لزوم درک افراط گرایان برای شناخت وهابیت
ظهور داعش در صحنه عراق افراد زیادی
را در غرب شوکه کرده است. بسیاری از خشونتهای آن و مغناطیس اش برای جذب جوانان
سُنی، سردرگم و هراسان شده اند.
ظهور داعش در صحنه عراق افراد زیادی
را در غرب شوکه کرده است. خیلیها ازخشونتهای آن و مغناطیس اش برای جذب جوانان
سُنی، سردرگم و هراسان شده اند. اما فراتر از این، خیلیها دمدمی مزاج بودن عربستان
در قبال این جریان را دردسر ساز، غیرقابل توضیح، و شگفت انگیز می دانند. "آیا
سعودیها قادر به درک این واقعیت نیستند که داعش برای آنها نیز یک تهدید به حساب می
آید؟"
به نظر می رسد- حتی هم اکنون – نخبگان
حکومتی عربستان در قبال داعش رویکرد مختلفی دارند. بعضیها از آن به عنوان گروه سنی
ای که با ایران شیعه در حال جنگ است تمجید وشکل گیری یک حکومت سنی، در قلب جایی که
آنان از آن به میراث تاریخی اهل تسنن یاد می کنند، را تحسین می کنند. این گروه،
مجذوب ایدئولوژی به شدت سلفی داعش هستند.
دیگر سعودیها در قبال داعش هراسان تر
هستند، و تاریخ قیام اخوان وهابی علیه عبدالعزیز، که در اواخر دهه 20 میلادی موجب
فرو ریختن آل سعود و وهابیت از درون شد، برای آنها تداعی می شود.[2] خیلی از
سعودیها از نظریه رادیکال داعش عمیقا در رنج هستند – و برای آنها بعضی از ابعاد
جهت گیری و گفتمان عربستان سوال بر انگیز شده است.
دوگانگی سعودیها
درک نا هماهنگی و تنشهای داخلی
عربستان بر سر قضیه داعش تنها با فهم دوگانگی ذاتی ( و مستمر) که در هسته ساختار
نظری و منشا پادشاهی سعودی نهفته است میسر می باشد.
اولین رشته مستحکم در هویت سعودی
مستقیما به محمد بن عبدالوهاب (بنیانگذار وهابیت) مربوط می شود و این ابن
سعود بود که نظریه رادیکال و پروتستانهای پاک دین[3] منزوی ابن عبدالوهاب را در
عمل مورد استفاده قرار داد. ابن سعود در آن زمان بیش از یک رهبر جمعیت کوچکی از
قبایل بدوی نبود که مستمرا به راهزنی و نزاع می پرداختند و زیستگاه آنان بیابان
سوزان و تهی از گیاه نجد بود.
دومین رشته این دوگانگی سردرگم دقیقا
مربوط به حرکت ملک عبدالعزیز به سمت تشکیل حکومت در دهه 20 میلادی است. اقدامات وی
شامل مهار خشونت اخوان ( به منظورایجاد موقعیت دیپلماتیک کشور- دولت برای ارتباط
با آمریکا و بریتانیا)، ونهادینه کردن موج اولیه وهابیت – و متعاقب آن بهره برداری از فرصت افزایش
دلارهای نفتی در دهه هفتاد میلادی، به منظور بیرون راندن جریان آسیب پذیر اخوان از
عربستان - با گسترش انقلاب فرهنگی، و نه انقلاب خشونت بار، در جهان اسلام بود.
البته این "انقلاب فرهنگی"
اصلاحات سربه زیر و مطیعی نبود. این انقلاب بر نفرت ژاکوبنی[4] عبدالوهاب به منظور تجزیه و
جدایی طلبی که حول محور وی شکل می گرفت استواربود- از این رو دعوت وی مبتنی بر
پاکسازی اسلام از عقاید غیر ارتدوکسی و مظاهر بت پرستی بود.
دغل بازان مسلمان
نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی،
استیون کال[5]، توضیح می دهد که چگونه شاگرد خشک مغز و عیب جوی دانشمند قرن 14 ابن
تیمیه، ابن عبدالوهاب، از "آراستگان، هنرمندان، تدخین کنندگان تنباکو و حشیش،
و طبالان اشراف زاده مصری و عثمانی که از حجاز به قصد زیارت مکه می گذشتند"
نفرت داشت.
اینان، از نظر عبدالوهاب مسلمان
نبودند، بلکه دغل بازانی با نقاب مسلمانی بودند. در نظر وی، در حقیقت، چیزی بهتر
از رفتار اعراب بدوی بومی نبود. اینان ابن عبدالوهاب را با اعمالی همچون احترام
کردن قدیسان، نصب سنگ بر سر قبور، و بدعتشان ( فی المثل، تبدیل کردن قبور و
مکانهای مورد توجه به مکانهای معنوی و قدسی) خشمگین می کردند. ابن عبدالوهاب همه
این اعمال را به عنوان بدعت مورد مذمت قرار می داد.
عبدالوهاب، همچون سلف خود ابن تیمیه،
بر این باور بود که دوران اقامت حضرت محمد (ص) در مدینه جامعه آرمانی
مسلمانان بوده است، و همه مسلمانان بایستی مشتاق و متاسی به آن باشند (چنین چیزی،
عمدتا، سلفی گری نامیده می شود).
ابن تیمیه علیه تشیع، صوفی گری، و
فلسفه یونانی اعلام جنگ کرده بود. وی همچنین زیارت کنندگان مزار پیامبر و جشن
میلاد را صراحتا مذمت می کرد، و همه این رفتارها را تقلید محض از مسیحیانی که
(حضرت) عیسی را به عنوان خدا پرستش می کنند می دانست. ابن عبدالوهاب این
تعلیمات اولیه، که می گوید "هر شک و تردید و تذبذبی" در فرد نسبت به
پذیرش این قرائت از اسلام منجر به "برداشته شدن مصونیت مالی و جانی وی خواهد
شد"، را اتخاذ کرد.
