که دست کم برخی از آنها تلاش کرده
باشند تا این توافق یا مصالحه یا هر نام دیگری که بر روی آن بگذاریم صورت نگیرد.
شبی که فردایش مرحوم مهندس عزتالله سحابی قرار بوده در بیمارستان بستری شوند (که
متأسفانه همانجا هم فوت نمودند)، بنده گفتگوی کوتاهی با آن مرحوم داشتم و اتفاقاً
یکی از سئوالاتم از ایشان همین داستان رفتن بختیار به پاریس بود. مرحوم سحابی هم
اصل موضوع را مورد تأیید قراردادند و هم با این نظر من که «آیا درست است که بگوییم
عدهای تعمداً نگذاشتند توافق با بختیار صورت گیرد؟» موافقت داشتند. بماند اینکه
ایشان از دو تن از چهرههای انقلابی در تهران نام بردند که نقش زیادی در بر هم زدن
آن طرح بر عهده داشتند.
میماند یک دلیل یا یک فاکتور مهم دیگر مبنی بر اینکه بختیار حاضر نبوده بدون
گرفتن تضمینهایی از امام استعفا بدهد: شخصیت فردی بختیار. این بخش دشوارترین کار
یک مورخ است. چون او میبایستی به پیچیدهترین بخشهای ذهن سوژهاش وارد شده و به
کمک آشنایی که عواطف، احساسات، تمایلات، اعتقادات، تعصبات، نقاط ضعف و قوت و سایر
مؤلفههای شخصی سوژهاش پیدا میکند، انگیزهها و دلایل او را برای کنش های سیاسی،
اجتماعی و فردیاش کشف نماید. این کار از آنجا پیچیده میشود که معمولاً بسیاری از
انسانها در پاسخ به اینکه انگیزه ایشان برای انجام این کار یا آن یکی چه بوده،
حقیقت را به ما نمیگویند. در بسیاری از موارد آنها آنچه را که مورد پسند اجتماع
است و از آنان انتظار می رود را به جای دلیل و انگیزههای واقعی رفتارها و کنشهایشان
به ما میگویند. این مشاهده کلی بالأخص در مورد چهرهها، شخصیتها و رهبران سیاسی
بسیار پر رنگتر هم میشود. آنان چه در معرض پرسش قرار بگیرند و چه خود سخنرانی
داشته باشند، معمولاً آنچه را که میگویند بیشتر به واسطه خوشایند مخاطب است تا
اینکه لزوماً به آن باور داشته باشند؛ به عبارت دیگر، رهبران سیاسی معمولاً مطالبی
را میگویند که فکر میکنند باید بگویند و از آنان اینگونه انتظار می رود. لذا یک
تحلیلگر یا مورخ صرفاً نمیتواند به آنچه که یک کنشگر سیاسی و اجتماعی میگوید
بسنده کند. بالطبع این قاعده کلی در مورد شاپور بختیار هم صادق بود.
پاسخ این پرسش که بختیار تا کجا و چقدر حاضر بود با رهبران انقلاب کنار بیاید، در
گرو یک پرسش پیشینیتر اما بسیار اساسیتر است: اینکه اساساً انگیزه او از پذیرش
نخستوزیری از طرف محمدرضا پهلوی چه بود؟ بالطبع اگر از خود بختیار میپرسیدیم او
به ما میگفت که به خاطر خدمت به مملکت و نجات کشور از آن بحران بوده؛ اما آیا این
همه واقعیت بود؟ آیا واقعاً همه انگیزه و همه هدف بختیار از پذیرش نخستوزیری از
سوی شاه نجات کشور بود؟ آیا او انگیزههای شخصی و جاهطلبیهای فردی نمیداشته؟ به
زحمت میتوان پذیرفت که او جاهطلبیهای شخصی نداشت و در دیماه ۱۳۵۷ فقط یک فکر در ذهن او پر
شده بود و آن هم تلاش در جهت نجات کشور بود.
