نامۀ تنسر(بخش دوم)
نامۀتنسر (بخش دوم)
دربخش اول به تاریخچه ،تعاریف وبیان بعضی ازمطالب نامه مثل یکی بودن دین وسیاست ،احیاء دین ،ظلم وعدالت ازنظر تنسر پرداختیم وادمۀ مطالب:
طبقات موجود دردوران اردشیر:
تنسر می گوید:«بداند که مردم دردین چهار اعضاء اند وسر آن اعضا پادشاهست»
1-گروه اول حکام ،عباد،زهاد،سَدَنه ومعلمان 2- مقاتل (جنگجویان) که دو قسمت هستند سواره وپیاده 3- کتّاب که اینها هم برچند قسم هستند ؛کتاب رسایل،کتاب محاسبات ،کتاب اقضیه وسجلات وشروط وکتاب سیره ،اطبا ،شعرا ومنجمان 4- مَهَنه شامل برزگران ،راعیان وتجار .
که هیچ کدام ازاین طبقات نمی توانند تغییر طبقه بدهند «الا آنکه درجبلّت یکی ازما اهلیتی شایع یابند ،آنرا بر شاهنشاه عرضه کنند بعد تجربت موبدان وهرابده وطول مشاهدات ،تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند .(البته این خلاف وصیت نامۀ اردشیر است چون آنجا کلا انتقال از یک طبقه به طبقه دیگر رامنع کرده است)
نکته:علت طبقاتی بودن جامعه این است که هیچ کس به جایگاه خود راضی نیست وبه بالاتر ازخود حسد می برند وهمه تلاش می کنند که از دیگران برتر شوند واین کار هرج ومرج ایجاد می کند واز طرفی جایگاه شاهی را هم به خطر می اندازد چون نزدیکان شاه هم تلاش می کنند به شاهی برسند.
درکل می گوید منتقل شدن مردم ازمراتب خویش سبب سرعت انتقال شاهی از پادشاه است ،خواه به خلع خواه به کشتن.
عقوبتها:
یکی از سؤالاتی که گشنسب ازتنسر پرسیده بود؛علت قتلهای فراوان اردشیر بود ،که تنسر درجواب می گوید: پیشینگان ازآن دست از این کوتاه داشتند که خلایق به بی طاعتی وترک ادب منسوب نبودند هرکس به معیشت ومهمّ خویش مشغول......
چون فساد بسیار شد ومردم از اطاعت دین وعقل سلطان بیرون شدند وحساب ازمیان برخاست ،آبروی اینچنین مُلک جز به خون ریختن بادید نیاید.
فساد تابدان رسید که بندگان برخداوندگاران دلیر شده اند وزنان برشوهران فرمانفرمای اگر درعذاب وسفک دماء چنین قوم،افراط به جائی رساند که منتهای آن پدید نبود ،ما آن رازندگانی می دانیم وصلاح ،که در روزگار مستقبل اوتاد ملک ودین هر آینه بدین محکمتر خواهد شد.
انواع عقوبات:
1-میان بنده وخدا که از دین برگردد2-میان رعیت وپادشاه که خیانت کند3- میان برادران دنیا
حکم کسی که ازدین برگردد:چنین کسی رابه حبس بازدارند وعلما مدت یکسال ..نصیحت کنندو...شُبه راذایل گردانند.اگر به توبه باز آید خلاص دهند،واگراستکبار ..دارد؛بعدازآن قتل فرمایند.
درمورد عاصی به پادشاه :ازآن طایفه بعضی رابرای رهبت بکشند تا دیگران عبرت گیرند ،وبعضی رازنده گذارند تا امیدوار باشند به عفو،میان خوف ورجا قرارگیرند .
درمورد عقوبت میان برادران دنیا :غاصب راغرامت چهار چندان ، دزد را وزانی رابینی ببرند ،دیگر هیچ عضو که قوّت ناقص شود جدانکنند ،تا هم ایشان راعار،وهم به کار شاد باشد وعمل نقصان نیافتد.
وقضاوت رافرمودیم که اگر این جماعت مجرمان که غرامت ایشان معین است پس ازاین غرامت نوبتی دیگر با گناهها معاونت کنند ،گوش وبینی ببرند ودیگر عضوراتعرّض نرسانند ._(ابن مقفع درمتن نامه به این قسمت که می رسد به دست بریدن دزد در احکام اسلام اعتراض می کند ومی گوید این نقص در خلق ایجاد می کند وهیچ سودی هم ندارد)(صفحۀ 64 نامه)
ازدواج:
تنسر معتقد است ؛نباید هیچ کس با خارج از طبقه خود ازدواج کند .می گوید من بازداشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامّه خواهد ،تانسب محصور مانده وهر که خواهد ،میراث برآن حرام کردم.
ابدال یا اموال بی وارث:
معنی ابدال به مذهب ایشان آنست که چون کسی ازایشان را اجل فرا رسیدی وفرزندی نبودی(درآن زمان فقط فرزند پسر ارث می برده واگر پسر نداشت می گفتند نمی تواند از پل سراط بگذرد ،زن ودختر ونزدیکان دیگر ارث نمی بردند)اگر زن گذاشتی آن زن را به شوهری دادندی از خویشاوندان متوفی که بدو اولیتر ونزدیگتر بودی واگر زن نبودی ودختر بودی همچنین واگر این هیچ نبودی از مال متوفی زن خواستندی وبه خویشان اقرب او سپرده وهر فرزندی که در او وجود آمدی بدان مرد صاحب ترکه نسبت کردندی واگر کسی به خلاف این روا داشتندی ،بکشتندی ،گفتندی تا آخر روزگار نسل آن مرد می باید بماند.
منع از فراخی معیشت:(ازپول دارشدن زیاد و ول خرجی جلوگیری می کرد)
گشنسب علت آن را جویا می شود که تنسر در جواب می گوید :این معنی سنت وضع کرد وقصد اوساط وتقدیر در میان خلایق بادید آورد .تاتهیّه هرطبقه پدید آید (تا اولاً وضعیت هر طبقه مشخص باشد تابه هم مشتبه نگردند)ثانیاً:چه اگر آدمی زاده را بگذارند که در فرمان هوا ومراد خود باشدهوا ومرادرا نهایت وغایت پدید نیست ،چیزهائی را پیش گیرند که مال ایشان بدان وفا نکنند ،وزود درویش شوند (ودرهمین راستا با زن بیشتر از یکی ودوتا وهمچنین با فرزند زیاد مخالف بود)فرزند بسیار سفله را باید. ملوک واشراف به قلّت فرزندان مباهات کنند.
قراردادن جاسوس درمیان مردم:
جهالت پادشاه وبی خبر بودن از احوال مردم دری است از فساد ،امّا شرط آن است که ازکسانی نا معتمد وبی ثقت زنهارتا سخن نشنوند.
چون اگر اشرار را مجال دهند که بر طریق انها خبری به مسامع پادشاهان رسانند ،نه رعیت وزیر دستان آمن وآسوده باشند ونه ایشان را از اطاعت وخدمت آنان تمتعی ووثوق(خاطر جمعی).
عدم تعیین ولیعهد:
بداند که دراین از مفسدۀ آن مسمّی که بعد او خواهد بود اندیشه کرد،که اگر پدید آرد ونام نهد آن کس با همۀ اهل جهان به اندیشه وفکرت باشد ،اگر کسی برو قربت کمتر کند برآن کینه ورگردد وچون پادشاه ولی عهدِ خود را پادشاه بیند گوید:این شخص منتظر ومترصد مرگ منست دل از دوستی ومهر وشفقت سرد شود ،اگرظاهر شود دشمنان از کید وحیلت خالی نباشند ...دیگر یقین دان که هر که زود منظور چشمهای خلایق شود در معرض هلاک آید .از خویشتن بینی وبی مروّتی وهر که خویشتن بین گردد عاصی شود زود خشم گیرد وچون خشم گرفت تعدی کند وچون تعدّی کرد به انتقام اومشغول شوند تا هلاک شود.درحالیکه پادشاه باید لِغام جهانداری را به اطاعت ومرارت کشیدن وقدح وتوبیخ وتعرک(گوشمالی)یافتن ازدوست ودشمن بدست آورده باشد .
تنسر درادامه داستان دارا را آورده که پسر خود راچون دوست داشت به عنوان ولی عهد انتخاب کرد وبعد به گرفتاریهایی که توسط این ولی عهد پیش آمد اشاره می کند ودر آخر می نویسد این پسر جایی رسید که تا چون چشم برداشت خود را تاجوَر دید صورت بست که شاهی نه از کار الهی است به خاصیت صفت ذاتی اوست ومغرور شد.
چگونگی تعیین جانشین:
شهنشاه این معنی سنت نکرد که بعد اوکسی ولی عهد نکند وختم نفرمود ،الا آن است آگاهی داد ،از انکه چنین باید وگفت :منع نمی کنیم که برای ما ختم کنند که مابر عالم غیب واقف نیستیم وعالم غیب علوی است ومادر عالم کون وفساد در همۀ معانی ووجوه منقاد ، اهل این عالم را بر آن وقوف نباشد .تواند بود که روزگاری آید متفاوت رأی ماوصلاح روئی دیگر دارد.
آنچه (شاه)نبشتی واجب کند با امنا ونصحا وارباب ذکا مشورت رود دراین باب تا ولی عهدی معین گردانند.تنسر می گوید ما چنان خواستیم که شهنشاه دراین رأی ازجهانداران منفرد وبا هیچ مخلوق مشورت نکند...سه نسخه بنویسد به خط خویش وهریک به امینی سپارد یکی به رئیس موبدان ودیگری به مهتر دبیران وسوم به اصفهبدان ، تا چون جهان از شهنشاه بماند ،موبدان را حاضر کنند واین دوکس دیگر جمع شوند ورأی زنند ومهر نبشته ها بگیرند تااین سه کس رابه کدام فرزند رأی قرار گیرد اگر رأی موبد موافق رأی سه گانه باشد خلایق را خبر دهند واگر موبد مخالفت کند هیچ آشکار نکنند نه از نوشته ها ونه از رأی وقول موبد بشنوند ،تا موبد تنها با هرابد ودینداران وزهاد خلوت سازد وبه طاعت وزمزم نشیند ...آنچه خدای تعالی ملکه در دل موبد افکند بر آن اعتماد کنند.
منبع:
نامۀ تنسر به گشنسب به تصحیح مجتبی مینویی،چاپ اول،1311،چاپ دوم1354،تهران مؤسسۀ انتشارات دانشگاه تهران