یکی از اصول اصلی نظریه ابن عبدالوهاب
تبدیل به ایده کلیدی "تکفیر" شده است. ابن عبدالوهاب و پیروانش، بر اساس
نظریه تکفیری، بر این باور بودند که مسلمانانی که به فعالیتهایی مبادرت می ورزند
که این فعالیتها به نوعی دست اندازی کردن به حاکمیت قدرت مطلقه (یعنی پادشاه) است
ممکن است در اعداد کفار محسوب شوند. محمد بن عبدالوهاب تمام مسلمانانی را که اموات، قدیسین، و ملائکه
را احترام می کردند مذمت می نمود. وی بر این باور بود که چنین عقایدی انحراف از
تسلیم محضی هست که فرد صرفا باید در مقابل خداوند داشته باشد. از این رو، اسلام
وهابی هرگونه دعا برای قدیسین و یا اموات مورد علاقه، زیارت مقابر و مساجد خاص،
جشنهای مذهبی برای قدیسین، ستایش میلاد (حضرت) محمد (ص)، و حتی استفاده از سنگ قبر
به هنگام دفن اموات را ممنوع می داند.
عبدالوهاب تبعیت از این دیدگاه را
درخواست کرد- تبعیتی که باید نمود عینی و فیزیکی داشته باشد. وی مدعی بود که فرد
فرد مسلمانان باید با رهبر وحید مسلمانان ( خلیفه) بیعت نمایند. وی نوشت: آنهایی که از این دیدگاه تبعیت
نکنند باید به قتل برسند، همسران و دخترانشان مورد تعدی قرار بگیرند، و اموالشان
توقیف شود. فهرستی از مرتدانی که مستحق مرگ بودند شامل شیعیان، صوفیها، و سایر فرق
اسلامی بودند، که ابن عبدالوهاب آنها را مطلقا در اعداد مسلمانانان قلمداد نمیکرد.
در این نظر چیزی که وجه افتراق وهابیت
و داعش باشد وجود ندارد. انشقاق تنها بعد ظهور می کند: یعنی جایی که نهادینه کردن
نظریه "یک حاکم، یک قدرت، و یک مسجد" محمد بن عبدالوهاب مطرح می شود-
این 3 ستون اتخاذ شده به پادشاهی سعودی، قدرت مطلقه وهابیت رسمی، و کنترل جهان (یعنی مسجد) بر می گردد. این انشقاق –
انکار این 3 ستون که تمام اهل تسنن برآن تکیه دارند- داعش را، که در سایر موارد از
وهابیت تبعیت می کند- تبدیل به یک تهدید جدی برای عربستان می کند.
تاریخ مختصر 1818-1741
هواداری محمد بن عبدالوهاب ازاین
دیدگاههای فوق رادیکال، ناگزیر به اخراج وی از شهرش منتهی شد- و او، در سال 1741
پس ازمدتی سرگردانی، در حمایت ابن سعود و قبیله اش پناه گرفت. ابن سعود ابزار
سرنگونی سنتها و پیمانهای عربی را در تعلیمات محمد ابن عبدالوهاب یافت. این راهی
برای به چنگ آوردن قدرت بود.
قبیله ابن سعود، با اقتباس از نظریه
ابن عبدالوهاب، اکنون قادر بود آنچه را که همیشه انجام می داد، یعنی حمله به مناطق
روستایی همسایه و غارت اموالشان، انجام دهد. تفاوت در این بود که اکنون به جای
اینکه به اسم سنت عربی این کار را انجام دهند در لوای پرچم جهاد مرتکب می شدند.
ابن سعود و محمد بن عبدالوهاب به اسم جهاد به معرفی مجدد شهادت پرداختند که بابی
برای ورود به بهشت بود.
آنها، در آغاز، تعدادی از قبایل محلی
را شکست دادند و قوانین خود را بر آنها تحمیل کردند. (شکست خوردگان انتخاب محدودی
داشتند: به وهابیت
گرویدن و یا مرگ). این ائتلاف، تا حدود سال 1790، بیشتر مناطق عربی را در اختیار
گرفت و مکررا" به مدینه، سوریه، و عراق یورش برد.
راهبردشان - همچون راهبرد امروزی داعش - به انقیاد کشیدن مردم شکست
خورده و هدف شان القای ترس بود.متحدان، در سال 1801، به شهر مقدس کربلا حمله کردند. هزاران شیعه، از جمله زنان و کودکان،
توسط آنان قتل عام شدند. خیلی از حرمهای شیعیان، از جمله حرم امام حسین(ع)، نوه
مقتول (شهید) (حضرت) محمد(ص) تخریب شدند.
یک مقام انگلیسی، ستوان فرانسیس
واردن[6]، که در آن زمان شاهد ماجرا بود، نوشت: "آنها کل آنجا (کربلا) را
غارت کردند، و مقبره (امام) حسین(ع)
را به یغما بردند... و در روزهای متوالی، با بی رحمی خاصی، حدود پنج هزار نفر از
سکنه شهر را به قتل رساندند."
عثمان ابن بشر نجدی، مورخ اولین حکومت
سعودی، نوشت که ابن سعود در سال 1801 مرتکب قتل عام در کربلا شد. وی با افتخار و
به شکلی مستند از آن قتل عام یاد کرد و گفت: " ما کربلا را تسخیر کردیم و
سلاخی کردیم و مردم اش را به بردگی گرفتیم، الحمدلله رب العالمین، و ما برای این
موضوع متاسف نیستیم و به کفار می گوییم که سرنوشتی مشابه در انتظار آنهاست.
عبدالعزیز، در سال 1803، به شهر مقدس
مکه، که تحت تاثیر ترور و هراس تسلیم شده بود، وارد شد (مدینه نیز دچار سرنوشت مشابهی شد). پیروان محمد بن عبدالوهاب
بناهای تاریخی و همه مقابر و حرم ها را در سراه خود تخریب کردند. آنها نهایتا
قرنها معماری اسلامی در نزدیک مسجد الحرام را نابود کردند.
اما یک شیعه، در نوامبر 1803، ملک
عبدالعزیز را به قتل رساند ( و انتقام قتل عام کربلا را گرفت). فرزند وی، سعود بن
عبدالعزیز، جانشین پدر شد و به تسخیر سرزمینهای عربی ادامه داد. به هر حال، حاکمان
عثمانی دیگر نمیتوانستند که بنشینند و نظاره گر قطعه قطعه شدن امپراتوری شان
باشند. ارتش عثمانی، متشکل از مصریان، در سال 1812، وهابیون را از مدینه، جده، و
مکه بیرون راند. سعود بن
عبدالعزیز، در سال 1814، به واسطه تب مرد. به هر حال، فرزند بخت برگشته اش عبدالله
بن سعود به وسیله عثمانیها به استانبول برده شد و به شکل دردناکی اعدام شد ( یکی
از بازدیدگنندگان استانبول در آن زمان شاهد این بوده است که وی را به مدت 3 روز در
خیابانهای استانبول تحقیر کردند، و سپس او را به دارآویخته و سرش را جدا نمودند،
سر بریده اش را با توپ شلیک کردند، و سپس قلب اش را بیرون کشیدند و به بدنش دوختند).