شخصاً البته معتقدم که داشتن انگیزه و علاقه به ریاست یا همان جاهطلبیهای فردی،
نه گناه کبیره است و نه فی نفسه عیب و ایرادی دارد. اینکه انسانی بخواهد رئیس شود
و بخواهد صاحب قدرت باشد، نه جرم است، نه شرمآور و نه انسان میبایستی به واسطه
داشتن چنین تمایلات و خواستههایی سرش را پایین بگیرد. میل به ریاست و به دست
آوردن قدرت همان قدر طبیعی است که میل به نوشیدن آب وقتی انسان تشنه است. آنچه
جالب نیست وانمود کردن است و آنچه از آن هم بدتر است، به دست آوردن قدرت و شوکت به
هر قیمتی و از هر طریقی. آنچه بد است آن است که ما بگوییم از قدرت بدمان میآید
اما چون میخواهیم خدمت کنیم به ناچار و یا با اکراه حاضر به پذیرش قدرت و منصب
شدهایم.
ممکن است برخی از کاربران بگویند که مقصودم از طرح این بحث آن است که میخواهم
بختیار را متهم نمایم که به دنبال قدرت بود. من بخش دوم این گزاره را میپذیرم
(اینکه بختیار به دنبال کسب قدرت بود)؛ اما بخش اول را خیر. من بختیار را به هیچ
روی «متهم» نمیکنم که به دنبال قدرت بود. عرض کردم اتفاقاً این کاملاً طبیعی است
که خیلی از انسانها در طول تاریخ به دنبال قدرت بودهاند. اینکه بختیار به دنبال
«قدرت» میبود از نظر من به هیچ روی نقطهضعف اخلاقی وی محسوب نمیشود. درعینحال
معتقدم که او اتفاقاً به شدت به دنبال قدرت بود. خیلی هم به این توجیه که عدهای
خواسته باشند به من بفهمانند یا بقبولانند که اگر بختیار به دنبال قدرت میبود، به
واسطه آن بود که میخواست مملکتش را نجات بدهد، نیازی نمیبینم. چرا که همان طور
که گفتم من تمایل به قدرت را امری طبیعی میدانم و لذا نیازی به اینکه کسی عشق و
علاقهاش به قدرت را خواسته باشد تحت عنوان خدمت به مردم و این دست مفاهیم «توجیه»
کند نمیبینم. البته گفتن این سخن به هیچ روی به معنای آن نیست که «هیچ» کنشگر
سیاسی وجود ندارد که به قدرت علاقمند نبوده و فقط باانگیزه خدمت در عرصه سیاست
باشد. بلکه بیشتر مقصودم آن است که تمایل به قدرت امری کاملاً بدیهی و طبیعی است و
احتیاجی به «توجیه» آن نیست. اگرچه اکثریت با کنشگرانی است که به دنبال کسب قدرت
هستند، اما و درعینحال هستند کنشگرانی که خیلی شیفته قدرت نیستند و اتفاقاً خیلی
راحت میتوانند از کنار قدرت گذشته یا آن را به سهولت و بدون دردسر واگذار نمایند.
اساساً خیلی تلاشی برای به دست آوردنش نمیکنند بنابراین خیلی راحت هم آن را
واگذار مینمایند. مرحوم مهندس مهدی بازرگان یا دکتر غلامحسین صدیقی یار و همرزم
شاپور بختیار یقیناً اینگونه بودند.
