به یاد آزادمرد ایران دکتر فاطمی
من دیگر در این لحظات در مقام تظاهر و عوامفریبی نیستم و به مرگ خود یقین دارم و آنچه میگویم از روی حقیقت است. ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز عزت و استقلال مملکت نداشت. من برای آن کشته میشوم که اولین اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هیچ مأیوس نیستم، از هر قطرهی خون من هزاران نهال میروید و با تأیید خداوند قهار، انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار ناپاک میگیرد.»
بهشدت زخمی شده بود. کشانکشان او را تا پای جوخهی اعدام بردند. فریاد زد «بسم الله الرحمن الرحیم؛ پاینده ایران، زنده باد دکتر مصدق» ... و بعد صدای رگبار گلوله و سکوت.
نامش حسین و پدرش محمد نایینی معروف به سیدالعلما از روحانیون معروف نایین بود. بسیار باهوش و بااستعداد و جویای علم و دانش بود، به همین سبب پس از اتمام دوران دبستان همراه برادر بزرگ خود سیفپور راهی اصفهان شد. در اصفهان در یک کالج انگلیسی شروع به درس خواندن کرد. همزمان برای تأمین مخارج تحصیل در روزنامهی برادرش، با نام «باختر» همکاری میکرد.
هنوز سنی از او نگذشته بود که شروع به نوشتن مقالات ادبی برای روزنامه کرد، مقالاتی که توجه ملکالشعرای بهار و دبیر اعظم بهرامی –که در آن زمان به اصفهان تبعید شده بودند و با باختر همکاری داشتند– به خود جلب کرد. حرفهی روزنامهنگاری و مقالهنویسی همیشه برای او جذاب بود. بعدها زمانی که برادرش باختر را رها میکند، خودش صاحب آن میشود و هرگز از آن غافل نمیشود.
پس از اخذ دیپلم، از اصفهان راهی تهران شد. در تهران کار خویش را با روزنامهی «ستاره» آغاز کرد و مقالاتش را برای این روزنامه میفرستاد. مقالاتش آکنده از انتقاد بود. بیپرده سخن میگفت، هرگز از بیان حق ابایی نداشت. همین زبان تندش بود که نهایتاً باعث شد او را از پایتخت به اصفهان تبعید کنند.
با هجوم متفقین به ایران ارتش رضاشاه تسلیم شد و در پی آن هم زندانیهای سیاسی آزاد شدند. سیدحسین هم که اکنون از تبعید آزاد شده بود، آرام و قرار نداشت و نتوانست در اصفهان بماند و دوباره عازم تهران شد. در تهران که از خفقان دورهی رضاشاهی کاسته شده بود، احزاب فعالیتهای خود را قویتر دنبال میکردند. میدان بهارستان پر شده بود از روزنامههای مختلف. هر روزنامهای وابسته به حزبی یا گروهی. اما هیچیک از این روزنامهها درخشش باختر را نداشت. سیدحسین زمانی که به تهران برگشت با همکاری چند تن از دوستانش کار انتشار باختر را ازسر گرفت و از آن پس نوشتن سرمقالهی باختر، کار هر روز حسین شد و باختر وسیلهای شد که حسین با آن حرف دلش را به گوش مردم میرساند.
مشتاق دانستن بود و همین اشتیاقش او را بر آن داشت که برای ادامهی تحصیل به فرانسه برود. پس از اخذ مدرک دکترای خود به ایران بازگشت و این تازه آغازی بود برای زندگی سیاسی او. زندگیای که همچون یک بهار بیدوام و کوتاه بود اما زیبا و پرثمر.
آری، حسین که اکنون دکتر فاطمی شده بود به وطن بازگشته بود تا ایرانی نو بسازد. اولین اقدامش تأسیس دوبارهی باختر بود اما اینبار با نام «باختر امروز». مقالات آتشین او از همان اولین شماره تمام اذهان را متوجه خود کرد. او راه و روش باختر امروز را چنین توصیف کرد: «باختر امروز با همان تهور دیروز باختر، با همان جسارت و بیپروایی از مصالح علفخورها، پابرهنهها، گرسنهها و بیکفنها دفاع خواهد کرد. این روزنامه مال میلیونها مردمی است که در اثر ضعف و ناتوانی در شرایط قرون وسطی باقی ماندهاند و از دنیای قرن بیستم خبری ندارند. شعار ما این است: یا مرگ یا آزادی».