نیروهای وهابی، در سال 1815، در یک
جنگ تمام عیار توسط مصریها ( که به نمایندگی از عثمانیها می جنگیدند) در هم کوبیده
شدند. عثمانیها، در سال 1818، داریه، پایتخت وهابیون، را اشغال و تخریب کردند.
اولین حکومت سعودی بزرگتر از این نبود. چند وهابی بازمانده به منظور آرایش
جدید گروه شان به بیابان عقب نشینی کردند، و بیشتر قرن 19 را به سکوت گذراندند.
تاریخ با داعش بازمی گردد
درک چگونگی تاسیس داعش در عراق امروز،
که ممکن است تداعی کننده تاریخ گذشته باشد، برای آنهایی که تاریخ را به یاد دارند
سخت نیست. حقیقتا، وجه مشخصه های وهابیت قرن 18 نه تنها در نجد دفن نشد، بلکه با
زوال امپراتوری عثمانی در خلال جنگ جهانی اول با قدرت بیشتری ظهور کرد.
آل سعود – در رنسانس قرن بیستم – توسط
یک زیرک سیاسی و کم حرف همچون عبدالعزیز، در اتحاد با قبایل بدوی جنگجو، به همان
شکل مبلغان جنگجوی اولیه پیرو محمد ابن عبدالوهاب و ابن سعود، "اخوان"
سعودی را پایه گذاری کرد.
اخوان حلول روح جنبش پیشرو نیمه
مستقل، خشن، و اولیه "اخلاقگرایان" مسلح و متعهد وهابی بود که در تسخیر
سرزمینهای عربی تا اوائل دهه 1800 تقریبا موفق عمل کرده بودند. اخوان، به همان شکل
اسلاف خود، بین سالهای 1914 و 1926 در تسخیردوباره مکه، مدینه، و جده موفق
بود. در هر صورت، عبدالعزیز احساس کرد که منافعش توسط ژاکوبن های انقلابی که در
اخوان تبلور یافته اند تهدید می شود. زمانی که پادشاه به سرکوب اخوان پرداخت، آنها
دست به شورش زدند – که منجر به جنگ داخلی ای شد که تا دهه 1930 به طول انجامید.
پادشاه، اخوان را در مقابل تیربار قرارداد.
حقایق ساده دهه های گذشته، در نظر
عبدالعزیز، در حال کهنه شدن بود. نفت در منطقه در حال اکتشاف بود. بریتانیا و آمریکا
در صدد خشنودی عبدالعزیز بودند، اما هنوز متمایل به حمایت از شریف حسین به عنوان
تنها حاکم مشروع منطقه عربی بودند.
بنابراین وهابیت ناگزیر از یک جنبش
جهادی انقلابی و تصفیه مذهبی تکفیری، به یک دعوة مذهبی، سیاسی، اجتماعی محافظه
کار، وحامی نهادی وفادار به خاندان سلطنتی سعودی و قدرت مطلقه پادشاه تغییر جهت
داد.
ثروت نفت موجب گسترش وهابیت شد
با کشف ثروت بادآورده نفت -
همانطوریکه دانشمند فرانسوی، ژیل کپل[7]، می نویسد- اهداف سعودیها به سمت ارتباط
با جهان اسلام و گسترش وهابیت به منظور "وهابی کردن" اسلام رفت، و بدین وسیله سعی در تقلیل
" چند صدایی منطقه" به "تک صدایی" داشتند. این حرکتی به فراسوی مرزهای
ملی بود.
میلیاردها دلار در این نمایش قدرت
نرم، سرمایه گذاری شد - و هنوز ادامه دارد. مستی طرح قدرت نرم میلیارد دلاری – و میل عربستان به مدیریت اسلام
سنی هر دو موجب تقویت منافع آمریکا بودند، کما اینکه این طرح به طور همزمان به
نهادینه کردن وهابیت در شکل آموزشی، اجتماعی، و فرهنگی در تمام سرزمینهای اسلامی
پرداخته – منجر به وابستگی سیاست غرب به عربستان شد. این وابستگی با ملاقات
عبدالعزیز با روزولت در ناوجنگی آمریکا ( که رئیس جمهور را از کنفرانس یالتا باز
می گرداند) آغاز شد و تا به امروز ادامه داشته است.
نگاه غربیها به این پادشاهی از منظر
ثروت، مدرن سازی ظاهری، و رهبری مطمئن جهان اسلام بوده است. فرض غربیها مبتنی بر
این بود که پادشاهی تسلیم الزامات زندگی مدرن بود – و مدیریت اسلام سنی نیز
پادشاهی را مجبور به پذیرش زندگی مدرن می نمود.
دیدگاه اخوان سعودی از اسلام در دهه
30 میلادی از بین نرفت. عقب نشینی کرد، اما سنگرش را در بخشهایی از سیستم حفظ کرد-
از این روست که ما دوگانگی امروز را در جهت گیری سعودیها نسبت به داعش مشاهده می
کنیم.
داعش، از یک سو، عمیقا وهابیست. از
سویی دیگر، و به طریقی متفاوت فوق رادیکال است. داعش به شکل بنیادین یک حرکت
تکاملی به سمت وهابیت معاصر است.
داعش یک جنبش "پسا مدینه
ای" است: نگاهش، برای تقلید، بیشتر معطوف رویه دو خلیفه اول است، تا رویه خود
(حضرت) محمد(ص)، و ادعای سعودیها بر حاکمیت را قویا انکار می کند.
همانطوریکه پادشاهی سعودی در عصر نفت
به نهادی متورم تر از همیشه تبدیل شد، پیام جذاب اخوان نیز( علیرغم مبارزه ملک
فیصل برای مدرن سازی) رشد کرد. رهیافت اخوان از حمایت مردان، زنان و شیوخ برجسته
ای بهره برد و هنوز نیز بهره می برد. به تعبیری، اسامه بن لادن دقیقا ثمره نگرش اخوانی بود. داعش،
امروز، در حال تضعیف مشروعیت پادشاه است و این تضعیف نه یک مسئله، بلکه بازگشت به
ریشه های حقیقی پروژه سعودی – وهابی است.
