نوبت ریاست
نوبت ریا ست
گفت شبی یکی مرا:« به که تلاشها کنی،
بهرمقام و رتبه ای روی چوسنگ پا کنی،
دست زنی به هردری نه شرم ونه حیاکنی!»
بگفتمش:عزیزمن،نصیحتم چراکنی؟
گر چه به روی سخت من سنگ وچدن نمیرسد
رسیده نوبت همه، نوبت من نمی رسد
اگرچه من به راستی،مرد ره سیاستم
کم نبود زدیگران فطانت و فراستم
با همه ی زرنگی ام ، با همه ی کیاستم
نکرده اند مفتخر ، به مسند ریاستم
چون که ز فقر دست من تا به دهن نمی رسد
رسیده نوبت همه نوبت من نمی رسد
حیله و شیطنت بود ز بهترین خصال من
بلی برای سروری مسا عد است حال من
اگر درست بنگری ،ریاست است مال من
تا که در این جهان بود اهر منی مثال من
رتبه ی خاص شیطنت به اهرمن نمی رسد
رسیده نوبت همه ، نوبت من نمی رسد
اگر چه من به چا بکی ،مثال رستم یلم
زنم خیال می کند که بنده سست و مهملم
به هیچ جا نمی رسم از آن که سخت تنبلم
ور نه پی ریاستی بَهر چه ول معطلم ؟
آه که نیش مار هم به طعن زن نمی رسد
رسیده نوبت همه ، نوبت من نمی رسد
در این دیار هر کس رئیس شد، مدیر شد ،
دبیرشد ، سفیرشد، وکیل شد، وزیرشد
هیچ نشد غلامتان ، گرچه ز غصه پیر شد
فقط نگاه حسرتی ، نصیب این حقیر شد
چرا به بنده هم گلی ، از این چمن نمی رسد؟
رسیده نوبت همه ، نوبت من نمی رسد
توفیق-8/ 4 /40