اعلامیهی وی در باختر که در آن انتخابات دورهی شانزدهم مجلس را غیرقانونی اعلام کرده و دربار را محکوم کرده بود، انگیزهای شد که دکتر محمد مصدق را که تصمیم گرفته بود سیاست را کنار بگذارد، دوباره به عرصهی فعالیتهای سیاسی بکشاند. با تلاش دکتر فاطمی و با رهبری دکتر مصدق جبههی ملی شکل گرفت و باختر امروز تبدیل به محلی شد برای درج افکار و عقاید جبههی ملی. اردیبهشت ١٣٣٠، مصدق رییس دولت شد و یار غمخوار و دلسوز خود، دکتر فاطمی را به عنوان معاون سیاسی پارلمانی خویش برگزید.
٢٣ بهمن ١٣٣٠، زمانی که دکتر فاطمی بهمنظور بزرگداشت محمد مسعود در ظهیرالدوله حاضر شده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت. او را درحالیکه در خون میغلتید به بیمارستان بردند. در راه انتقال به بیمارستان به مصدق گفته بود: «دیدید بالاخره انگلیسیها مرا کشتند.» بعد از ترورش در اولین مقالهی باختر امروز نوشت:
«این گلولهی اینتلیجنت سرویس بر پایداری و استقامت من صدچندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسختتر و آهنینتر و فداکارتر نمود ... حریف میداند که چاکران و غلامان درگاه او در همهجا نفوذ و ریشه دارند، میداند که فکر منظم و برنامهی اساسی برای امور اقتصادی و مالی در حکومتهای ما هیچوقت وجود نداشته است ... الآن یک سال از تاریخ ملیشدن صنعت نفت میگذرد. حکومت دکتر مصدق تمامی مقاومتهایی را که میسر بوده، برای مقابله با فشار اقتصادی دشمن بهکار برده است، ولی به عقیدهی من این اقدامات موقتی و بیاثر و تقریباً صورت دفاع روزانه را داشته است. من نمیدانم دولت چرا میترسد از اینکه به مردم بگوید در یک جنگ بزرگ مرگ و زندگی وارد شدهایم؟ چرا وحشت دارد از این که صاف و صریح ملت را باخبر کند.»
«باید استقلال و آزادی را حفظ کرد؟ مگر ملت هند در مبارزهاش قند و شکر و قماش، منسوجات نخی، کادیلاک و اشیای لوکس از انگلیس و آمریکا وارد میکرد؟ مگر نهضت گاندی درهای تمام کارخانههای پارچهبافی یورکشایر را تخته نکرد؟ شوخی نمیکنم، [اگر] میخواهیم آزاد و مستقل زندگی کنیم، باید اگر کارتان آنجا برسد که پیراهن کرباسی بپوشیم و پای برهنه راه برویم، از حشو و زوائد زندگی کم کنیم و لباس شرافت و مردانگی که در خور یک ملت صاحب تاریخ و تمدن است، بر تن کنیم.»
به دستور دکتر مصدق او را برای معالجه به آلمان فرستادند. وی پس از بازگشت از آلمان، همچنان با انگیزه و انرژی کارهای سیاسی خویش را دنبال میکرد. مهر ١٣٣١ زمانی که نواب وزیر امور خارجهی مصدق حاضر به قطع ارتباط با انگلستان نشد، دکتر مصدق نزد فاطمی رفت و از او درخواست کرد که سمت وزارت امور خارجه را بپذیرد. او نیز درخواست مصدق را بیجواب نگذاشت. از این زمان به بعد سفارت انگلیس او را به عنوان یکی از تندروان ضدانگلیسی شناخت و حملات روزنامههای انگلیسی علیه او آغاز شد. آخرین روز مهر بود که با امضای دکتر فاطمی روابط ایران و بریتانیا پایان گرفت. دیگر کارشکنیهای سفارت بریتانیا نسبت به وی به اوج خود رسید.
در کودتای ناموفق، ٢٥ مرداد سال ١٣٣٢ که شاه کشور را ترک گفته بود، دکتر فاطمی تمام سعی خود را کرد که مانع بازگشت شاه به ایران شود و همین تخم کینهی او را در دل شاه و شاهدوستان نشاند. پس از کودتای ٢٨ مرداد، دکتر فاطمی که تحت تعقیب قرار گرفته بود دستگیر شد. روز محاکمهاش، قبل از ورود به دادگاه به شدت مورد ضرب و شتم دارودستهی «شعبان جعفری» قرار گرفت و چند روز بعد، یعنی در روز ١٨ آبان سال ١٣٣٣، بدن نیمهجان او را تیرباران کردند. و بدین ترتیب دفتر زندگی «دکتر سید حسین فاطمی» برای همیشه بسته شد. + نوشته شده در سه شنبه هجدهم خرداد 1389ساعت 13:32 توسط رئوف رضائی
لطفا ار وبلاگ ما هم دیدن کنید.
http://hecomes.blog.ir/