اما بازگردیم به داستان رفتن بختیار به پاریس. روایت آقای دکتر یزدی با شناختی که
از بختیار داریم همخوانی پیدا نمیکند. بعلاوه اگر بختیار صرفاً میخواست استعفا
داده و در جایگاه یک فرد عادی قرار بگیرد، دیگر چه ضرورتی میداشت که به پاریس
برود و در آنجا استعفا بدهد؟ همین جا در تهران اعلام مینمود که در امتثال اوامر
امام و یا به منظور همبستگی با ملت و مردم و همراهی با انقلاب از نخستوزیری کنارهگیری
مینماید. به علاوه شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که مذاکرات فشرده و جدی با
بختیار در تهران در جریان بوده که وی به پاریس رفته و استعفایش را تقدیم امام
نماید. ایشان هم متقابلاً وی را به عنوان نخستوزیر انقلاب منصوب نمایند. این
روایت واقعبینانهتر به نظر میرسد تا آنچه که دکتر یزدی میگویند. رابط یا واسطه
این مذاکرات سناتور جفرودی از سناتورهای بانفوذ میبود. من در خصوص نحوه آشنایی وی
با بختیار علم و آگاهی چندانی ندارم؛ اما با توجه به اینکه سناتور جفرودی از
اساتید دانشکده فنی میبوده، احتمالاً همکار مهندس بازرگان بوده و آشناییشان به
دانشکده فنی دانشگاه تهران میرسد. افزون بر سناتور جفرودی افراد کلیدی دیگری هم
با مهندس بازرگان و سایر رهبران انقلابی در جریان این مذاکرات حضورداشتهاند.
ارتشبد عباسی قرهباغی و تیمسار ناصرمقدم رئیس ساواک هم در جریان این مذاکرات بودهاند.
قبل از پرداختن به سرنوشت دولت بختیار، میبایستی به این سئوال پاسخ دهیم که چرا
فرمول رفتن بختیار به پاریس و انتصاب ایشان به نخستوزیری از سوی امام عملی نمیشود؟
به نظر میرسد در مجموع دو دسته دلیل مانع از تحقق این توافق تاریخی میشوند.
بختیار تردیدهایی داشته که پس از استعفایش از نخستوزیری آیا امام واقعاً حاضر میشدند
که او را مجدداً منصوب نمایند؟ جدای از امام، یقیناً برخی از اطرافیان ایشان ممکن
بوده که مانع از انجام آن توافق میشدند. احتمالاً او به دنبال به دست آوردن تضمینهایی
بوده که بعد از استعفا از جانب امام مجدداً در همان پاریس منصوب شود. نکته بعدی
وجود برخی افراد بوده هم در تهران و هم در پاریس که چندان با این طرح موافق نبودهاند.
اگر بختیار نخستوزیر امام میشد با توجه به شخصیت وی، او میخواسته که همانند یک
نخستوزیر جدی و بااقتدار حکومت نماید و بالطبع آن افراد احساس میکردند که جای
زیادی برای آنان باقی نمیماند. بختیار برخلاف مهندس بازرگان یک نخستوزیر مطیع
نمیماند. این را به وضوح از انگیزههای وی برای پذیرش پست نخستوزیری از سوی شاه
میتوان ملاحظه نمود. بختیار به دنبال قدرت بود. البته هم خود بختیار (اگر آن
مرحوم امروز زنده میبود) و هم طرفداران وی باز به سروقت همان کلیشه خواهند رفت که
قصد او از به دست آوردن قدرت خدمت میبوده. شاید هم واقعاً اینگونه بوده و قصد وی
از کسب قدرت خدمت میبوده؛ اما آنچه که شاید نیست و یقین می باشد، اصرار و اشتهای
وی برای به دست آوردن قدرت بود. این را به بهترین شکل در جریان پذیرش پست نخستوزیری
از سوی شاه میتوان ملاحظه نمود.