در یک مدیریت مشترک منطقه توسط عربستان
و غرب و به منظور تعقیب طرحهای غربی (ضد سوسیالیسم، ضد بعثی گرایی، ضد ناصریسم، ضد
شوروی سابق، و ضد نفوذ ایران)، سیاستمداران غربی موضوعاتی همچون ثروت، مدرن سازی،
و نفوذ عربستان را مورد توجه قرار داده اند، هر چند که از موج وهابیت غفلت کرده
اند.
جنبشهای اسلامگرای رادیکال، در نگاه
دستگاههای اطلاعاتی غربی، برای سرنگونی شوروی سابق در افغانستان – و همچنین در
مبارزه با دولتها و رهبران نامطلوب خاورمیانه - کارآمدتر بودند.
پس چرا ما بایستی از این که از طرح
غربی – سعودی شاهزاده بندر برای مدیریت معارضان سوریه علیه اسد یک جریان نئو
اخوانی خشونت، و جنبش هراس انگیزی همچون داعش سر بر آورده است شگفت زده شویم؟ و
چرا ما - با داشتن اطلاعاتی مختصر از وهابیت – بایستی از این واقعیت که
معارضان "میانه رو" در سوریه از اسب افسانه ای شاخدار کمیاب تر هستند شگفت
زده شویم؟ چرا بایستی تصور می کردیم که وهابیت رادیکال منجر به خلق میانه روها می
شود؟ و یا چرا تصور می کردیم که نظریه " یک رهبر، یک قدرت، یک مسجد: تسلیم
این عقیده شو و یا اینکه کشته خواهی شد" نهایتا منجر به میانه روی یا تسامح
خواهد شد؟ شاید هم تصور ما این نبود.
بمب ساعتی خاورمیانه: هدف داعش
جایگزینی خاندان سعودی با امرای جدید است
داعش حقیقتا یک بمب ساعتی واقعی در دل
خاور میانه است، هر چند که قدرت ویرانگر آن عموما" درک نمی شود. قدرت تخریبی
داعش نه در سربریدن ها، کشتار، تصرف شهرها و روستاها و عدالت خشنی است که از آن
صحبت می کند - اگر چه همه اینها هراس انگیز است-. قدرت داعش فراتر از جذب فزاینده
جوانان مسلمان، زاغه مهماتی بزرگ اش، و صدها میلیون دلاری است که در اختیار دارد.
قدرت تخریبی داعش به شکل بالقوه در جایی دیگرنمود پیدا می کند - یعنی در
فروپاشی سعودی به عنوان سنگ بنای خاورمیانه جدید-. باید درک کنیم که در وضعیت
کنونی حقیقتا کاری جز نشستن و تماشاگر بودن برای غرب وجود ندارد.
سرنخ این قدرت ویرانگر داعش، همانطوری
که دانشمند سعودی فواد ابراهیم به آن اشاره میکند( اگر چه یا به شکل گذرا با
آن برخورد شده، و یا مورد غفلت قرار گرفته، و یا توجه لازم به آن نشده است)، در
استفاده عامدانه از ادبیات وهابی محمد بن عبدالوهاب، بنیانگذار قرن 18، و ادبیات
ابن سعود است:
فی المثل، ابو عمر البغدادی[8]، اولین
"امیر" در دولت اسلامی عراق، در سال 2006 اصول حکومت آینده اش را فرمولبندی کرد. از جمله اهداف این
حکومت "بسط توحید (که هدف از خلقت انسانهاست)، و اسلام (که انسانها باید به
سوی آن دعوت شوند) " می باشند. این ادبیات دقیقا تقلید از ایده ابن عبدالوهاب
است. تعجب آور نیست
که نوشته های محمد بن عبدالوهاب و تفسیرهای وهابیون بر کارهای وی به شکل گسترده ای
در مناطق تحت سیطره داعش توزیع می شود و نقل محافل علمی آنان شده است. در نتیجه،
البغدادی می بایست بر " تربیت نسل جوان بر مبنای نظریه فراموش شده تولی و
تبری" [9] تاکید کند.
سنت از یاد رفته " تولی و تبری
" چیست؟ نظریه ابن عبدالوهاب می گوید که عقیده به خدای واحد ( خدای متشخص بر
پایه عقیده وی)، که تنها موجود سزاوار پرستش است، به خودی خود برای اینکه مرد و یا
زنی مسلمان باشد کافی نیست.
یک مرد و یا یک زن یک مومن محسوب نمی
شوند، مگر اینکه علاوه بر اعتقاد به خدای واحد و بدون شریک، در عمل سایر مظاهر
پرستش را انکار(و تخریب) نمایند. فهرست این مظاهر بالقوه بت پرستی، که ابن عبدالوهاب آن را به
عنوان بت پرستی تقبیح می کند، چنان گسترده است که همه مسلمانان، مطابق تعریف وی از
کفر، در معرض خطر سقوط به جرگه " کفار" هستند. بنابراین مسلمانان
با یک انتخاب روبرو هستند: یا به دیدگاه وهابیت از اسلام ایمان بیاورند- و یا به
قتل خواهند رسید و همسر، فرزندان، و اموال منقولشان به عنوان غنائم جهاد ضبط
خواهند شد. ابن عبدالوهاب می گوید، که حتی اظهار شک و تردید نسب به این نظریه،
موجب اعدام خواهد بود.
من معتقد ام که موردی را که فواد
ابراهیم به آن اشاره می کند تاکید مجدد صرف بر دیدگاه فوق العاده تنگ نظرانه وهابی
نیست بلکه به شکل تلویحی به چیزی کاملا متفاوت ناظر است و آن این است که
داعش، با اتخاذ این ادبیات وهابی، عامدانه در حال فعال کردن چاشنی بمب بزرگتر
منطقه است- بمبی که احتمال انفجارش واقعی است، و اگر منفجر شود، موجب دگرگونی قطعی خاورمیانه می شود.
این فرمولبندی آرمانگرا، پروتستانهای
پاک دین، و طبقه بندی کننده ابن عبدالوهاب بود که پدر طرح سعودی محسوب می شود (
طرحی که به شدت توسط عثمانیها در سال 1818 سرکوب شد، اما در دهه 1920 به شکل
تاثیر گذاری احیا شد، و نتیجه اش پادشاهی سعودی ای که امروز می شناسیم است). طرح
سعودی، از زمان تولد دوباره اش در دهه 20 میلادی، ژن خودزنی را به همراه داشته است.
