وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی

سیاسی-اعتقادی
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

مشروطیت ، ما و اکنون

حتی وقتی شاه دموکراتی مانند محمدرضاشاه بعد از خلع پدرش به قدرت می‌رسد، چون نهاد سلطنت نهادی غیرانتخابی، مادام‌العمر و پایدار است می‌تواند به‌تدریج فربه و فربه‌تر شود و با جذب نیروها و حصاربندی به دور خود و به‌ویژه با قبضه نیروهای نظامی حتی اگر خود نخواهد به یک شاه خودمختار تبدیل شود.

هاشم آقاجری: مشروطیت برای تاریخ ما بلاموضوع است

در تاریخ ایران پیشامشروطه همیشه نوعی هم‌گرایی و همفکری میان سنت‌گرایان و سلطنت وجود داشت؛ به‌طوری‌که چه در دوران پیشامغولی و چه در دوران پسامغولی، آنها چه پیشاصفوی و چه پساصفوی اساسا پارادایمی جز سلطنت نمی‌شناختند. اما تحولاتی در قرن نوزدهم اتفاق افتاد، نیروهای جدیدی برآمدند و ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌های تازه‌ای مطرح شد که طی آن بخشی از نیروها به پارادایمی تازه‌ با عنوان سلطنت مشروطه اندیشید؛ اما تعارض گفتمانی میان مشروطه‌خواهان و روحانیت مشروطه‌خواه از قبیل آخوندخراسانی، نائینی و دیگران در مقابل گفتمان سنتی ریشه‌دار، نوعی دوقطبی و تقابل ایجاد کرد. این تقابل نهایتا منجر به یک کودتای سلطنتی توسط محمدعلی ‌شاه شد. البته نیروی مشروطه‌خواه نشان داد که دست بالا را دارد و نهایتا مشروطیت دوم رقم خورد.  آنچه پس از مشروطیت دوم به بعد و در طول یک قرن مانع از آن شد که به لحاظ ساختاری بتوانیم به یک مشروطه‌گی متوازن برسیم، وضعیت نیمه‌مستعمراتی و موقعیت پیرامونی بود که - به تعبیر والرشتاینی - ایران در تمام قرن بیستم در آن به سر می‌برد. وضعیتی که با تناسب قوای داخلی پیوند می‌خورد و در نتیجه عملا ما در طول قرن بیستم در چرخه و دوری باطل قرار گرفتیم که جامعه ایرانی نتوانست حتی مطالبات و حقوقی را در سطوح مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... محقق کند.  در تمام این دوران، سلطنت‌ها دست به کودتا علیه مردم، نمایندگان مردم و دولت‌های برآمده از آنها زدند؛ مثل کودتای سلطنتی محمدعلی ‌شاه، کودتای سلطنتی رضاخان و کودتای ۲۸ مرداد. کودتای محمدعلی ‌شاه کودتای سلطنتی روسی است. کودتای رضاشاه کودتای سلطنتی انگلیسی است و کودتای محمدرضاشاه کودتای سلطنتی آمریکایی- انگلیسی است و این دقیقا به دلیل موقعیت پیرامونی است که ایران در ارتباط با نظام جهانی و ساختار قدرت جهانی داشت.  مطالبات مردم که در آغاز قرن بیستم در قانون اساسی منعکس شد در مقایسه با بقیه کشورهای منطقه و جهان و نیز کلیت جامعه ایران قانونی مترقی بود. درست است که در این قانون حقوق زنان دیده نشده بود، انتخابات مجلس اول طبقاتی بود و قانون اساسی درخصوص مسائلی چون مالکیت حرف چندانی برای گفتن نداشت؛ ولی سلطنت مشروطه، تفکیک قوا، پارلمان منتخب مردم، پذیرش حقوق‌داری در حکمرانی و برابری حقوقی همه آحاد مردم در مقابل قانون و... دستاوردهای مهمی در قانون اساسی بود که به گمان من در نسبت با کلیت جامعه ایرانی در وضعیتی مترقی‌تر قرار داشت. علتی که موجب شد تا افرادی چون ناصرالملک، مشروطیت را در آن مقطع تاریخی برای ایران زود بدانند.  در دوره پیش از کودتای سوم اسفند، جامعه مدنی ایران به صورت بسیار فعال در حال شکل‌گیری بود و حتی زنانی که در قانون اساسی حقوق‌شان نادیده گرفته شده بود دست‌به‌کار شدند و با تأسیس انجمن‌های مختلف نسوان، مطبوعات و تشکل‌ها در جهت مدرن‌شدن حرکت کردند و اتحادیه‌ها، سندیکاها و انجمن‌ها در سراسر کشور فعال شد. ولی این برآمدن نیروی پایینی‌، یعنی نیروی مدنی و اجتماعی، با سد ساختاری قدرت روبه‌رو شد و نهایتا دولت رضاشاهی در نوعی هم‌پیوندی با بریتانیا جامعه را تا آنجا که به اساس مشروطیت مربوط می‌شد به عقب برگرداند. جامعه از نظر پارلمان مستقل، انتخابات آزاد، مطبوعات آزاد، جامعه حق‌مدار، شهروندان صاحب حق، تفکیک قوا و سایر خواسته‌ها و اصول به عقب رانده شد، هرچند ما در این دوره از نظر سخت‌افزاری بر اساس مدل مدرنیزاسیون آمرانه‌ای که رضاشاه و روشنفکران اطراف او دنبال کردند، با نوعی شبه‌مدرنیزاسیون روبه‌رو هستیم.