آنچه که در اینجا خواهد آمد حاصل تحقیقات شخصیام می باشد سال ۱۳۶۳ که در طی سالهای ۶۱-63 انجام دادم. در خلال آن
سالها و قبل از رفتنم به انگلستان، من یک دوجین مصاحبه با شخصیتهایی که در جریان
حوادث و رویدادهای دوران انقلاب در سالهای ۵۶ و ۵۷ بودند انجام دادم. اسامی
که به یادم میآیند عبارت بودند از حجتالاسلام محلاتی از مسئولین ارشد سپاه که
بعداً شهید شدند؛ حجتالاسلام فهیم کرمانی نماینده امام در نیروی انتظامی (البته
در آن مقطع نیروی انتظامی هنوز به وجود نیامده بود و ایشان نماینده امام در
شهربانی یا ژاندارمری بودند)؛ هادی مؤتمنیان از نزدیکان مهندس بازرگان؛ مرتضی
الویری (که در دوران اصلاحات شهردار تهران و مدتی هم سفیر ایران در اسپانیا
بودند)؛ محمدمهدی جعفری (از نزدیکان مهندس بازرگان و مرحوم آیتالله طالقانی)؛
حسین شاه حسینی (از رهبران جبهه ملی)؛ علامه یحیی نوری (رئیس مدرسه علمیه میدان
ژاله «شهدا»)؛ مرحوم داریوش فروهر؛ صباغ ثانی (از بازاریان فعال و از مسئولین
کمیته امور صنفی امام). چون تصمیم داشتم رساله دکترایم بر روی انقلاب اسلامی ایران
باشد، به مدت دو، سه سال قبل از رفتن از ایران تلاش میکردم با بسیاری از کسانی که
میدانستم در جریان حوادث و رویدادهای انقلاب فعال بودند در خصوص حوادث و
رویدادهای اوایل انقلاب مصاحبه کنم. از آنجا که خیلی از آنها من را جدی نمیگرفتند،
لذا کار را از طریق ارشاد انجام میدادم؛ یعنی به آن شخصیتها میگفتم که این یک
پروژهای است متعلق به وزارت ارشاد. مهندس بیژن نامدار زنگنه (وزیر فعلی نفت) و
مرحوم دکتر محمود بروجردی (داماد امام) در آن زمان معاونین وزارت ارشاد بودند و با
این پروژه موافقت کرده بودند. گفتگوها به صورت مصاحبه ضبط میشدند و علیالقاعده
یک جایی در وزارت ارشاد میبایستی تعداد زیادی نوار کاست باشد که مصاحبه با این
شخصیتها می باشد. از جمله مفصلترین مصاحبهها با مرحوم داریوش فروهر در منزلشان
بود. ۵
یا ۶
نوار یکساعته شده بود. یکی از موضوعاتی که ایشان توضیح دادند در خصوص نخستوزیری
بختیار بود. کم و بیش عین همان مطالب را آقای حسین شاه حسینی هم در مصاحبهشان
تکرار کردند.
شاه و نزدیکانش بعد از رسیدن به این نقطه که دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری
عملاً به بن بست رسیده و هیچ علامتی از بهبود اوضاع مشاهده نمیشود، درصدد تشکیل
یک دولت به اصطلاح «آشتی ملی» بر میآیند. ایده اصلی چنین دولتی در برگیرنده نخستوزیری
یکی از چهرههای اپوزیسیون رژیم میشد. از میان شخصیتهای اپوزیسیون ۴ نفر برای تشکیل این دولت
در نظر گرفته میشوند: مهندس مهدی بازرگان؛ دکتر کریم سنجابی؛ دکتر غلامرضا صدیقی
و بالأخره دکتر شاپور بختیار. تیمسار ناصر مقدم «رئیس سازمان اطلاعات و امنیت
کشور» با این آقایان تماس میگیرد. مهندس بازرگان به مقدم میگوید که شاه خیلی دیر
به فکر چنین دولتی افتاده. یقیناً چندین ماه پیش هم حتی ممکن بود که دولت آشتی ملی
بتواند راهگشا بشود؛ اما الآن دیگر برای چنین راهحلی خیلی دیر شده. دکتر سنجابی
پذیرش سمت نخستوزیری را موکول به پذیرش شورای مرکزی جبهه ملی مینماید. رهبری