دم جنباندن سعودی برای بریتانیا و
آمریکا در خاورمیانه
ممکن است که عجیب به نظر برسد، که یک
مقام بریتانیایی مستقل بود، که به نهادینه شدن این ژن در حکومت جدید سعودی کمک
کرد. نام این مقام بریتانیایی که خود را به عبدالعزیزوصل کرد "هری جان
فیلبی[10] "( پدر کیم فیلبی، افسر MI6 که برای ک گ ب شوروی سابق جاسوسی می کرد) بود. وی ، به هنگم
استعفا از مقام خود در بریتانیا، قرار بود که نزدیکترین مشاور ملک عبدالعزیز شود،
و تا پایان عمر از اعضای کلیدی دربار پادشاه باقی ماند. فیلبی، همچون لورنس
عربستان، یک عرب گرا بود و به اسلام وهابی گروید و پس از آن با نام شیخ عبدالله
شناخته می شد.
فیلبی فردی رفیق باز و اهل زد و
بند و راست و ریس کردن امور[11] بود، و تصمیم گرفته بود که دوست اش عبدالعزیز را
حاکم عربستان کند. واقعیت آن است که فیلبی هیچ دستور رسمی ای برای پیشبرد این جاه
طلبی نداشت. برای مثال، زمانی که او ملک عبدالعزیز را به بسط حاکمیت اش در شمال
نجد تشویق کرد دستوری مبنی برتوقف این کار دریافت کرد. اما (همانطوریکه نویسنده آمریکایی، استفان شوارتز می گوید)
عبدالعزیز از قول مکرر بریتانیا مبنی بر اینکه شکست عثمانیها منجر به پیدایش یک
حکومت عربی خواهد شد به خوبی آگاه بود، و این بی شک در ترغیب فیلبی و عبدالعزیز
برای پی گیری تشکیل حکومت جدید نقش داشت.
دقیقا روشن نیست که بین فیلبی و
عبدالعزیز چه گذشت (به نظر می رسد که جزئیات ما وقع بلوکه شده باشند)، اما واضح
است که دیدگاه فیلبی محدود به تشکیل حکومت به روش سنتی نبود، بلکه در پی تبدیل امت
اسلامی به ابزاری در دست وهابیت برای نهادینه کردن آل سعود به عنوان حاکم منطقه
عربی بود. عبدالعزیز، برای تحقق این امر، نیاز به چراغ سبز بریتانیا ( و خیلی بعد
از آن، تائید آمریکا) داشت. شوارتز می گوید: " این حرکتی برای آغاز بازی بود که
عبدالعزیز با تصمیم شخصی خود و به توصیه فیلبی شروع کرد".
پدر خوانده بریتانیایی عربستان
به یک معنی، می توان گفت که فیلبی پدر
خوانده این توافق مهم به حساب می آید که بر طبق آن رهبری عربستان از نفوذش برای
مدیریت اسلام سنی و به منظور تحقق اهداف غرب (مهار سوسیالیسم، بعثیسم، ناصریسم،
نفوذ شوروی، ایران و غیره) بهره می برد ودر مقابل، غرب، وهابی کردن امت اسلامی ( و
همزمان تخریب سنتهای عقلانی و متکثر دراسلام و پاشیدن بذر اختلافات عمیق در جهان
اسلام) توسط سعودیها
را می پذیرفت.
نتیجتا"، سیاستهای آمریکا و
بریتانیا، از آن زمان تا کنون، (به همان اندازه که معطوف به منافع این دو بوده)
محدود به اهداف عربستان و شدیدا در راستای تعقیب تمایلات این کشور در خاورمیانه
بوده است. راهبرد سعود – فیلبی، از نقطه نظر سیاسی و اقتصادی، موفقیت خیره کننده
ای بوده است. البته این موفقیت ریشه در حماقت فکری آمریکا و بریتانیا داشت. نادیده
گرفتن ژن خطرناک وهابیت، پتانسیل پنهان آن برای تکثیر شدن در هر زمانی، و باز گشت
به تنشهای خونین و پروتستانهای پاک دین این جریان از جمله حماقتهای آمریکا و
بریتانیا است. چنین چیزی هم اکنون اتفاق افتاده است و آن داعش هست.
به هر حال، لازمه به دست آوردن تائید
غرب ( و استمرار آن) تغییر روش و اسلوب بود: پروژه "حکومت سعودی" می
بایست از یک جنبش و حرکت مسلحانه و دعوت کننده به تغییر عقیده و گرویدن به اسلام
پیشرو به وضعیتی که یک حکومت را تداعی میکرد، تحول می یافت. وقوع چنین چیزی به
دلیل تناقضهای ذاتی ( تقابل اخلاق پروتستانهای پاک دین با سیاست عملی، واقع
گرایانه و پول) آسان نبود- و به مرور زمان، مشکلات ناشی از تطبیق با مدرنیته که
لازمه حکومت است، سبب شده است که "ژن" این جریان به جای بی تحرک شدن،
فعال تر شود.
حتی خود عبدالعزیز با یک واکنش آلرژیک
در شکل شورش از ناحیه شبه نظامیان وهابی خودش، اخوان سعودی، مواجه شد. هنگامی که
اخوان به مرزهای قلمرو بریتانیا رسیدند، عبدالعزیز تلاش کرد تا آنها را مهار نماید
( فیلبی اصرار داشت که عبدالعزیز در این مورد از بریتانیا کمک بگیرد)، اما اخوان
که در آن زمان منتقد استفاده از فناوری مدرن ( تلفن، تلگراف و تیربار) بود از ترک
جهاد به بهانه سیاست های واقع گرایانه جهانی که عبدالعزیز در پی آن بود خشمگین بود
و از زمین گذاشتن اسلحه خودداری کرد و در عوض با پادشاه شان درگیر شدند. آنها، پس
از یک رشته از درگیریهای خونین، در سال 1929 سرکوب شدند. آن اعضایی از اخوان که
همچنان وفادار بودند، بعدها جذب گارد ملی (سعودی) شدند.
سعود، فرزند و وارث ملک
عبدالعزیز، با واکنش متفاوتی ( که کمتر خونین، ولی موثر تر بود) مواجه شد. فرزند
عبدالعزیز به واسطه رهبری توام با حیف و میل وتفاخر اش توسط تشکیلات مذهبی –
هوادار برادرش فیصل- از تخت سلطنت به زیر کشیده شد. نوع زندگی پر تفاخر و توام با
ریخت و پاش وی تشکیلات مذهبی را که انتظار دیدن پیشوای مسلمین و زندگی زاهدانه از
وی را داشت به خشم آورد.
ملک فیصل، جانشین سعود، در سال 1975
توسط برادر زاده اش به ضرب گلوله از پای در آمد. برادرزاده وی ظاهرا برای اعلام
وفاداری در دربار حضور یافته بود اما در عوض اسلحه خود را بیرون کشید و به سر
پادشاه شلیک کرد. برادر زاده از جذب عقاید و نوآوریهای غربی در جامعه وهابی نگران
بوده و تصور می کرده که این عقاید برای آرمانهای بنیادین طرح وهابیت مضر است.
تسخیر مسجدالحرام در سال 1979
در هر صورت، موضوع جدی تر، تجدید حیات
گروه اخوانی جهیمان العتیبی بود که منجر به تسخیر مسجدالحرام توسط یک گروه 500-400
نفری از مردان و زنان مسلح شد. جهیمان از قبیله پرنفوذ العتیبی نجد بود که عنصر
اصلی اخوان اولیه در دهه 20 میلادی بود و رهبری آن را به عهده داشت.
جهیمان و پیروانش، که اکثرا از مدرسه
مذهبی مدینه بودند، ازحمایت شفاهی علمای دیگر از جمله شیخ عبدالعزیز بن باز، مفتی
سابق عربستان، برخوردار بودند. جهیمان اظهار کرد که شیخ بن باز هرگز به
تعلیمات اخوانی وی ( که حتی منتقد بی تحرکی علما در قبال کفر بوده) اعتراض نکرده
است، هر چند که بن باز از وی عمدتا به خاطر توجه اش به اینکه " سلسله آل سعود
به خاطر فساد و تجمل گرایی مشروعیت اش را از دست داده و فرهنگ سعودی را با سیاست
غرب گرایی تخریب کرده" انتقاد کرده است.
مهمتر آنکه، پیروان جهیمان در بدو امر
در تعدادی از مساجد در مواعظشان تعلیمات اخوانی را بدون بازداشت شدن مطرح کرده
بودند، هر چند که جهیمان و هوادارانش در سال 1978 برای سوالاتی احضار شدند. هیات
علماء (از جمله بن باز) این گروه را برای اطمینان از اینکه عقاید بدعت آمیز ندارند
مورد سوال و بازجویی قرار دادند، اما زمانی که متوجه شدند که آنان بنیادگراهایی
هستند که همان اخوان اولیه – همچون جد جهیمان - را دنبال می کنند و تهدیدی نمی
باشند دستور آزادی آنان را صادر کردند.
حتی زمانی که اشغال مسجدالحرام شکسته
شد و خاتمه یافت، خویشتنداری علما در قبال این گروه باقی ماند. زمانی که دولت برای
استفاده ازنیروی مسلح در مسجد الحرام درخواست فتوا نمود، ادبیات بن باز وسایر
علمای ارشد خویشتندارانه بود. علیرغم این که جهیمان و طرفدارانش حرمت مسجدالحرام
را نقض کرده بودند، اما علما این گروه را غیر مسلمان اعلام نکردند و تنها به تعبیر
"گروه مسلح " بسنده
کردند.
گروه الجهیمان از منابع ثروت و قدرت
کاملا به دور بود. آنها، به تعبیری، از منابع مالی دوستان و هواداران استفاده می
کردند. جد جهیمان از
بنیانگذاران اولیه اخوان بود، و خیلی از سربازان جدش ، پس از شورش علیه ملک
عبدالعزیز، جذب گارد ملی عربستان شدند – حقیقتا خود جهیمان هم در این گارد خدمت می
کرد- بنابراین وی قادر بود تا سلاح و تخصص نظامی را از طریق هوادارانش در
گارد ملی تامین نماید، و سلاح و آذوقه لازم برای اشغال مسجدالحرام را، از قبل، در
این مسجد پنهان و جاسازی نماید. جهیمان همچنین قادر بود که از افراد متمول درخواست
تامین مالی این جنبش را بنماید.
داعش علیه سعودیهای غربزده
هدف از این کندوکاو تاریخی موکد این
موضوع است که رهبران سعودی تا چه اندازه از ظهور داعش در عراق و سوریه مضطرب
هستند. اخوان سابق سرکوب شدند – اما ظهور آنها در داخل قلمرو پادشاهی سعودی بود.
در هر صورت، داعش یک شورش نئو اخوانی هست که در خارج قلمرو پادشاهی رخ داده – و
علاوه بر این، دنباله روی سیاست جهیمان در ضدیت با خاندان سعودی است.
آنچه که ذکر شد منشا اختلاف عمیقی است
که امروزه در عربستان مشاهد می شود. از یک سو جریان طرفدار مدرنیته که ملک عبدالله
بخشی از آن است قرار دارد، و از سویی دیگر تفکر جهیمان که بن لادن، حامیان سعودی
داعش، و تشکیلات مذهبی سعودی بخشی از آن هستند قرار دارند. همچنین در درون خاندان
سلطنتی سعودی نیز یک اختلاف و جدایی به چشم می خورد.
بنا به نوشته روزنامه سعودی الحیات،
"نظر سنجی منتشر شده در شبکه های اجتماعی در ژوئیه 2014 حکایت از این دارد که
92%
پاسخ دهندگان بر این باورند که داعش
از ارزشهای اسلامی و قوانین اسلام تبعیت می کند." نویسنده برجسته سعودی، جمال
خاشقجی، اخیرا نسبت به حامیان سعودی داعش که " در سایه هستند" هشدار داد.
