شعر:به من چه؟
این گله ها به من چه؟کار شما به من چه؟
چه قدر می زنی داد که آب ونان نداری ؟
ز فرط بینوائی ،به جسم جان نداری ؟
روح ورمق نداری ،تاب وتوان نداری،
عمو به من چه آخر که این وآن نداری؟
اگر نمانده بهرت برگ ونوا به من چه؟
این گله ها به من چه؟کار شما به من چه؟
زهرطرف که چرخم تحت فشار هستم
ببین چه مردمی را زمامدارهستم
شنیده اید بنده مصدر کار هستم
ولی مگر که چاکر پزشک یار هستم
وضع مریضخانه ،یا که دوا به من چه؟
این گله ها به من چه؟کارشما به من چه؟
اگر که خواستم من برسرکار آیم
نه از برای این بود که عقده ای گشایم
بنده به این بزرگی سبک بُوَد برایم
که بهر بینوایان فکر غذا نمایم
نان و نمک به من چه؟قوت وغذا به من چه؟
این گله ها به من چه ؟کار شما به من چه ؟
بهل که تا گشایند به طعن من زبانها
من که نمی توانم شوم حریف آن ها
یا که فرو چپانم کهنه دَمِ دهان ها
بگو کشند هی داد.چه سود از این فغانها ؟
اگر بلند گردد سر وصدا به من چه؟
این گله ها به من چه؟کار شما به من چه؟
زمن مخواه این قَدر یاری وهم زبانی
خودت بجنب از جای به نیروی جوانی
بگیر حق خود را به هر کجا توانی
ببند بار خود را به هر کلک که دانی
اگر که خود نداری تو دست و پا به من چه؟
این گله ها به من چه؟کار شما به من چه؟
توفیق-40/4/29