وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ب.ظ

خاک ایران بر دوش مسلمین(داستانی برای فال نیک)2

 در تاریخ آمده است در جریان جنگ قادسیه چون نمایندگان سپاه اسلام به حضور یزدگرد پادشاه ساسانی رسیدند یکی از آنها به او گفت :ما از شما می خواهیم که دین ما را قبول کنید واگر نپذیرید جزیه را بپردازید وگرنه با شما جنگ خواهیم نمود.

یزگرد گفت:اگر غرور دامن شما را گرفته است مغرور نشوید واگر مشقت وگرسنگی باعث این گستاخی شده ما برای قوت ضروری شما مبلغی مقرر می داریم وبه شما لباس می دهیم وپادشاهی برای شما معین خواهیم کرد که نسبت به شما مهربان باشد.

آنگاه مغیرةبن زراره گفت:آنچه را در مشقت وبدبختی وگرسنگی عرب وصف نمودی چنین بود وبدتر از آن هم بود ولی امروز عرب به جنگ مخافین دین خود برخاسته مگر اینکه تسلیم شوند ویا جزیه بدهند ویا آماده جنگ باشند .

سپس به شاه خطاب کرده گفت :جزیه را قبول کن که با خضوع وخواری بپردازی وگرنه حاکم میان ما وتو شمشیر است یا اینکه اسلام را اختیار کنی .

یزدگرد گفت:با چنین سخنی با من روبرو می شوی ؟

اگر کشتن نماینده روا بود تو را می کشتم ،آنگاه دستور داد یک بار خاک حاضر کنند وبر دوش رئیس آنها حمل کنند واو را با همین بار از دروازه مدائن اخراج کنند ، سپس به آنها گفت :نزدامیر خود برگردید وبگوئید که من رستم را فرستاده ام که او همه شما را زیر خاک نهان کند .همه را در خندق قادسیه دفن نماید وبعد اورا به کشور شما خواهم فرستاد که شما را به جنگ داخلی خود سرگرم ومبتلا کند،آنگاه کار شاپور را تکرار خواهم کرد (شاپور ذوالاکتاف کتف اعراب را سوراخ کرده وطناب از آنها عبور می داد وآنها را به هم می بست)آنگاه عاصم بن عمرو برخاست وگفت :من رئیس واشراف این نمایندگان هستم ،بار خاک را برداشته وبر دوش گرفت وبا همان حال از ایوان وکاخ خارج شد تا به مرکب خود رسید  سوار شد وخاک را همراه برد تا بر سعد بن ابی وقاص وارد شد وبه او گفت :مژده باد که خداوند خاک آنها را به ما داد ،آنگاه یزد گرد خطاب به اطرافیان خود گفت :من در میان عرب مانند اینها کسی ندیده ونشناخته ام آنها کاری که می خواهند انجام خواهند داد وبه آرزوی خود خواهند رسید ،اگر چه خردمندترین وبهترین آنها ،نادان واحمق بود که خاک را بر دوش کشید وبا خواری از کاخ خارج شد .

رستم گفت:شاهنشاه او اَعقَل وافضل بود،زیرا برداشتن خاک را به فال نیک تلقی کرد ،او این تفال را نیک دانست ویاران او متوجه نشدند ،رستم از دربار با خشم وافسوس خارج شد ودنبال نمایندگان فرستاد وگفت اگر به آنها رسیدید بار خاک را باز ستانید وبدانید که خداوند این مملکت را از ما خواهد گرفت .

نماینده رستم که دنبال آنها رفته بود به آنها نرسید وبا ناامیدی به حیره برگشت ،رستم گفت :آن قوم سرزمین شما را مالک شدند ودیگر در تملک آنها شکی نمانده است  .

---------------------------------------------------------------------گرمابی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۲
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی