بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود!!
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ
ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ
ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ
ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ
ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ؟
ﻣﺎﺭ
ﮔﻔﺖ : ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ
…
ﻭ
ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﮑﻨﻨﺪ،
ﺑﻪ
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﺭﻭﺑﺎﻩ
ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﻢ ﮐﻨﻢ،
برگشتند
ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،
ﻣﺎﺭ
ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻤﺎﻥ
ﺗﺎ ﺭﺳﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ.
"ﮐﻠﯿﻠﻪ
ﻭ ﺩﻣﻨﻪ"
در همین موضوع می گویند:مردی با اسب در راهی می رفت که در میان را شخصی خسته ودر راه مانده را دید ،دلش به رحم آمده او را سوار اسب کرد وخود پیاده شد ،ناگاه آن شخص لگام اسب را گرفته به قصد دزدیدن اسب به تاخت از آنجا دور شد آن مرد فریاد زد حال که می روی این کار را برای کسی تعریف نکن ،آن مرد تعجب کرد ه ،متوقف شد ،پرسید چرا ؟جواب داد اگر خبر این کار به گوش مردم برسد دیگر هیچکس به در راه ماندگان کمک نخواهد کرد ،ورسم یاری کردن برخواهد افتاد.آن شخص شرمنده شده واسب را برگرداند وتحویل آن مرد داد