جبهه ملی هم مشخص بود که با پیشنهاد شاه در آن مقطع موافقت نمینمود؛ اما دو نفر
بعدی، حاضر میشوند که به دیدار شاه بروند. دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور دکتر
مصدق بود و پس از کودتا ۲۸
مرداد چند ماهی در بازداشت بسر میبرد. رژیم شاه با فعالیت علمی صدیقی در دانشگاه
موافقت میکند و در طی ۲۵
سال بعدی ایشان در دانشگاه تهران جامعهشناسی تدریس میکنند. صدیقی خیلی کم وارد
فعالیتهای سیاسی میشود اما همواره به عنوان یک چهره آکادمیک، دانشگاهی و ملی
مطرح بود. وقتی از سوی شاه با وی تماس میگیرند، او برخلاف بازرگان و سنجابی حاضر
به دیدار با شاه میشود ضمن آنکه می دانسته که خواسته شاه چیست. فروهر، همسرش،
حسین شاه حسینی و دیگران اما به شدت با این تصمیم صدیقی مخالفت میکنند. فروهر با
التماس از صدیقی میخواهد که به شاه پاسخ منفی داده و به دیدار وی نرود. هم فروهر
و هم شاه حسینی با ناراحتی به صدیقی میگویند که او با پذیرش پیشنهاد شاه همه
اعتبار دکتر مصدق و جبهه ملی را از بین میبرد؛ اما صدیقی مصر بوده که به دیدار
شاه برود. استدلال صدیقی آن بوده که کشور در وضعیت بحرانی و بدی قرار گرفته بوده و
ادامه اعتصابها و درگیریها ممکن بوده کشور را فلج نماید و او احساس مسئولیت برای
کشور می کرده و نمیتوانسته ببیند که آن وضعیت ادامه پیدا کند. صدیقی سرانجام در
کاخ نیاوران به دیدار شاه می رود. شاه بعد از بیست و پنج سال که مجدداً دکتر صدیقی
را میبیند سئوالی که در آن روزها از هر کسی که به دیدار وی میرفت میپرسید را
مطرح مینماید: «این داستان خمینی (امام) چیست که اینها در این مملکت به راه
انداختهاند؟». صدیقی پاسخ میدهد که داستان خمینی نیست؛ داستان یک پدر و پسر است.
«به پدرتان کسی جرئت نمیکرد دروغ بگوید و به شما حقیقت را». پس از این رد و بدل،
شاه پیشنهاد تشکیل دولت آشتی ملی را با وی در میان میگذارد. صدیقی به وی میگوید
که او یک شرط دارد. شرطش برای تشکیل چنین دولتی آن است که شاه از کشور خارج نشده و
در ایران بماند. صدیقی توضیح میدهد که کشور در یک بحران عمیق فرو رفته و اعلیحضرت
میبایستی بمانند تا کشور بتواند از آن بحران اندکی بیرون بیاید. سپس ایشان میتوانند
به خارج بروند؛ اما شاه چون با همه وجود میخواسته تا کشور را ترک نماید و آن وضع
روحاً و جسماً وی را فلج ساخته بوده، شرط صدیقی را نمیپذیرد و در نتیجه نخستوزیری
او هم منتفی میشود. میماند شاپور بختیار. او برخلاف صدیقی با رفتن شاه از کشور
موافق بود و عملاً هیچ شرطی برای پذیرش نخستوزیری نداشت. بختیار نه هیچ شور و
مشورتی با دوستان و یارانش در جبهه ملی مینماید و نه با هیچ یک از سایر چهرهها و
شخصیتهای نزدیک به امام خمینی. مقایسه میان واکنش صدیقی و فروهر به پیشنهاد شاه
مبین این واقعیت است که صدیقی بیشتر به فکر نجات کشور از آنچه که او معتقد بود
گرفتارشده میبود، درحالیکه میتوان گفت بختیار بیشتر در وسوسه کسب قدرت بود.
تحرکات بعدی وی بعد از انقلاب مبین همین واقعیت است که او بیشتر به فکر به دست
آوردن قدرت بود تا کمک به بهبود وضعیت مملکت.اینجا
صادق زیباکلام
پنجشنبه ۲۷
آذر یک هزار و سیصد و نود و سه