آنان جوانانی خشمگین با روح و روان
منحرف و درکی غلط از زندگی و شریعت هستند که در حال از بین بردن میراث قرنها
و دستاوردهای مدرنیته می باشند. آنان با پیوستن به معارضان، خلیفه، و امیر به اشغال
مناطق وسیعی از سرزمینهای ما مبادرت می کنند.آنها در حال شستشوی مغزی فرزندان ما
هستند و همه مرزها را نادیده می گیرند. همه قوانین و قانونگذاری را به واسطه
دیدگاهشان نسبت به سیاست، حکومت، جامعه، و اقتصاد به کناری می نهند و آن را انکار
میکنند.... به اینکه شما در میان مردم تان محترم هستید، یک استاد دانشگاه، یک فرد
تحصیلکرده، رهبر یک قوم، یک رهبر مذهبی، یک سیاستمدار، و یا یک قاضی هستید اهمیت
نمی دهند، شما باید تابع امیرالمومنین باشید و با وی بیعت نمایید. زمانی که از سیاستهای شان سوال می
کنید، ابو عبیده الجزراوی فریاد می کشد و می گوید:" خفه شو. مرجع ما کتاب خدا
و سنت رسول است. همین و بس".
خاشقجی می پرسد: " اشتباه ما در
کجا بود؟" وی، با نظر به حضور 4000 – 3000 معارض سعودی در دولت اسلامی (داعش)
امروز، توصیه می کند که " برای جستجوی علت برآمدن داعش، نگاه به درون" لازم
است. او می گوید، شاید وقت آن رسیده است که "اشتباهات سیاسی " خود را
بپذیریم، و "خطاهای اسلاف خود را تصحیح نماییم".
پادشاه نوگرا آسیب پذیرترین است
به شکل تناقض آمیزی، پادشاه کنونی
سعودی، ملک عبدالله، به دلیل نوگرایی اش، آسیب پذیرتر از همه است. وی نفوذ نهادها
و پلیس مذهبی را مهار کرد- و به 4 مدرسه فقهی اجازه فعالیت داده است در حالی که
این مدارس توسط هوادارن تفکر محمد بن عبدالوهاب ( که به همه مدارس فقهی جز مدرسه
خودش معترض بود) اداره می شوند.
" سوال سیاسی مهم این است که آیا
موفقیتهای داعش، و به ثمر نشستن تمام گروههای بنیادگرا، پیشرو و طرفدار این
گفتمان، ژن مخالفت را، که پیشتر به آن اشاره شد، در پادشاهی سعودی تحریک و فعال
خواهد نمود. اگر چنین شود،
تب داعش عربستان را فرا خواهد گرفت. خلیج (فارس) دیگرمانند گذشته نخواهد بود.
عربستان تخریب خواهد شد و خاورمیانه نیز وضعیت مبهمی خواهد داشت."
حتی محتمل است که شیعیان شرق عربستان
با الهام از فقه جعفری از علمای شیعه برای حکومت کردن کمک بخواهند. (محمد بن
عبدالوهاب دشمنی خاصی با شیعیان داشت و آنها را بدعت گذارمحسوب می کرد.[12] آخرین
بار[13] در دهه 1990، علمایی همچون بن باز – مفتی سابق – و عبدالله بن جبرین
دیدگاه معمول مبنی بر کافر بودن شیعیان را تکرار کردند.
بعضی از علمای معاصر وهابی، اصلاحات
را نقض نظریه وهابی، و یا حداقل، مثالی از غرب زدگی تلقی می کنند. فی المثل، داعش
هر کسی را که در صدد حکومتی جز آنچه که دولت اسلامی ارائه می کند باشد کافر می
داند، زیرا این حکومتها بدعت را نهادینه می کنند و یا در دیدگاههایشان از فرهنگهای
دیگر" وام می گیرند".
سوال سیاسی مهم این است که آیا
موفقیتهای داعش، و به ثمر نشستن تمام گروههای بنیادگرا و پیشرو طرفدار این گفتمان،
ژن مخالفت را، که پیشتر به آن اشاره شد، در پادشاهی سعودی تحریک و فعال خواهد
نمود. اگر چنین شود، تب داعش عربستان را فرا خواهد گرفت. خلیج (فارس) دیگرمانند
گذشته نخواهد بود. عربستان تخریب
خواهد شد و خاورمیانه نیز وضعیت مبهمی خواهد داشت.
داعش آینه تمام نمای خلوص از
دست رفته در جامعه سعودی
به طور خلاصه، مطلب فوق الذکر حقیقت
بمب ساعتی ای هست که در خاورمیانه کار گذاشته شده است. ارجاعات داعش به محمد بن
عبدالوهاب و جهیمان ( که نوشته هایشان در میان داعشی ها دست به دست می چرخد)
بیانگر انگیزه ای قویست. داعش آینه خلوص از دست رفته و باورها و یقینی است که به
واسطه ظهور قدرت و تسامح در جامعه سعودی مطرود شده است.
این است بمب داعش که به درون جامعه
سعودی پرتاب شده است. ملک عبدالله – و اصلاحاتش – مورد استقبال عموم است، و شاید
وی بتواند شیوع کنونی مخالفت اخوانی را مهار نماید، اما آیا بعد از مرگ وی هم،
مهار این جریان، گزینه محتمل برای رهبران سعودی خواهد بود؟
مشکل با سیاست آمریکا در قبال این
موضوع است که به نظر می رسد بار دیگر" رهبری پشت صحنه " و نگاه به اتحاد
دولتها و جوامع سنی به منظور جنگ با داعش (آن چنان که در عراق هم به وسیله شورای
بیداری و صحوة دنبال شد) را پیگیری می کند.
چنین راهبردی باور نکردنی است. چه کسی
مایل است که خود را در شکاف درون جامعه سعودی قرار دهد؟ آیا حملات هماهنگ سنیها
علیه داعش منجر به بهتر شدن موقعیت ملک عبدالله می شود؟ و یا آتش خشم مخالفان بومی
درون جامعه سعودی را شعله ور خواهد کرد؟ بنابراین داعش دقیقا برای چه کسی تهدید
محسوب می شود؟ پاسخ به این سوالات واضح تر از آنی که بدان اشاره شد نیست. داعش
تهدید مستقیم برای غرب محسوب نمی شود (اگر چه غربیها باید محتاط باشند و پا بر این کژدم نگذارند).
تاریخ اخوان سعودی واضح است، همانگونه
که محمد بن عبدالوهاب و ابن سعود در قرن 18 ، و اخوان
سعودی در قرن 20 آن را به سادگی توضیح دادند. هدف حقیقی داعش باید حجاز- تسخیر مکه
و مدینه- و مشروعیتی باشد که حجاز به داعش، به عنوان امرای جدید عربستان، اعطا می
کند.