دوره بعدی وضعیت مشروطه‌گی جامعه ایران در فاصله سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بود که در نهایت منجر به ناامیدی از پارادایم مشروطه‌خواهی و گرایش به سمت جمهوری‌خواهی در جامعه شد. در این دوره ما شاهد برآمدن نیروهای اجتماعی پایینی در جامعه هستیم که اوج آن نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق است. گرچه می‌دانیم پیش از آن نهاد سلطنت تلاش‌های بسیاری کرد در جهت دستبرد به قانون اساسی و تغییرات اصولی در آن به نفع نهاد سلطنت، ولی نهایتا ناگزیر در برابر این موج ملی ضداستعماری و در عین حال آزادی‌خواهانه متوسل به کودتایی دیگر علیه مردم و خواسته‌های آنها شد. این تجربه، جامعه ایران را در دهه ۵۰  به‌تدریج به این نتیجه رساند که تحقق مطالباتش ذیل پارادایم مشروطیت ناممکن‌ است، به همین دلیل هم شعار جمهوریت به‌عنوان شعاری محوری توانست همه نیروها و قشرهای اجتماعی را با ایدئولوژی‌ها و گرایش‌های مختلف زیر چتر واحدی گردهم آورد.

 اما ظاهرا تاریخ مشروطیت همچنان ادامه یافت و به‌همین‌دلیل نیز امروز یکی از بحث‌های مطرح در جامعه ما در میان نظریه‌پردازان و فعالان سیاسی و اجتماعی این است که آیا ما به لحاظ تاریخی از مشروطیت عبور کرده‌ایم یا همچنان در موقعیت مشروطیت قرار داریم؟  امروز برخی نظریه‌پردازانی که روزگاری مارکسیست و سپس تواب شدند، در مقطعی به امید بازسازی نوعی ایرانشهری سلطنت‌بنیاد، حتی به سراغ کسانی مثل داریوش همایون رفتند و در نشریه او قلم زدند. ولی چون تلاش‌شان به جایی نرسید با نوعی فرصت‌طلبی سیاسی تغییر موضع دادند و امروز در ایران به‌عنوان نظریه‌پرداز ایرانشهری، اما نه ایرانشهری مردم‌بنیاد بلکه سلطنت‌بنیاد، دست‌اندرکار پروژه‌ای‌اند که با توجه به موقعیت و شرایطی که در جامعه ما وجود دارد، علَم مبارزه علیه روشنفکران و حتی روشنفکران عصر مشروطه را با سوگیری بلند کرده‌اند، آن‌هم ذیل سلطنت ایرانی. برخی از بلندگوها و نشریات وابسته به این جریان، در حال نظریه‌پردازی در جامعه ما هستند و حتی می‌کوشند به نوعی به دوران پیشامشروطه رجعت کنند و مثلا با بازخوانی از خواجه‌نصیر طوسی این تئوری را توجیه نظری کنند. این گروه می‌دانند با این تئوری‌پردازی، برخی از صاحبان نفوذ، می‌توانند متحدان ولو موقت و تاکتیکی آنها باشند و امیدوارند این نظریه نهایتا با توجه به پشتوانه‌های ناسیونالیستی و شوونیستی بسیار نیرومندی که دارد در آینده در نوعی‌ گذار استحاله‌ای به نوعی سلطنت ایرانی هم تبدیل شود. البته من بعید می‌دانم؛ یعنی در این بازی و در این ماه‌عسلی که بین طرفین جریان دارد در نهایت بازنده همین نظریه‌پردازان هستند.