منبع: هافینگتون پست
نویسنده: الستر کروک
مترجمین: حامد ضرغامی و نصرت الله
تاجیک (دیپلماسی ایرانی)
پینوشت:
[1] Alastair Crooke از عوامل اسبق سرویس اطلاعاتی
بریتانیا MI-6 بود.
وی در فاصله سالهای 2003-1997 مشاور خاویر سولانا در امور خاورمیانه بوده است. کروک مدرک کارشناسی خود در سیاست و
اقتصاد را از دانشگاه سینت اندروز دریافت کرده است و از اعضای کمیته میچل به منظور
تحقیق پیرامون عوامل انتفاضه دوم در سال 2000 بود. کتابی را که به رشته تحریر
درآورده است تحت عنوان "مقاومت: بنیان انقلاب اسلامی" به چاپ رسیده
است.(م)
[2] اخوانی که در این مقاله نام برده می شود هیچ ارتباطی با جریان
اخوان المسلمین ندارد و منظور اخوان وهابی است.
[3] Puritan نحله ای از پروتستانهای قرن 16 و 17
انگلستان بودند که گروهی از آنها به هلند و ایالات شرقی آمریکا مهاجرت کردند. این
واژه در مورد تعدادی از کلیساهای پروتستان و مسیحیان هوادار کلیسای آنجلیکا
نیز استفاده می شود. در دوران معاصر این اصطلاح به کسانی اطلاق می شود که هوادار
اصول مذهبی و اخلاقی متصلب هستند.(م)
[4] منظور نویسنده حزب ژاکوبن در انقلاب فرانسه هست که به سال 1789
در پاریس تاسیس شد. این حزب متاثر از عقاید چپی و به تندروی معروف بودو دیکتاتوری
ژاکوبن، در همکاری با روبسپیر، حکومت ترور را بنیانگذاری کرد که نتیجه آن اعدام
افراد زیادی از جمله لاوازیه شیمیدان مشهور فرانسوی با گیوتین بود.(م)
[5] Steven Coll
[6] Lieutenant Francis Warden
[7] Gilles Kepel دانشمند علوم سیاسی، استاد موسسه
مطالعات سیاسی در پاریس، و متخصص در حوزه اسلام و جهان معاصر عرب است. وی دکترای
خود را در رشته های علوم سیاسی و جامعه شناسی دریافت کرد. کپل در دانشگاه نیویورک
در سال 1994 و دانشگاه کلمبیا در سال 1995 مشغول به تدریس بوده است. نامبرده در
فاصله سالهای 2010-2009 صاحب کرسی فیلیپ رومن در تاریخ و روابط بین الملل در
دانشکده اقتصاد لندن بوده است. ژیل کپل از مقاله نویسهای روزنامه های لوموند،
نیویورک تایمز، لا ریپوبلیکا، و ال پائیس می باشد.(م)
[8] عبدالله رشید (راشد) صالح البغدادی و یا به قرائت دولت آمریکا
حامد داود محمد خلیل الزاوی معروف به "ابو عمر البغدادی" رهبر جریان
"خلافت اسلامی عراق " در سال 1947 در بغداد متولد شد ولی در سن 8 سالگی
پدر خود را از دست داد و زیر نظر مادرش پرورش یافت. وی در سن 11 سالگی با تفکرات
وهابی آشنا شد و در سال 1985 به طور رسمی به عضویت یکی از گروههای وهابی و سلفی
عراق در آمد و به عنوان یکی از شخصیت های برجسته این گروه شناخته شد. او در سال 1987 و تحت تاثیر افکار "اسامه بن
لادن " رهبر سازمان القاعده به افعانستان سفر کرد و آموزش های نظامی و تاکتیک
های جنگ را به مدت 3 سال نزد نیروهای طالبان در افغانستان فرا گرفت و بعد از آن
نیز به عراق بازگشت اما در همان ابتدای ورود خود از سوی نیروهای بعثی دستگیر شد و
بعدها هم اعلام شد که وی به جرم تلاش برای براندازی رژیم بعث کشته شده است و در نتیجه
همگان نام وی را به فراموشی سپردند. چند سال بعد وی در جنگ های سازمان القاعده و
نظامیان آمریکایی در سال ۲۰۰۴
بعنوان فرمانده جنگ های فلوجه آشکار شد و نام او دوباره بر سر زبان ها افتاد و به
یکی از چهره های شناخته شده سازمان القاعده در عراق تبدیل شد و به عنوان اولین
امیر المومنین "خلافت اسلامی عراق " انتخاب شد. وی در حمله ارتش آمریکا
در تاریخ ۱۸ آوریل ۲۰۱۰ به تکریت کشته شد. ساختگی بودن شخصیت البغدادی در ژوئیه
سال ۲۰۰۷ از سوی ارتش آمریکا ادعا شد که از
سوی ابوایوب المصری رهبر القاعده عراق صورت گرفته بود و نقش وی را یک بازیگر عراقی
به نام ابوعبدالله النعما بازی می کرد. اما پس از آن هم البغدادی به ارسال پیام
های صوتی و تصویری خود ادامه داد، هر چند از نشان دادن تصویر خود امتناع می کرد.
غیرواقعی بودن شخصیت البغدادی در سال ۲۰۰۸
با به دست آمدن اطلاعاتی که نشان می داد وی یک افسر اخراجی ارتش عراق به نام حامد
داود محمد خلیل الزاوی است به چالش کشیده شد. به گفته مقامات اطلاعاتی آمریکایی،
القاعده پس از افشای این که نقش البغدادی را یک بازیگر بازی می کرده است وی را با
یک شخصیت واقعی جایگزین کرده است. الزاوی به دلیل اقامت در بغداد به البغدادی هم شهرت داشت و یکی
از معدود اعضای بلندپایه القاعده عراق بود که نسبش به حسین بن علی(ع) می رسید که
یکی از شرایط رهبری امارت اسلامی عراق بود (م).
[9] Doctrine of loyalty and
disavowal
[10] Harry St. John Philby
[11] A man on the make
[12] عقیده ای که نویسنده صرفا به محمد بن عبدالوهاب نسبت میدهد،
خاص وی نیست. اکثر علمای سنی
در بدعت گذار بودن شیعه متفق القول هستند. هر چند که ممکن است از نسبت دادن
کفر به شیعیان پرهیز کنند.(م)
[13] آخرین بار نبوده، بعد از سال 2011 نیز به کرات تکرار کرده
اند.(م)