فروپاشی نهاد سلطنت و پیچیده‌شدن طومار شاهنشاهی پهلوی دقیقا ریشه در همین تضاد داشت؛ یعنی ساختار و نهادی که اساسا با زمان تاریخی که جامعه ایران در آن قرار داشت، ناهم‌زمان بود. چرا اساسا نه‌تنها در ایران، بلکه در تمام کشورهای پیرامونی چه در آسیا، چه در آفریقا و چه در آمریکای لاتین، هیچ سلطنتی نتوانست تجربه سلطنت‌های مشروطه اروپایی را تکرار کند؟ البته جمهوری‌خواهی هم در خاورمیانه وضعیت بهتری نداشت، به دلیل اینکه جمهوری‌خواهی برای کشورهایی با ساختارهای قبیله‌ای نابهنگام بود؛ یعنی مثلا در لیبی یا یمن که جوامعی از نظر تاریخی عشیره‌ای، با سطح تکامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیشامدرن‌اند، معلوم است که رئیس‌جمهور هم به همان شاه مطلق‌العنان تبدیل می‌شود. این پارادوکس میان نیروی اجتماعی و حرکت مطالبه‌خواهانه مردم در زمینه‌های مختلف منجر به شکل‌گیری برخی جنبش‌ها و سرکوب آنها می‌شده؛ مانند سرکوب‌هایی که از بعد از شکست محمدعلی‌شاه، از مجلس دوم به بعد شروع شد؛ سرکوب میرزا کوچک‌خان جنگلی، شیخ‌محمد خیابانی، کلنل محمدتقی‌خان پسیان، لاهوتی و... در نتیجه پارادوکس میان سلطنت و مشروطیت عملا نه می‌توانست به نوعی آشتی برسد که دست‌کم موقعیتی کارکردی پیدا کند و نه تا زمانی که در چارچوب سلطنت بود راه برون‌رفتی از آن وضعیت دیده می‌شد. به همین دلیل است که نظریه جمهوری مطرح شد.

نظریه جمهوری پس از کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ توسط دکتر فاطمی هم مطرح شده بود؛ اما در آن مقاطع برای جامعه ما نابهنگام بود. اگر بپذیریم پارادایم جمهوری‌خواهی برای آن دوره‌ها در جامعه ما نابهنگام بود، حال در جامعه متحولی که اتفاقا سطح مطالباتش از سطح مطالبات اوایل قرن بیستم هم بسیار بالاتر رفته است، چگونه می‌توان این سطح از مطالبات و مسائل این جامعه متحول را همچنان در چارچوب نظریه و پروژه مشروطیت حل‌وفصل کرد؟!

به نظر می‌رسد حل مسئله در چارچوب پروژه مشروطیت چیزی جز تکرار مکررات نخواهد بود. به دلیل اینکه تجربه یکصدساله ایران نشان داد که

حتی وقتی شاه دموکراتی مانند محمدرضاشاه بعد از خلع پدرش به قدرت می‌رسد، چون نهاد سلطنت نهادی غیرانتخابی، مادام‌العمر و پایدار است می‌تواند به‌تدریج فربه و فربه‌تر شود و با جذب نیروها و حصاربندی به دور خود و به‌ویژه با قبضه نیروهای نظامی حتی اگر خود نخواهد به یک شاه خودمختار تبدیل شود.

در این صورت چگونه می‌شود ما همچنان پروژه مشروطیت را داشته باشیم درحالی‌که این پروژه اولا تناقض‌هایش را در طول یک تجربه صدساله نشان داده و ثانیا در سال ۱۳۵۷ خیزی به سمت جمهوریت برداشته است. چگونه می‌توان برای چنین جامعه‌ای با مسائلی که درگیر آن است از قبیل انباشت سرمایه، تولید، توزیع، بی‌کاری، محیط زیست و... در چارچوب پارادایمی که ١١١ سال تجربه شده و آثار و نتایجش را هم دیده‌ایم، راه برون‌رفتی متصور شد؟ به گمان من هم قلمرو تجربه کنونی و هم افق انتظار تاریخی که امروز جامعه کنونی ایران در حال دست و پنجه نرم‌کردن با آن است، از نظر اجتماعی، مشروطیت - حتی مشروطیت نسخه اصل آغاز قرن بیستم - را برای تاریخ ایران بلاموضوع می‌کند. در نتیجه نسبت امروز ما با مشروطیت نسبتی پارادوکسیکال است؛ به این معنی که در سطح اجتماعی در موقعیت پسامشروطیت اما از حیث ساختاری در وضعیت پیشامشروطیت قرار داریم.لذا به نظر می‌رسد تنها راه‌حل برون‌رفت از این موقعیت این است که ما در هر دو سطح به موقعیت پسامشروطه منتقل و وارد عصر جمهوریت شویماینجا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۲
محمد گرمابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی